گزیدهای از آداب معاشرت
آیین دوستی (نعمت دوست)
از قدیم گفتهاند: هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار.دوست، همدم تنهاییهای انسان، شریک غمها و شادیها، بازوی یاریرسان در نیازمندیها، تکیهگاه انسان در مشکلات و گرفتاریها و مشاور خیرخواه در لحظات تردید و ابهام است.
بعضی از مردم، به خاطر خصلتهای خودخواهانه یا توقعات بالا یا تنگنظری یا سختگیری یا دلایل دیگر، نمیتوانند برای خود، دوستی برگزینند و از تنهایی درآیند. این به تعبیر حضرت امیر (علیهالسلام) نوعی ناتوانی و بیدست و پایی است.
هم دوست یافتن، هنر است، هم دوست نگاه داشتن، هم دوستیهای تعطیل شده و به هم خورده را دوباره پیوند زدن و برقرار ساختن. علی (علیهالسلام) میفرماید: اعجز الناس من عجز عن اکتساب الأخوان، و اعجز منه من ضیّع من ظفر به منهم؛ ناتوانترین مردم کسی است که از دوستیابی ناتوان باشد. ناتوانتر از او کسی است که دوستان یافته را از دست دهد و قدرت حفظ آنها را نداشته باشد[54].
تأمل در اینکه چه خصلتها و برخوردها و روحیههایی سبب میشود انسان، دوستان خود را از دست بدهد و تنها بماند، یا آنکه از آغاز، نتواند دوستی برای خویش بگیرد، ضروری است. سعدی گفته است: دوستی که به عمری فراچنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند.
همرنگ و هماهنگ
دوستان هر کس، مبنای قضاوت دیگران نسبت به اخلاق و شخصیت و افکار او است. به علاوه، تأثیرپذیری انسان از دوستان، در سنین مختلف، چه کودکی، چه جوانی و چه حتی میانسالی، بسیار است. از این رو دقت در گزینش دوست موافق، به سلامت اخلاقی و رفتاری انسان کمک میکند. به فرموده حضرت علی (علیهالسلام): الصاحب کالرقعة فاتخذه مشاکلا؛ دوست، همچون وصله جامه است، پس آن را هم شکل و هم سان با خودن برگزین[55].
ارتباط قلبی و درونی میان انسانها، به پیوندهای اجتماعی و بیرونی میانجامد. روابط اجتماعی هم، در روحیات و اخلاق افراد اثر میگذارد. بنابراین، آنان که به تعالی فکر و سلامت اخلاق و تهذیب نفس و تکامل شخصیت خویش علاقهمندند، ناگزیر باید در انتخاب دوست، معیارهای مکتبی را لحاظ کنند و به آنچه از دوست میگیرند، اهتمام ورزند. اینکه گفتهاند:
تو اول بگو با کیان دوستی
پس آنگه بگویم که تو کیستی
نشان دهنده معیار دوستان در ارزیابی شخصیت یک فرد است که مردم نیز آن را در داوریها و ارزیابیهای خویش به کار میگیرند.
این سخن زیبای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)، خواندنی و شنیدنی است: مثل الجلیس الصالح مثل العطار، ان لم یعطک من عطره اصابک من ریحه و مثل الجلیس السوء مثل القین ان لم یحرق ثوبک اصابک من ریحه؛ مثل همنشین شایسته و خوب، مثل عطار است، که اگر از عطر خودش هم به تو ندهد، ولی از بوی خوش او به تو میرسد، و مثل همنشین بد، همچون کوزهپز آهنگری است که اگر لباس تو را هم (جرقههای آتش کوره) نسوزاند، ولی بوی کوره به تو میرسد![56]
این همان سروده حکمت آمیز سعدی است، در مورد گل خوشبوی در حمام، که در اثر همنشینی با گل، معطر میشود و از کمال همنشینی بهره میبرد، وگرنه من همان خاکم که هستم!... .
دوست شایسته
در منابع دینی، در اینکه دوست خوب کیست؟ و با چه کسانی باید دوستی و مودت داشت و از معاشرت و همنشینی چه کسانی باید پرهیز کرد، و... احادیث بسیاری است، با رهنمودهای کاربردی و جالب.
در صدد بررسی و نقل این گونه احادیث نیستیم، اما در قلمرو بحث از آداب معاشرت با دوست و آیین دوستی، توجه به نکاتی که به عنوان صفات دوست خوب مطرح شده است، ضروری است. همان معیارها، حاوی دستور العمل چگونگی معاشرت هم هست. به عنوان نمونه به یکی از این روایات، اشاره میکنیم.
امام حسن مجتبی (علیهالسلام) در بستر بیماری بود و پس از آن مسمومیت که به شهادتش منجر شد، در دیداری که جناده (از اصحاب وی) با حضرت داشت، امام چنین توصیه فرمود: اصحب من اذا زانک، و اذا خدمته صانک و اذا اردت منه معونة اعانک و... با کسی همنشینی و مصاحبت و دوستی کن که:
1ـ هرگاه با او همنشین شدی، مایه آراستگی تو باشد،
2ـ آنگاه که خدمتش کنی، تو را نگهبان باشد،
3ـ هرگاه از او یاری خواستی، کمکت کند،
4ـ اگر سخنی گفتی، تو را تصدیق کند،
5ـ اگر (بر دشمن) حمله بردی، قدرت و صولت تو را بیفزاید،
6ـ اگر دستت را به فضل و نیکی دراز کردی، او هم دست، پیش آورد،
7ـ اگر در تو (و زندگیت) رخنهای پدید آمد، آن را بر طرف سازد،
8ـ اگر از تو نیکی دید، آن را در شمار و حساب آورد،
9ـ اگر چیزی از او طلبیدی، عطا کند،
10ـ و اگر تو ساکت بودی (و چیزی نخواستی) او آغاز کند (و نیازت را برطرف سازد).
اینها اوصاف کسی است که شایسته رفاقت و دوستی از دیدگاه امام مجبتی (علیهالسلام) است. از اینها بر میآید که آیین دوستی عبارت است از: آراستن دوست، یاری رساندن، قدرشناس بودن، تقویت کردن، همکاری داشتن و در راه رساندن، قدرشناس بودن، تقویت کردن، همکاری داشتن و در راه دوست، فداکاری و خدمت کردن.
از سوی دیگر، اگر در سخنان ائمه از دوستی با بعضی نهی شده، آنها نیز به عنوان صاحبان رفتار ناپسند محسوب میشوند که در قلمرو آیین دوستی نمیگنجد، از قبیل: عیبجویی، نابخردی، کینهتوزی، پرتوقعی، کمظرفیتی، بددهانی و بدزبانی، بی تقوایی، لجاجت و ستیزهجویی، شوخیهای بیجا و آزار دهنده، خوپسندی و بدرفتاری و از این دست خصلتها و رفتارها. اینها، هم موجب کاهش دوستان و سستی دوستیها میگردد، و هم شیوههای ناپسند در معاشرت با دوستان است که باید از آنها پرهیز کرد.
دوستی حد و مرزی دارد که باید آن حریم حفظ و آن حق، ادا شود. امام صادق (علیهالسلام) در سخن بلندی این حدود و حقوق را بیان فرموده، میافزاید: مراعات این حدود، در هر کس بود (همهاش یا مقداری) او دوست است، وگرنه نسبت دوستی و صداقت به او نده. این پنج نکته عبارت است از:
اول: آنکه نهان و آشکار دوست، برای تو یکسان باشد.
دوم: آنکه زینت تو را زینت و آراستگی خودش ببیند و عیب و نقصان تو راعیب خویش بشمارد.
سوم: اگر به ریاست و ثروت و پست مقامی رسید، این پست و پول، رفتار او را نسبت به تو عوض نکند.
چهارم: اگر قدرت و توانگری دارد، از آنچه دارد نسبت به تو دریغ و مضایقه نکند.
پنجم: (که جامع همه آنهاست) اینکه تو را در گرفتاریها، رها نکند و تنها نگذارد[57].
آری.... اینهاست آیین دوستی و برادری دینی.
جلوه دوستی کامل وراستین، در مودت قلبی، حفظ حرمتها، مراعات حقوق، یاری در هنگام نیاز و مساعدت در وقت گرفتاری است و بدون اینها ادعای دوستی پذیرفته نیست.
