ما بی صاحب نیستیم!
ما بی صاحب نیستیم!
- توضیحات
-
اصفهان سراسر پوشیده از برف بود. پنجاه روز یک ریز برف میبارید، هرکوی و برزن مملو از برف و یخ شده بود، هوایی به شدت سرد و زمهریر، بر تمام شهر سایه افکنده بود.
مدرسه علمیه باقریه هم سفیدپوش سفیدپوش شده بود.
از حجرهاش بیرون آمد، روبهروی حجره کوهی از برف جمع شده بود، نگاهی به حجرههای مدرسه کرد، همه خالی بودند؛ اکثر طلبهها به خاطر سرمای شدید به روستاهایشان برگشته بودند. آن روز پدرش با هزار رنج و مشقت، خودش را از روستا به مدرسه رسانده بود و قصد داشت، او را با خود به روستا برگرداند، سرما و یخبندان پدرش را هم زمینگیر کرده بود.