فرمانده نیروی انتظامی درباره اینکه گفته میشود پلیس اماکن به واحدهایی که فاقد مجوز صنف هستند اجازه فعالیت میدهد، گفت: مجوز پلیس اماکن پس از مجوز صنف صادر میشود.
کاش یاد بگیریم هر چیزی را آنقدر به زندگیمان وارد کنیم که جای آرامش و دوست داشتنهای واقعی را نگیرد
دنیای مجازی آمد تا خلاهای دنیای واقعی را پر کند،
برخی از خود می پرسند چرا اسلام برای اثبات زنا یک نفر را کافی ندانسته و می گوید حتما باید چهار شاهد باشد؟ از طرف دیگر اگر کسی زنا انجام داد و شاهدی در کار نبود تکلیفش چیست؟
یکی از مسائلی که خانواده ها و زوجین به آن بیشتر باید توجه کنند احکام زناشوئی است. حال آیادر خواستگاری مرد می تواند دختر را بدون رو سری ببیند؟
پاسخ:
راستی تا حالا از بچهتون پرسیدید که پسرم! دوست داری بزرگ شدی چه کاره بشی؟ مهم نیست اگر هم نپرسیدید الآن بپرسید ولی من شاید بتونم جواب بعضیهارو پیشبینی کنم:
دوست دارم یک فوتبالیست مشهور بشم که تو تیمهای بزرگ دنیا بازی میکنه!
بله این جواب خیلی از بچهها و نوجوانهای این کشور پهناور اسلامی.
خُب حالا یک سؤال هم از بزرگترها:
آیا هیچوقت تصور میکنید که در سؤال بالا یکی از بچهها جواب بده که مثلاً مامانجون! باباجون! دوست دارم وقتی بزرگ شدم یک مجتهد یا عالم دینی بشم؟ یا...
متأسفانه یه جورایی ارزشهای جامعه را خودمون با دستهای خودمون عوض کردیم. خوب با این وجود معلومه که جواب بچهها چیه.
نقل میکنند وقتی کنیزی به امام حسین(ع) شاخه گلی هدیه داد، امام در پاسخ، او را آزاد کرد...

و ما چهقدر باید خشنود باشیم که اربابی داریم از نسل حسین(ع) و چون حسین مهربان و دلربا، و چه خوب است ما نیز برای این مولای مهربان هر روز هدیهای بفرستیم تا از عطر بندهنوازی ایشان معطر شویم.
و من بر این باورم که هدیهای زیباتر، سادهتر و گرانبهاتر از صلوات وجود ندارد.
پس دوستان! بیایید روزانه دستکم 14 صلوات پیشکش مولای خوبمان کنیم، تا در پایان سال افتخارمان این باشد که بیش از پنج هزار شاخه گل محمدی نثار اربابمان کردهایم.
با یک شاخه گلمحمدی از امروز شروع کنیم:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پنج ساله که بودم خیلی دوست داشتم برم مدرسه؛ هر روز رو میشمردم تا مهر دو سال دیگه بیاد. تا چشم رو هم گذاشتم، روزها و ماهها گذشت و به یکباره صدای زنگ مدرسه را شنیدم. خدایا من! یعنی من تو مدرسه هستم؟ کیف و کتاب و دفتر؟! آخجون مدرسه! غوغایی تو دلم بود. همش دور و ورم رو نگاه میکردم. اون روز اول هول ورم داشت که نکنه دیگه مامانیرو نبینم؟! اما یه حسی بهم میگفت: به مدرسه خوش اومدی! اینجا که ترسی نداره!

اون سالها خیلی زود گذشت. هنوز تو خاطرات شیرین ابتدایی غوطهور بودم که دیدم رو به روم نوشته شده «مدرسه راهنمایی قائمیه».