امام علی (علیهالسلام) میفرماید: مردم، جز با امتحان و آرامش شناخته نمیشوند. پس همسر و فرزدانت را در حال غیبت و نبودنت امتحان کن، و دوستت را در مصیبت و گرفتاری، و خویشاوندان خود را در هنگام نیازمندی و تهیدستی... و صدیقک فی مصیبتک.[58]
دوست بی عیب؟!
واقعگرایی در همه مسایل، پسندیده است، از جمله در دوسیابی و دوست گزینی.
بعضیها چنان آرمانی فکر میکنند که از واقعیتهای ملموس و عینی فاصله میگیرند و در عالم خیال و ذهن، سیر میکنند. دوست بی عیب از این گونه آرمانهای دست نیافتنی است.
البته باید کوشید تا حد امکان و توان، در دوستیها سراغ افرادی رفت که نقطه ضعف کمتری داشته باشند و اگر بی عیب باشند، چه بهتر. ولی... آیا انسان بی عیب (غیر از معصومین) میتوان یافت؟ هر کس در موردی ممکن است نقصان و نقطهضعفی داشته باشد. همان طور که طالبان همسر ایدهآل و صد در صد بی عیب و نقص، مجرد و بی همسر میمانند. این حقیقت، به عنوان توجه به یک واقعیت عینی در کلام مولا علی (علیهالسلام) این گونه آمده است: من لم یواخ الا من لا عیب فیه قلّ صدیقه؛ کسی که بخواهد جز با افراد بی عیب دوستی و برادری نکند، دوستانش کم خواهند شد[59].
نکات دیگر...
در باب دوستی، گوهرهای فراوانی در گنجینههای حدیثی ما نهفته است که در این مختصر، مجال بسط سخن نیست. برای اینکه از آن محتواهای سودمند و کاربردی بیبهره نباشیم، در اینجا فهرستی از نکات دیگر که در آیین دوستی باید به کار بست، میآوریم که برگرفته از اجحادیث این موضوع است:
از هر چیز، تازهاش را انتخاب کن و از دوست، قدیمیاش را.
از نشانههای بزرگواری انسان، حفظ دوستان قدیمی است.
بهترین دوستان، آنانند که در نصیحت و خیرخواهی، سازشکاری و مصانعه نمیکنند، عیبهایتان را به شما میگویند، در کارهای اخروی کمک کار شمایند، شما را از گناهان باز میدارند، و از لغزشهای شما چشم میپوشند.
دوست خود را خیلی عتاب و سرزنش نکنید که کینه میآورد.
بدترین دوستان، آنانند که دوستی آنان، شما را به تکلف و رنج و زحمت بیندازد.
دوست واقعی کسی است که عیب دوست خود را در نهان به خودش بگوید، نه در آشکارا و نزد دیگران.
هرگاه با کسی دوست شدید، از نامش، نام پدرش، نام قبیله و شهر و دیارش بپرسید، که این گونه کسب شناختها نشانه صدق در دوستی است.
هرگاه به دوستی علاقه و محبت داشتید، آن را ابراز کنید و به او بگویید، که موجب افزایش محبت و علاقهمندی میشود.
آنچه از دوست میرسد تحمل کنید، تحمل و بردباری، عیبها را میپوشاند.
برادران و دوستانتان را نسبت به هر خطا مؤاخذه و محاسبه نکنید، که دوستانتان کاهش مییابند.
خداوند، تداوم دوستیها را دوست میدارد. پس بر دوستیهای خود، استمرار بخشید.
با کسانی که صرفا از روی طمع یا ترس یا تمایلات یا برای خوردن و نوشیدن با شما دوست میشوند، دوستی نکنید. در پی یافتن دوستان با تقوا باشید!
محبت و دوستی خود را بیجا و بی مورد صرف نکنید، که این گونه دوستیها در معرض گسستن است.
پایان این بخش را حدیث جالبی از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قرار میدهیم که اما را به مراعات حقوق دوستان و برادران دینی فرا میخواند و از زیر پاگذاشن حقوق آنان به بهانه دوستی و خودمانی بودن، نهی میکند. علی (علیهالسلام) میفرماید لا تضیعنّ حق اخیک اتکالا علی ما بینک و بینه، فانه لیس لک باخ من اضعت حقه؛ حق برادر دینی خود را با اتکاء به رابطهای که میان تو و او است، ضایع مکن، چرا که هرگز، کسی که حقش را ضایع و تباه کردهای، برادر تو نیست[60].
قدر دوستیها و پیوندهای عاطفی و دوستانه را بدانیم.
از دوستان صادق و وفادار و پاک و پرهیزکار، دست برنداریم،
چراغ محبت را در دلهای خویش، روشن و شعلهور نگاه داریم،
از زخم زبان و کلمات تحقیر آمیز و برخورد دشمنی برانگیز با دوستان برحذر باشیم،
آیین دوستی را بشناسیم و به کار بندیم.
تشویق
هر چند از مقولههایی چون تشویق و تنبیه، در مباحث تربیتی گفتگ میشود، ولی از آنجا که رفتار تشویق آمیز، یکی از شیوههای نیک در معاشرت و برخورد با دیگران است، مورد بحث قرار میگیرد.
انسان و نیاز به تشویق
اغلب یا همه افراد، به لحاظ برخورداری از غریزه حب نفس، دوست دارند که مورد توجه و عنایت قرار بگیرند. توجه به این نیاز، در حدی که به افراط کشیده نشود و آثار سوء نداشته باشد، عاملی در جهت تغییر رفتار یا ایجاد انگیزه عمل در انسانهاست.
وقتی کسی را مورد تشویق قرار میدهیم و به خاطر داشتن صفتی یا انجام کاری میستاییم، در واقع حس خود دوستی او را ارضاء کردهایم. این هم، جاذبه و محبت میآفریند، هم، نیت و انگیزه پدید میآورد یا تقویت میکند.
همچنان که از لفظ تشویق نیز بر میآید، به معنای بر شوق آوردن و راغب ساختن در ماهیت تشویق نهفته است. این کار، نیازمند شناخت ما از روحیات و خصلتهای روانی اشخاص به معنای عام، و از ویژگیهای روحی فرد مورد تشویق به طور خاص است. در تشویق، باید از لفظ، شیوه و برخوردی استفاده کرد که در درون شخص، شوق و نیت و علاقه ایجاد کند و این محرک درونی، او را به تلاش بیرونی وادار کند، به اینکه صرفا یک تحرک بیرونی باشد.
بعضی خصلت تشویق دیگران را ندارند . و به دلیل خودخواهی، غرور، حسد یا هر عامل دیگر، هرگز زبان به ستایش و تمجید از خوبیهای دیگران نمیگشاید و گفتن یک کلمه تشویق آمیز، برایشان بسیار سنگین است، هر چند خودشان پیوسته دوستدار آنند که مورد تشویق دیگران قرار بگیرند.
برخی هم به گونهای تربیت شدهاند که براحتی زبان به تعریف از دیگران و خوبیهایشان میگشایند و نه تنها تشویق خوبان برایشان سنگین نیست، بلکه از این کار، لذت هم میبرند. و... چقدر تفاوت میان این دو گونه افراد است!
داشتن زبان و لحن تشویق آمیز، موهبتی خدایی است. نشان کمال روحی و همت بلند و علاقه به بالندگی و رشد انسانهاست. تشویق، در نیکان و نیکوکاران، زمینه بیشتر برای عمل صالح پدید میآورد و نسبت به بدان و بدیها، اثر غیر مستقیم باز دارندگی دارد. اگر در جامعهای میان نیک و بد فرقی گذاشته نشود و به شایستگان فرزانه و فداکار و فرومایگان تبهکار به یک چشم نگاه کنند، این عامل سقوط اخلاقی و ارزشی جامعه است؛ صالحان مأیوس و دلسردد میشوند و فاسدان جرأت و گستاخی مییابند. این مضمون کلام حضرت علی (علیهالسلام) است که در عهدنامهای که به مالک اشتر نخعی نوشت، او را به این ارزشگذاری و بها دادن به نیکان صالح فرمان داد: یا یکونن المحسن و المسیء عندک بمنزلة سواء، فان فی ذلک تزهید لأهل الأحسان فی الأحسان و تدریب لأهل الأسائة؛ ای مالک... هرگز نیکوکار و بدکار نزد تو یکسان و در یک جایگاه نباشند، چرا که در این کار، بی رغبتی نیکوکاران در امر نیکوکاری است، و ورزیدگی و شوق بدکاران برای بدی است.
تفاوت گذاشتن میان نیک و بد در نوع برخورد و احترام و توجه، نه تنها با عدالت منافاتی ندارد، بلکه سوق دادن جامعه به سوی صلاحیتهاست و ارج نهادن به نیکها و نیکان است. این تفاوت رفتار به خاطر تفاوت عمل دیگران، هم در محیط خانه و میان فرزندان قابل عمل است، هم در محیط درسی و میان دانش آموزان و دانشجویان. هم نسبت به کارمندان، سربازان، خدامتگزاران و اقشار مختلف دیگر.
تناسب تشویق و عمل
هم در بحث تنبیه و توبیخ، هم در مقوله ستایش و تشویق، باید تناسب میان عمل و میزان تشویق مراعات شود، تا اثر مطلوب را ببخشد. بدون این تناسب، یا افراط میشود یا تفریط، و هر دو زیانبار است. البته هر یک از این زیادهروی یا کوتاهی در تشویق و ستایش هم ریشهها و عللی دارد.
علی (علیهالسلام) میفرماید: الثناء باکثر من الأستحقاق ملق و التقصیر عن الأستحقاق عی او حسد؛ ستایش بیش از حد استحقاق و شایستگی، تملق و چاپلوسی است. و کم گذاشتن و کوتاهی از حد استحقاق، ناتوانی یا حسادت است[61].
این سخن، ضمن تأکید بر همان تناسب، دو جنبه افراط و تفریط را در این مسأله یادآور میشود و به ریشه آن هم اشاره دارد. زیادهروی در مدح، یا از جهالت و نشناختن قدر و ارزش کارها و اشیاء سرچشمه است. حضرت امیر (علیهالسلام) در سخنی دیگر میفرماید: اکبر الحمق الأغراق فی المدح و الذم؛ بزرگترین نادانی، زیادهروی در ستایش یا بدگویی است[62].
هر چند سخن از تشویق است، ولی مدح و ستایش نیز، یکی از جلوههای تشویق و روشهای رغبتآفرینی در افراد به شمار میآید.
از آنجا که تشویق، برای انگیزش به کار نیک است، اگر کمتر از ارزش کار و فضیلت صفات باشد، موجب کم اهمیت جلوه یافتن آن کار و صفت میگردد. مثلا اگر یک دانشآموز، پس از یک سال تلاش پیگیر در امر تحصیل و داشتن معدل بیست، فقط با یک بارک الله و احسنت تشویق شود، روحیه خود را از دست میدهد، یا اگر در برابر فداکاری عظیم و ایثار چشمگیر یک انسان وارسته، تنها به ستایش مختصری اکتفا شود، حق او ادا نشده است. بر عکس، اگر در برابر کار نیک کوچکی عظیمترین تشویقها به عمل آید، مثلا در یک جلسه و در یک مسابقه حضوری برای کسی که یک پرسش عادی را فی المجلس جواب داده، یک سفر حج جایزه بدهند، این نیز بدآموزی دارد، هم ارزش آن جایزه لوث میشود، هم برای آنان که با تلاش بیشتر، شایستگیهای والاتری را از نظر علمی و عملی دارند ولی مورد تشویق قرار نمیگیرند، دلسرد و مأیوس میکند.
روشهای تشویق
اینکه هر کس را چگونه میتوان بر سر شوق آورد و از کار شایسته او تجلیل و تقدیر کرد، در شرایط مختلف و نسبت به افراد مختلف متفاوت است. یکی را با لفظ محبت آمیز و کلمات تحسین کننده میتوان تشویق کرد، یکی را با تحویل گرفتن و برخورد احترام آمیز، یکی را با پول و جایزه، یکی را با مطرح ساختن و نام آوردن. یکی با کتاب و هدیههای فرهنگی تشویق میشود، یکی با لوازم مصرفی و خانگی، یکی هم با خوراک و اطعام. در همین زمینه هم مراعات تناسب میان نوع تشویق با فرد تشویق، مهم است. به این خاطر، آنان که به مناسبتهای مختلف به افراد، هدیه و جایزه میدهند، یا میخواهند افراد شایسته را مورد تشویق و تقدیر قرار دهند، به این ریزه کاریها باید توجه کنند.
گاهی یک لوح تقدیر و متن زیبا و آراسته و قاب شده، که قیمت مادی چندانی هم ندارد، برای کسی بسیار نفیس و ارزشمند و شوقانگیزتر از آن است که مثلا صدهزار تومان پول نقد به او داده شود. البته گاهی هم بر عکس است،
چون لوح تقدیر برای کسی نان و آب نمیشود ولی وجه نقد را میتواند در پرداخت قرض و قسط یا تأمین نیازهای زندگی به کار بندد.
حتی اگر تشویقهای مادی و لوازم مصرفی باشد، باز این نکته که به چه کسی، چه چیزی هدیه شود، مهم است. طرف به تناسب شغل، سن، شرایط زندگی و ویژگیهای شخصی، گاهی از یک پتو، یا ضبط صوت، دوره ترتیل قرآن، آلبوم عکس، لباس و کفش ورزشی، سفر عمره و سوریه، اردوی تفریحی، کتاب، مدال و... خوشش میآید و برایش ارزش و بهاء دارد.
در مورد کتاب هم، حتی نوع کتاب به تناسب مخاطب مورد تشویق باید گزینش شود. به بعضی باید قرآن و صحیفه سجادیه داد،ب به بعضی رساله احکام، به بعضی اخلاق و تربیت، به بعضی کتاب طباخی و آشپزی، به بعضی کتابهای علمی و فنی، به بعضی فرهنگ لغت، به بعضی دورهای تفسیر، به بعضی کتاب قصه و رمان، به بعضی دیوان شعر، به بعضی مجموعهای نفیس از نقاشی یا خط و... میبینیم که هر کس از نوعی کتاب که مورد علاقه یا نیاز او است، بیشتر لذت میبرد و آن هدیه، بیشتر برای او نقش تشویقی دارد.
حضرت علی (علیهالسلام) در نهج البلاغه نسبت به نوع رفتار با فرماندهان نظامی و سران سپاه و ارتش، به مالک اشتر توصیه میکند که آنان را بر اساس میزان مواسات و خدمت و تلاش، مورد احترام و تقدیر قرار بده و برای انکه در امر مبارزه با دشمن و جهاد، یکدل باشند، زندگی آنان را تأمین کن و خواستههایشان را برآور. آنگاه میفرماید: پیوسته ستایش نیک نسبت به آنان داشته باش و رنجها و بلاها و آزمونهای آنان را برشمار، چرا که یاد کردن بسیار از کارهای نیک آنان، شجاع را به شور و جنبش وا میدارد و بی حال را هم به حرکت میکشاند[63].
امام امت (رحمة الله علیه) از این شیوه تشویقی چه در آغاز پیروزی در انقلاب و چه در طول سالهای دفاع مقدس استفاده میکرد. در آغاز انقلاب که عدهای طرح انحلال ارتش را مطرح میکردند، امام از فداکاریها و همدلیهای آنان با ملت ستایش کرد و آنان را به صحنه انقلاب کشید، و در سالهای حماسه نیز، زبان و بیان و قلم تشویق آمیز حضرت امام (قدس سره) نسبت به رزمندگان و ارتش و سپاه، نقش عمده در حماسه آفرینی و خط شکنی و شهادت طلبی و پیروزیهای ماندگار و پرافتخار داشت.
پس نوع تشویق و تقدیر از نظامیان، کارمندان، محصلان، کارگران، کوچکها، بزرگها، خانمهای خانهدار، پزشکان و پرستاران و... باید فرق کند و متناسب با خود آنان باشد و نشان دهنده ارج گذاری به کار خاص آنان باشد تشویق به نحوی باید باشد که تشویق شونده، احساس کند دیگران به ارزش کار او پی بردهاند و از کاری که او کرده، خوشحال و سپاسگزارند.[64]
البته نباید تشویق، ایجاد غرور کند. ظرفیت افراد را هم نسبت به تشویق باید سنجید. گاهی بچهها به خاطر تشویق، لوس و بی ادب و پرتوقع میشوند. گاهی بزرگترها به خاطر نداشتن ظرفیت لازم برای تقدیر، خود را میبازند و متکبر و بی اعتنا میشوند یا از رشد و پویایی میمانند. به این عوارض منفی هم، باید توجه داشت. به فرموده حضرت امیر (علیهالسلام): کم من مغرور بحسن القول فیه؛ چه بسا کسانی که با سخن نیک دیگران درباره آنان، مغرور میشوند[65].
شرایط تشویق
در یک کار تشویقی، باید نکاتی مورد توجه قرار گیرد که به اثر بخشی تشویق، کمک میکند و بدون آنها، یا از اثر میافتد، یا اثر منفی به بار میآورد. برخی از این نکات، از این قرار است:
1ـ تشویق، همراه با درک و تشخیص و کشف استعدادهای رشد طرف مقابل باشد.
2ـ ارزش عمل نیک و خصلت شایسته، شناخته شود و به فرد مورد تشویق هم شناسانده شود.
3ـ تشویق، رشوه به حساب نیاید و حق و حساب، تلقی نشود.
4ـ به اندازه و بجا باشد و از حد معمول و متناسب و متعارف، تجاوز نکند، تا خاصیت خود را از دست ندهد.
5ـ همراه و توأم با عمل فرد باشد، چون فاصله زیاد بین تشویق و کار نیک، آن را از ارزش و اثر میاندازد و نقش شوقآوری آن از بین میرود. در حدیث است که: مزد کارگر را، پیش از آنکه عرقش خشک شود بپردازید.
6ـ تشویق، همراه با توجیه و تبیین باشد و فرد بداند که چرا و به خاطر چه کاری مورد تشویق قرار گرفته است. این مسأله در توبیخ و تنبیه هم هست. همچنان که مجازات، بدون آنکه طرف بداند چرا تنبیه میشود، عامل بازدارنده نیست، تشویق بدون توجیه و تبیین هم اثر انگیزه آفرینی و تحریکی به کار خیر ندارد.
7ـ تشویق، با عمل خوب، تناسب داشته باشد، نه مبالغهآمیز، نه کمتر از حد مطلوب. تشویق، مثل مصرف دارو و برای بهبود یک بیماری است. مصرف بیش از حد یا کمتر از مقدار توصیه شده، اثر درمانی ندارد، بلکه گاهی هم زیابنار است.
گاهی میتوان با تشویق انسانهای شایسته، راهی برای جلوگیری از فساد فاسدان یافت. این تأثیر غیر مستقیم تشویق است. پیامبران الهی، هم مبشر بودند، هم منذر. ولی گاهی کار بشارت و تشویق، کارسازتر از تهدید و تنبیه و توبیخ است.
حضرت علی (علیهالسلام) میفرماید: با پاداش دادن و تشویق نیکوکار، شخص بدکار و فاسد را از بدی و فساد باز دارید: ازجر المسیء بثواب المحسن.[66]
تشویق نسل جوان، در زرورق پیچیدن و باد زدن و هندوانه زیر بغل آن دان نیست. تشویق واقعی عبارت است از درک و کشف استعدادهای فرزندان و ایجاد فرصت و محیط مساعد برای تجلی و شکوفایی آن... محیط تشویقآمیز، عبارت است از پیوند دادن آموزش و پرورش به زندگی اجتماعی، آگاه ساختن نسل جوان از مسؤولیتهای خویش و دادن فرصت مناسب برای ایفای این مسؤولیتها.[67]
به امید آنکه با بهرهگیری از تشویق (بیش از توبیخ و سرزنش)، زمینههای مناسبتری برای رشد فضایل در جامعه و خانواده و در رفتار و اخلاق افراد پدید آوریم.
سازگاری
تلاش برای داشتن یک زندگی دور از تنش و پرخاش و مشکلات رفتاری، موجب آسایش روح و سلامت خانواده است.
همه افراد، در خصلتهای اخلاقی و شیوه رفتار، یکسان نیستند. این تفاوت در برخی موارد بروز میکند و مایه اختلاف میشود، اختلافی که البته قابل اجتناب است، آن هم با شیوه مدارا و سازگاری در اخلاق و برخورد.
بعضیها با دیگران، چه در محیط خانه و محل کار، یا در محله و منطقه سکونت، با دیگران ناسازگارند. ناسازگاری با دیگران، نشانه نوعی غرور و خودخواهی و خودبرتری بینی نسبت به مردم است و نتیجه آن هم تنها ماندن و انزواست.
از سوی دیگر، بی طاقتی در مقابل حالات و رفتار دشوار و ناهنجار دیگران نیز، ریشه در کم ظرفیتی دارد و به تشدید این تعارض و ناسازگاری میانجامد.
اگر در دستورهای دینی ما به حسن خلق، تأکید شده است، یکی از مصداقهای بارز آن مدارا است.
مدارا یک تکلیف اخلاقی در اسلام است. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت است: امرنی ربی بمداراة الناس کما امرنی باداء الفرائض؛ همان گونه که پروردگارم مرا به انجام واجبات فرمان داده است، به مدارا با مردم دستور داده است[68].
در حدیث دیگری چنین آمده است که جبرئیل، به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و از سوی خدا چنین پیام آورد که: ای محمد! پروردگارت سلام میرساند و به تو میگوید: با بندگان من مدارا کن.[69]
نیز در حدیث است از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمود: مداراة الناس نصف الایمان و الرفق بهم نصف العیش؛ نیمی از ایمان، مدارای با مردم است و نیمی از زندگی، رفق و ملاطفت با آنان است[70].
حتی خارج از قلمرو دین و آیین هم، آنان که خواستار یک زندگی دلنشین و پسندیده باشند، در سایه همزیستی مسالمت آمیز و رفق و نرمش با دیگران و رفتر شایسته، بهتر به این خواسته میرسند، تا در سایه خشونتت و برخوردد ناسازگارانه و بهانهجویانه و عیب گیرانه و خودپسندانه!
سعه صدر و ظرفیت برای تحمل دیگران، لازمه دست یافتن به یک زندگی خوب است. در مواردی که اختلاف سلیقه و دیدگاه، یا تفاوت در مشی و رفتار و روش وجود دارد، باز هم با وسعت نظر و مدارا میتوان مانع بروز مشکلات شد.
مدارا، یا تولی و تبری
تعیین مرزهای دقیق در مباحث اخلاقی و مسایل فرهنگی، مهم است. ما به همان اندازه که به مدارا و حسن خلق و حلم و معاشرت شایسته مأموریم، به تولی و تبری و مرزبندی مکتبی در دوستیها و دشمنیها و صفآرایی در برابر دشمن و مقاومت بر سر مواضع و بی تفاوت نبودن در مقابل بدیها و بدان موظف هستیم. و این دو مسأله از هم جداست و هر کدام جایگاه خاص خود را دارد.
درست است که در مسایل اعتقادی نباید کوتاه آمد و ارزشها را نباید فروخت و با دشمنان فکری و مرامی و سیاسی نباید کنار آمد، اما معاشرت با مردم موضوع دیگری است. حتی در ارتباط با دشمن هم بحث مدارا تأکیده شده است، چرا که گاهی سبب جذب آنان میشود، بی آنکه از مبانی اصول خویش، دست برداریم.
حضرت امیر (علیهالسلام) میفرماید: خالطوا الناس مخالطة ان مِتم معها بکوا علیکم و ان عشتم حنوا الیکم؛ با مردم آن گونه مخالطت و معاشرت داشته باشید که اگر مردید، با رفتاری که داشتهاید، بر شما گریه کنند و اگر زیستید، بر شما دلسوزی و شفقت کنند[71].
و این، نه به معنای بی تفاوتی در مقابل حق و باطل و صلاح و فساد، یا زیر پا نهادن ارزشهای مکتبی و نادیده گرفتن اصول و مبانی است، بلکه سلوک شایسته و حسن خلق و اخلاق نیک و جاذبه رفتاری است، که حتی بیگانه را هم جذب میکند.
از امام صادق (علیهالسلام) در تفسیر آیه و قولوا للناس حسنا؛ با مردم نیکو سخن بگویید نقل شده که فرمود: یعنی با همه مردم، چه مؤمن چه مخالف (خودی و بیگانه). اما رفتار با مؤمنان، همراه با چهره گشاده باشد و اما با مخالفان، گفتاری مداراتی باشد، تا آنان را هم به ایمان (و خط فکری) خویش جذب کنید، چرا که خیلی با کمترین از اینها میتوان شر آنان را از خود و از برادران ایمانی بازداشت.[72]
مدارا با دشمن
مدارا، سلاح پیامبران در جامعه پر از دشمن و مخالف بود و بدین وسیله، هم مخالفان را جذب میکردند، هم با این شیوه، به پیروان با ایمان، در مقابل دشمنیها و کینهتوزیهای عنودان و دشمنان سرسخت، مصونیت میبخشیدند.
امام سجاد از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که فرموده: خدای متعال، از این رو پیامبران را بر مردم دیگر برتری و فضیلت بخشید، که با دشمنان دین خدا بیشترین مدارا را میکردند و به خاطر خدا و حفظ جان پیروان خویش، بهترین تقیه را به کار میبستند[73].
روشن است که این در دوران خاصی بوده که پیامبران (و حتی رسول اکرم) از نظر نیرو و نفرات و شرایط، دوران سخت و عسرت و کمی یاران را میگذراندند. آنگاه که فداکاران راه خدا افزون شدند، دشمنیهای کفار و منافقان را با شدت عمل جواب دادند و به فرمان جهاد و برخورد قاطع عمل کردند، نه سازشکارانه و مداهنه جویانه، که البته آن هم به اقتضای شرایط و موقعیت بود.
در برخوردهای اجتماعی با مردم که قلمروی جدا از برخورد با دشمنان داخلی و خارجی دارد مدارا و نشان دادن ملاطفت و روحیه سازگاری، کار انسان را هم بیشتر پیش میبرد و دلها را هم بیشتر جلب و جذب میکند. به ویژه در مواجهه با کسانی که به هر حال، مثل استخوان لای زخم و مانند یک جراحتاند که ناچار باید به نحوی آنان را تحمل کرد. به انی تحمل از روی ناچاری امام علی (علیهالسلام) اشاره فرموده و آن را نوعی حکمت به شمار آورده است. میفرماید: لیس الحکیم من لم یدار من لا یجد بدا من مداراته؛ کسی که مدارا نکند، با شخصی که چاره و گریزی از مدارا کردن با او ندارد، حکیم و فرزانه نیست[74].
راستی!... با یک جراحت و زخم، چه میتوان کرد، جز ساختن و مدارا و تحمل، تا خوب شود؟ گاهی بعضیها مثل همان زخمند باید با آنان ساخت و جز نشان دادن صبوری و سازگاری هیچ راهی نیست.
حکمت بودن مدارا با مردم را در سخن دیگری، حضرت علی (علیهالسلام) چنین باین فرموده است: رأس الحکمة مداراة الناس[75].
نشان دادن سازگاری و خوشرفتاری، حتی کینهها را هم میزداید و به جای آن دوستی و علاقه میآورد. باز هم از حضرت امیر (علیهالسلام) بشنویم که میفرماید: دارالناس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم؛ با مردم مدارا کن، تا از برادری آنان بهرهمند شوی و با آنان با روی گشاده ملاقات کن، تا کینههایشان بمیرد[76].
تحمل ناسازگاری
در یک زندگی جمعی، آیا چارهای جز حسن سلوک و مدارا وجود دارد؟
گذشت، یکی دیگر از جلوههای مدارا است. اگر بنا باشد در مقابل هر مسأله انسان حساسیت و سرسختی نشان دهد و هر حرف را به دل بگیرد و از هیچ چیز نگذرد، پدید آمدن ناهنجاری در زندگی جمعی، حتمی است.
تحمل کردن ناسازگاری دیگران، پدید آورنده سازگاری است. اگر بدی را با بدی و تندی را با تندی جواب دهیم، مشکلات بالا میگیرد. گاهی باید چشم را بست و بعضی رفتارهای آزاردهنده و ناراحت کننده دیگران را نادیده گرفت، یا در گذشت و بخشود، تا ریشه بحران در روابط بخشکد.
در تفسیر آیه یدرؤن بالحسنة السیئة (بدی را با نیکی رفع میکنند) آمده است که به وسیله حلم، جهل و نابخردی جاهل را دفع میکنند و به وسیله مدارا با مردم، اذیت و آزار آنان را از خودشان دور میسازند[77].
بالاتر از این چشمپوشی، آن است که بدرفتاریهای دیگران را با خوشترفتاری مقابله کنیم، نه مقابله به مثل، بلکه مقابله به بهتر و برتر. این اوج کرامت نفس و اخلاق والا و پیامبرانه است که میسزد در امت پیامبر (صلی الله علیه و آله) تجلی یابد.
در اخلاق خانواده، بروز این نمونه مکارم اخلاقی به آن است که هر یک از زن یا شوهر، ضعفها و بداخلاقیهایی در طرف مقابل دید، تصمیم بر مقابله به مثل و شاخ به شاخ شدن نگیرد، بلکه بنا را بر سازگاری و تحمل بگذارد، آن هم به حساب خدا و برای رضای او تحمل کند، تا به دو نتیجه خوب برسد: یکی بهبود وضعیت داخلی خانه، دیگری رسیدن به اجر و پاداش الهی.
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: ثلاث من مکارم الدنیا و الاخرة: تعفو عمن ظلمک و تصل من قطعک و تحلم اذا جهل علیک؛ سه خصلت، از بزرگواریهای دنیا و آخرت است: یکی آنکه از کسی که بر تو ستم کرده، درگذری، دیگر: با کسی که از تو بریده است، پیوند بر قرار کن. سوم: اگر با تو به جهالت رفتار شد، حلم و خویشتن داری نشان دهی[78].
حلم و بردباری در برابر جهالت، عفو و گذشت در مقابل ستم و جفا، صله رحم با خویشاوندانی که قطع رابطه کردهاند، ادب و متانت و احترام در مقابل آنکه بی ادبی کرده است، خوبی و احسان در برابر بدیها و بدرفتاریهای دیگران، همه و همه از نشانههای سازگاری و کرامت نفس و روح بلند است.
در مسایل تربیتی نیز، تحمل فرزندان دشوار و ساختن با ناهنجاریهای رفتاری آنان و به هنجار آوردن آن، هم دشوار است، هم گامی مهم در ساختن انسانهای بالنده و مستعد. از این رو، معلم و مربی، همچنین پدر و مادر برای تربیت شایسته فرزندان، نیازمند سازگاریاند، نیز تحمل در برابر ناسازگاریهای شاگردان و فرزندان.
برخورد با سالمندان
بر خلاف فرهنگ غرب، که وجود سالمندان را در خانوادهها، زائدهآی مزاحم میپندارند و میکوشند برای آنکه آزادیهای شخصیشان محدود نشود و مزاحمی نداشته باشند، به نحوی آنان را از محیط خانه و روابط خانوادگی دور کنند و به خانه سالمندان بفرستند، اسلام به آنان ارج مینهد و حرمت قائل است و به رعایت حقوق و احترام آنان سفارش کرده و به بهرهگیری از تجارب و افکار پخته آنان تشویق میکند.
در این بخش، شیوه صحیح برخورد با پیران و سالمندان را ـ چه پدر و مادر باشند، چه سالخوردگان دیگر ـ بر اساس تعالیم مکتب، بررسی میکنیم.
الف ـ محور وحدت
مجموعه افراد یک فامیل، نسبت به بزرگ خاندان احترام میگزارند و در کارها با آنان مشورت میکنند و در اختلافات، به رأی و داوری آنان ارج مینهند و گاهی یک سخن از سوی آنان، آتش فتنهای را خاموش میسازد، پا تفرقه و کدورتی را به وفاق و همدلی و آشتی مبدل میسازد.
نعمت وجود با برکت آنان، اغلب تا هستند، ناشناخته است. وقتی به جایگاه حساس و مهم و نقش کارگشای آنان پی میبرند که از دست بدهند. چه بسیار اختلافها و قهرها و نزاعهای خانوادگی که پس از درگذشت بزرگ خاندان چهره نشان میدهد و چه بسیار رابطهها و رفت و آمدها که قطع میشود، یا به سردی میگراید، و علت آن فقط از دنیا رفتن محوری است که مایه دلگرمی، امید، انس و معاشرت فامیل است.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: البرکة مع اکابرکم؛ برکت و خیر ماندگار، همراه بزرگترهای شماست[79].
در سخن دیگر فرمود: الشیخ فی اهله کالنبی فی امته؛ پیرمرد در میان خانوادهاش، همچون یک پیامبر در میان امتش است[80].
این اشاره به همان نقش محوری، فروغ بخشی، صفا آوری هدایت و ارشاد، تجمع و الفت است که در وجود آنان نهفته است. پس اگر بزرگترها در فامیلی و خانواده، چراغ روشنی بخش و محور وحدت و همدلی و عامل انس و ارتباط و رفت و آمدهای خانوادگیاند، باید این جایگاه، محفوظ بماند و مورد حراست و تقویت قرار گیرد.
ب ـ حرمت بزرگترها
رعایت ادب و مقتضای حق شناسی نسبت به عمری تلاش صادقانه و ایثارها، گذشتها، دلسوزیها و سوختن و ساختنها که بزرگان از خود نشان دادهاند، آن است که در خانوادهها مورد تکریم قرار گیرند، عزیز و محترم باشند، به آنان بیمهری نشود، خاطرشان آزرده نگردد، به توصیهها و راهنماییهایی که از سر سوز و تجربه میدهند، بی اعتنایی نشود.
خود بزرگسالی و سن بالا در فرهنگ دینی ما احترام دارد. این سخن پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) است: من عرف فضل کبیر لسنه فوقره، آمنه الله تعالی من فزع یوم القیامة؛ هر کس فضیلت و مقام یک بزرگ را به خاطر سن و سالش بشناسد و او را مورد احترام قرار دهد، خدای متعال او را از هراس و نگرانی روز قیامت ایمن میدارد[81].
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانی نسبت به کوچترها، از دستورالعملهای اخلاقی اسلام است و کانون خانوادهها را گرم و مصفا میسازد و این، توصیه امام صادق (علیهالسلام) است که فرمود: لیس منا من لم یوقر کبیرنا و لم یرحم صغیرنا؛ کسی که بزرگ ما را احترام نکند و کوچک ما را مورد شفقت و عطوفت قرار ندهد، از ما نیست[82].
این سخن را نیز از علی (علیهالسلام) به یاد داشته باشیم که فرمود: یکرم العالم لعلمه و الکبیر لسنه؛ دانشمند را به خاطر علمش و بزرگسال را به خاطر سن او، باید احترام کرد[83].
اگر جوانان قدر پیران را نشناسند و به جایگاه آنان حرمت ننهند، هم رشتههای عاطفی پیوندهای انسانی از هم گسسته میشود، هم از رأفت و عاطفه و تجربه سالخوردگان محروم میشوند، هم نشانه بی توجهی خود به ارزشها را امضا کردهاند. حضرت علی (علیهالسلام) در یکی از سخنان خویش، ضمن انتقاد از اوضاع زمانه و ناهنجاریهای رفتاری مردم، از جمله بر این دو مسأله تأکید میفرماید: 1ـ بی احترامی کوچترها نسبت به بزرگترها 2ـ رسیدگی نکردن توانگران به نیازمندان: انکم فی زمان... لا یعظم صغیرهم کبیرهم و لا یعول غنیهم فقیرهم؛ شما در زمانهای به سر میبرید که کوچک به بزرگ تعظیم و تکریم نمیکند و ثروتمند، به فقیر نمیکند![84]
ج ـ نسبت به والدین
سالمندان به طور عموم، از احترام برخوردارند. اگر پدر و مادر باشند که این وظیفه، سنگینتر و مسؤولیت است. قرآن کریم از تندی و پرخاش نسبت به پدر و مادر پیر نهی میکند و به سخن نیک و لحن شایسته و خضوع و تواضع و گستردن بال رأفت در برابر آنان و خیرخواهی و دعا در حق آنان دعوت میکند.
فرمان خداوند، چنین است: إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً کَرِیمًا وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا؛ هرگاه یکی از آن دو (پدر و مادر) یا هر دو نزد تو به سن پیری و سالمندی رسیدند، به آنان اف مگو، آنان را طرد مکن و به آنان سخن کریمانه بگو و بال فروتنی را از روی رحمت و شفقت برای آنان بگستر، و بگو: پروردگارا! همان گونه که مرا در خردسالیام تربیت کردند، تو نیز بر آنان رحمت آور[85].
ادب و احترام نسبت به پدر و مادر بزرگسال، آن است که: آنان را به اسم، صدا نکنی، به احترامشان برخیزی، از آنان جلوتر راه نروی، با آنان بلند و پرخاشگرانه سخن نگویی، نیازهایشان را برآوری، خدمتگزاری به آنان را وظیفهای بزرگ بدانی و از آنان در سن کهولت و پیری مراقبت کنی.
در حدیث است که امام باقر (علیهالسلام) فرموده است: پدرم به مردی نگریست که همراه پسرش راه میرفتند و پسر به بازوی پدرش تکیه داده بود. پدرم تا زنده بود، با آن جوان (به خاطر این بی حرمتی نسبت به پدرش) صحبت نکرد[86].
به همان اندازه که آزردن آنان و عاق شدن، حرام و نکوهیده است و از آن نهی شده است، دل به دست آوردن و جلب رضایت و نیکی به آنان سفارش شده است و این خدمتگزاری، سبب بهشتی شدن فرزندان به شمار آمده است.
ابراهیم بن شعیب گوید: به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم: پدرم بسیار پیر و سالخورده و ناتوان شده است. هرگاه حاجتی داشته باشد او را بر میداریم و بر دوش میکشیم. حضرت فرمود: ان استطعت ان تلی ذلک منه فافعل و لقمه بیدک، فانه جنة لک غدا؛ اگر بتوانی عهدهدار کارهای او شوی چنین کن، حتی با دستانت لقمه در دهان او بگذار، که این فردای قیامت، برای تو بهشت (یا سپر از آتش: جنه) خواهد بود[87].
د ـ انتقال فرهنگ
از عمدهترین راههای انتقال یک فرهنگ به نسلهای آینده، رفتار پدر و مادر و مربیان است. کودکان، آنچه را در رفتار بزرگترها ببینند، از آن الگو میگیرند. احترام به بزرگترها و رعایت ادب و تکریم نسبت به سالخوردگان، اگر در عمل و رفتار ما تجلی یابد، فرزندان ما نیز، این فرهنگ را میآموزند و با همین آداب و سنن بار میآیند. کسی که در انتظار ادب و معرفت و حق شناسی از فرزندانش دارد، باید همین حالت را نسبت به پدر و مادر و بزرگترها نشان دهد، تا کوچکترها هم از او بیاموزند.
این یک سنت تاریخی و تأثیر و تأثر از اعمال و رفتار است. هر کس چیزی را درو میکند که کشته است. اگر در حدیث است که لا میراث کالدب؛ هیچ ارثی همانند ادب نیست که از بزرگان به فرزندان برسد، در این مورد هم مصداق مییابد.
امام علی (علیهالسلام) فرمود: وقروا کبارکم، یوقرکم صغارکم؛ به بزرگانتان احترام کنید، تا کوچکترها هم به شما احترام کنند[88].
امام صادق (علیهالسلام) نیز فرموده است: بروا آباءکم یبرکم ابناؤکم؛ به پدرانتان نیکی کنید، تا فرزندانتان هم به شما نیکی کنند[89].
این دقیقا برداشت محصول، از زراعتی است که انسان با رفتارش در زمین دل و لوح جان کودکان انجام میدهد.
مهمترین درس تربیتی، آن است که با عمل داده شود. کودکان نیز مستعدترین شاگردانی که درسهای عملی را با دقت، از رفتار ما میآموزند. اگر ما به سالمندانمان احترام نگذاریم. از خردسالان و نوجوانان چه انتظاری داشته باشیم که با سالخوردگان و خود ما با احترام و تعظیم و تکریم، برخورد کنند؟ این ارتباط متقابل در تأثیرگذاریهای رفتاری را نمیتوان نادیده گرفت. به قول معروف، اگر احترام امامزاده، توسط متولی رعایت نشود، از دیگران چه انتظاری است؟!
جای سالمندان، پیش از آنکه در آسایشگاهها و سرای سالمندان باشد، کانون گرم و با محبت خانههاست، تا چراغ خانه روشن بماند و محور تجمع و الفت افراد گردند. و از اندیشه آنان نیز استفاده شود. بالاخره آنان، حاصل یک عمر، تجربه و چشیدن سرد و گرم روزگارند و میتوانند مشاور خوبی در تصمیمگیریهای زندگی باشند.
آنچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام، آن بیند
این هم بعد دیگری از برخورد با پیران است.
هـ ـ تأثیر رفتار
همچنان که کودکان و نوجوانان، از رفتار و عمل بزرگترها درس و الگو میگیرند، سالخوردگان نیز گاهی از نظر فکری و قضاوت و دیدگاه، تحت تأثیر رفتار جوانان قرار میگیرند. بسیار اتفاق افتاده است که خانوادهای غیر متدین و بی تفاوت نسبت به ارزشها و پاکیها، در اثر مشاهده رفتار شایسته از جوانشان، به راه آمدهاند. در واقع، جواب پاکدل با نحوه عملش بر بزرگترها هم تأثیر گذاشته.
نقل این نمونه تاریخی جالب است:جوانی به نام زکریا بن ابراهیم مسیحی بود. چون مسلمان شد به سفر حج رفت. در این سفر، امام صادق (علیهالسلام) را دیدار کرد. از جمله سؤالاتش از امام این بود که: پدر و مادر و بستگانم هنوز نصرانیاند. چه کنم؟ مادرم نیز نابیناست. آیا با آنان باشم و با آنان غذا بخورم؟ امام صادق (علیهالسلام) پرسید: آیا گوشت خوک میخورند؟ گفت: نه، اصلا دست به آن نمیزنند. امام فرمود: با آنان باش و به مادرت رسیدگی کن و اگر از دنیا رفت، خودت کارهای مربوط به کفن و دفن او را انجام بده و به دیگران واگذار مکن.
زکریا پس از بازگشت از سفر حج، به توصیه امام صادق (علیهالسلام) به مادرش بسیار نیکی و ملاطفت میکرد، به او غذا میخوراند، لباس و سر و وضع او راتمیز میکرد و در خدمت وی کوشا بود. مادرش از این تغییر رفتار، سؤالی به ذهنش رسید، پرسید: پسرم! قبلا که نصرانی بودی با من چنین رفتاری نداشتی، چه شده که پس از هجرت و مسلمان شدن چنین شدهای؟ گفت: یکی از فرزندان پیامبر این دستور را به من داده است. مادر پرسید: آیا او پیامبر نیست؟ پسر گفت: خیر، او پسر پیامبر است. مادر اصرار داشت که نه، او حتما پیامبر است، چون این گونه تعلیمات، از تعالیم پیامبران است. پسرش جواب داد: خیر، پس از پیامبر اسلام، پیامبری نخواهد آمد. او یکی از فرزندان آخرین پیامبر الهی است.
مادرش گفت: پسرم! بهترین دین را برگزیدهای. به من هم ارایه بده و آن دین را بر من عرضه کن.
فرزند، تعالیم اسلام را بر مادر مسیحی خویش عرضه کرد. او هم به اسلام گروید و مسلمان از دنیا رفت[90].
این شاهدی بر تأثیر عمل به دستورهای دین در مورد نحوه معاشرت با والدین و برخورد با سالمندان است که یک مسیحی را به اسلام جذب میکند و نور هدایت را در دل او میتاباند.
بر این اساس، با ادب نسبت به بزرگان و گرامیداشت خاطر سالمندان و تحویل گرفتن آنان و نیکی و مراقبت از آنان، جامعهای خوب و خانوادهای با صفا و روابطی مستحکم و عاطفی داشته باشیم.
و نیز... قدر نعمت جوانی را بدانیم که این گوهر، همیشه با ما نیست.
و چه نیکو سروده است ملک الشعرای بهار:
سحرگه به راهی یکی پیر دیدم
بگفتم: چه گم کردهای اندرین ره؟
سوی خاک، خم گشته از ناتوانی
بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی
نقدپذیری
صلاح و اصلاح فرد و جامعه، در سایه شناختن عیوب و تلاش برای زدودن عیوب است.
این شناخت، هم در خود ما و نسبت به اندیشهها و عملهای خودمان است، هم نسبت به دیگران. زمینهساز این عیبزدایی هم تذکر از سویی و تنبه و اقدام از سوی دیگر است.
مسأله تذکر و نقد و یادآوری، همچنین پندپذیری و قبول نصیحت و موعظه و توجه به تذکرات دیگران از همین رهگذر، در مقوله مسایل معاشرتی و شیوه برخورد صحیح با دیگران قرار میگیرد. به این خاطر، در این بخش از مباحث اخلاق معاشرت، به خصلت نقدپذیری به عنوان یک روحیه بالا و رشد یابنده و خلق و خوی نیک میپردازیم.
نقد و تذکر
پردهپوشی بر واقعیات، یا خود را به بیخبری زدن، واقعیتها را عوض نمیکند. وقتی در کسی یا جایی یا رفتار و برخوردی اشکال وجود داشته باشد، فرزانگان عاقل، از هر تذکر اصلاحی استقبال میکنند، تا آن را برطرف سازند. اما جاهلان و خودخواهان، دوست دارند که در همان موارد نیز، مدح و تملق و ثنا بشنوند و بر عیوب و کاستیها و زشتیها سرپوش بگذارند.
به قول سعدی: احمق را ستایش خوش آید، چون لاشه که در کعبش دمی، فربه نماید[91] عجب و خوپسندی و خود برتربینی، پیامد همین گونه مدحها و تعریفهاست که از عیوب، غافل میسازد.
حضرت علی (علیهالسلام) میفرماید: اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق یحسن له القبیح و یبعض الیه النصیح؛ نادانترین مردم کسی است که فریب ستایشگر چاپلوس را بخورد، ثناگری که زشت را در نظر او زیبا جلوه میدهد و خوبی را در نظر او منفور میسازد[92].
از این رو، به جای آراستن عیوب و کتمان زشتیها و پرده پوشی بر نارساییها، باید آنها را گفت و شنید و در بر طرف ساختنش کوشید. تذکر و نقد از همین جاست که قیمت و قداست مییابد و برای بعضیها یادآوری یک وظیفه میشود و برای بعضی توجه به تذکرها و نقدها یک فضیلت اخلاقی به شمار میآید. انسانهای کمالجو، باید از این گونه تذکرها استقبال کنند، چون مقدمه تکامل آنان است، وگرنه برای همیشه در جهل مرکب میمانند.
به این سخن حکیمانه سعدی دقت کنید: متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.[93]
شیوه صحیح نقد
به همان اندازه که تذکر کاستیها و نقد عملها مفید و لازم است، توجه به شیوه یادآوری و نکات و آداب پند و اندرز و تذکر، مهم و سرنوشتساز است.
آیا هر کس حق دارد تذکر دهد؟ آیا موعظه از هر کس پذیرفته است؟ آیا همه نقدها سازنده و مثبت است؟ صفات و شرایط ناقد و واعظ چیست؟
اگر کسی دیگران را پند دهد، اما خودش اهل عمل به نصایح خویش نباشد، سخنش بیاثر است. انبوهی از روایات، شاهد این مدعاست. اگر پنده دهنده، خودش اهل عمل باشد، تذکر او چراغی روشن و روشنگر در دل و جان دیگران میشود و تا ژرفای قلبشان نفوذ میکند. به این سخن حضرت علی (علیهالسلام) دقت کنید: استصبحوا من شعلة واعظ متعظ واقبلوا نصیحة ناصح متیقظ؛ از فروغ واعظ و پنددهندهای که خود، پندپذیر است، روشنایی برگیرند و نصیحت نصیحتگر بیدار را پذیرا باشید[94].
در این سخن، هم به پندپذیری اشاره دارد، هم به شیوه مؤثر وعظ و نصیحت و تذکر.
نقد و تذکر، هر چه صمیمیتر، خودمانیتر، در خلوت و بدون آبروریزی و هتک حیثیت باشد، هم مؤثرتر است، هم از کینهتوزی و کینهافروزی و لجاجت، دورتر است. گاهی نقادی آشکار و پند و تذکر در ملأعام، اثر منفی دارد و طرف را به عکس العمل وا میدارد و شخصیت او را هم خورد میکند.
حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود: نصحک بین الملأ تقریع؛ نصیحت و پنددادن تو در میان مردم و حضور دیگران، کوبیدن و خورد کردن است[95].
نقد از روی خیرخواهی و به قصد اصلاح و کمک به اشخاص مورد نقد کجا، و نقد به قصد خراب کردن وجهه و موقعیت و کوبیدن و تخریب کجا! البته هشیاران، انگیزههای نهفته در ورای نقدها را خوب میفهمند و میشناسند.
نقد، نباید برخاسته از حسد و غرضورزی و تسویه حساب باشد. تذکرهای حسودانه و کینتوزانه، وضع را بدتر میکند. اصلا مگر از یک حسود، نصیحت و خیرخواهی و تذکر به قصد اصلاح بر میآید؟
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: النصیحة من الحاسد محال؛ نصیحت و خیرخواهی از حسود، محال است[96].
نقد پذیری
تکبر و خودخواهی، جلوههای گوناگون دارد. یکی هم غرور در مقابل نقد است. وقتی نقد، مایه کمال اندیشه و کار ماست، نقدپذیری کمک به این کمال و رشد است. از آن طرف، نقدناپذیری، نشانه نوعی غرور و تکبر و عامل در جا زدن در ورطه بدیها و کاستیهاست. گاهی نابترین موعظهها و تذکرها هم، وقتی به دلهای دارای کبر میرسد، با عدم پذیرش مواجه میگردد و انسان را محروم میسازد. به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین (علیهالسلام): بینکم و بین الموعظة حجاب من العزة؛ میان شما و پند، حجاب و پردهای از غرور افکنده شده است[97].
آیا شما مطمئناید که همه اندیشهها و افکارتان درست و بیاشکال است؟
آیا همه خصلتها و رفتارهای فردی و اجتماعی خود را بیعیب میدانید؟
آیا فکر نمیکنید در عملکردهای مختلف شما، نقطهضعفهایی هم ممکن است باشد که از چشم خودتان پنهان است ولی دیگری متوجه میشود؟
انسان گاهی به خاطر حب نفس، یا عیوب خود را نمیبیند و نمیفهمد، یا حاضر نیست خود را دارای عیب و نقص بداند، از این رو، نقد و تذکر دیگران را هم بر غرضورزی و دشمنی حمل میکند.
در یک خانواده، ممکن است رفتار هر یک از زن و شوهر نسبت به هم، ایرادهایی داشته باشد، یا برخورد پدر و مادر با فرزند کوچک یا جوانشان، غلط باشد. اگر کسی متذکر شد، باید مشفقانه بپذیرند و در اصلاح خویش بکوشند.
اگر هر یک تلاش کنند تا عیب و اشکال را متوجه طرف مقابل سازند و خود را بیگناه قلمداد کنند، نارساییها و عیوب و خطاها هرگز اصلاح نخواهد شد. انصاف در پذیرش خطا و عیب نشانه رشد عقلی است.
گاهی ممکن است در حسن نیت و خیرخواهی و نظر دوستانه کسی شک و تردید داشته باشیم و در نتیجه به آنچه که نقد میکند، توجهی نکنیم، ولی اگر حسننظر و نیت دوستانه کسی برای ما ثابت بود، در پذیرفتن نقد و تذکر و پند او تردید نکنیم.
به فرموده حضرت امیر (علیهالسلام): لیکن احب النالس الیک المشفق الناصح؛ محبوبترین مردم در نظر تو، نصیحت مشفق و خیرخواهی باشد[98].
گرچه ممکن است تذکر و انتقاد دیگری، در ذائقه ما تلخ آید، ولی تلخی نقدو تذکر، به مراتب سودمندتر از شیرینی چاپلوسی و نیرنگ و فریب است.
از امام باقر (علیهالسلام) روایت است: اتبع من یبکیک و هو لک ناصح و لا تتبع من یضحکک و هو لک غاش؛ از کسی پیروی کن که از روی خیرخواهی و نصیحت، تو را میگریاند، ولی پیرو کسی مباش که تو را میخنداند، در حالی که نسبت به تو فریبکاری میکند![99]
پذیرش نقد و دیدگاههای اصلاحی دیگران، تنها به اندیشه و فکر، یا به عملکرد خارجی و معاشرتهای ما منحصر نمیشود.
در آثار ادبی و تولیدات شعر و قصه و اثر هنری نیز، توجه به نقد دیگران، عامل رشد و بالندگی هنرمند و نویسنده و شاعر است، بر عکس، بیتوجهی به نقادیهای منتقدان کار انسان را پیوسته ضعیف و معیوب نگه میدارد.
هنرمندان نقدپذیر، سریعتر رشد میکنند. شاعران و نویسندگانی که به نقد آثارشان توسط دیگران بها میدهند و از آن استقبال میکنند، علاقه خود را به کمال یافتن خلاقیتهای ادبی خویش نشان میدهند.
به این چند جمله دقت کنید، تا جایگاه نقد و ارزش نقدپذیری روشنتر گردد: ... نقد در هنر، مثل آینه اتومبیل است. راننده ـ هنرمند ـ باید به کمک آن مواظب پشت سرش باشد، ولی یکسره در آن نگاه نکند، چرا که در این صورت، انحراف از جاده و خطر تصادف، در کمین است.
هنر، هواپیماست. هنرمند، خلبان آن و منتقدین، خدمه پرواز.
غرور، مثل سوراخ پنهان در بدنه کشتی، مأمور غرق کردن تدریجی هنرمند است.
شاعری که از منتقدین آثارش قهر کرده است، مثل هواپیمایی است که ارتباطش با برج مراقبت قطع شده است.
وقتی لیاقت و جزبزه شهید شدن در تو نباشد، شروع میکنی به نقد و ارزیابی انگیزه شهدا![100]
باری، نقدپذیری، در مسایل اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و مدیریتی، ضامن سلامت رابطهها و رشد افکار و اعمال است. این مسأله در متون دینی با عناوینی همچون: نصیحت و موعظه مورد توجه قرار گرفته است.
پایان این بحث را حدیثی از امام سجاد (علیهالسلام) قرار میدهیم که در ضمن بیان حقوقی متقابلی که افراد در جامعه نسبت به هم دارند (در رسالة الحقوق) از جمله به حق نصیحتگر بر گردن نصیحت شنو و وظیفه ناصح و متنصح اشاره فرموده است: و حق الناصح ان تلین له جناحک و تضعی الیه بسمعک، فان اتی بالصواب حمدت الله عزوجل و ان لم یوافق، رجمته...؛ حق نصیحت کننده (و ناقد و پند دهنده) آن است که نسبت به او نرمش و انعطاف نشان دهی و به سخنش گوش فرا دهی، اگر حرفش بجا و درست بود، خدای متعال را سپاس بگویی و اگر تذکرش موافق با حق نبود، نپذیری[101].
[54] - نهج البلاغه: فیض الاسلام، حکمت 11.
[55] - میزان الحکمة: ج 9، ص 50.
[56] - میزان الحکمة: ج 9، ص 50.
[57] - میزان الحکمة: ج 5، ص 310.
[58] - همان: ص 313.
[59] - همان: ج 1، ص 55.
[60] - نهج البلاغه: نامه 31.
[61] - همان: حکمت، 339.
[62] - غرر الحکم: چاپ دانشگاه، ج 2، ص 396.
[63] - نهج البلاغه: نامه 53.
[64] - آموزش و پرورش برای فردا: آصفه آصفی، ص 88.
[65] - غرر الحکم: ج 4، ص 548.
[66] - نهج البلاغه: حکمت، 168.
[67] - آموزش و پرورش برای فردا: ص 91 و 93.
[68] - وسائل الشیعه: ج 8، ص 540.
[69] - همان.
[70] - میزان الحکمة: ج 3، ص 239.
[71] - نهج البلاغه: صبحی صالح، حکمت 10.
[72] - بحارالانوار: ج 72، ص 401.
[73] - همان.
[74] - میزان الحکمة: ج 3، ص 239.
[75] - غرر الحکم: چاپ دانشگاه، ج 4، ص 52.
[76] - همان: ص 16.
[77] - بحارالانوار: ج 72، ص 423.
[78] - همان: ج 71، ص 400.
[79] - بحارالانوار: ج 72، ص 137.
[80] - همان.
[81] - همان.
[82] - همان: ص 138.
[83] - غرر الحکم: چاپ دانشگاه، حدیث 11007.
[84] - همان: حدیث 3857.
[85] - بحارالانوار: ج 71، ص 64.
[86] - بحارالانوار: ج 71، ص 64.
[87] - همان: ص 56.
[88] - غرر الحکم: چاپ دانشگاه، حدیث 10069.
[89] - بحارالانوار: ج 71، ص 65.
[90] - همان: ص 52.
[91] - گلستان سعدی: باب هشتم.
[92] - غرر الحکم.
[93] - گلستان سعدی: باب هشتم.
[94] - میزان الحکمة: ج 10، ص 585.
[95] - همان: ص 580.
[96] - بحارالانوار: ج 75، ص 194.
[97] - نهج البلاغه: صبحی صالح، حکمت 282.
[98] - غرر الحکم.
[99] - محاسن برقی: ج 2، ص 440.
[100] - برادهها: حسن حسینی، صفحات 9، 16، 18، 44 و 74.
[101] - میزان الحکمة: ج 10، ص 57.