جبهه فرهنگی راه نور

باسلام هدف ما=ترویج فرهنگ ایثار شهادت وهمگام سازی عناوین روایتگری واطلاع رسانی وجذب راویان دفاع مقدس می باشد

جبهه فرهنگی راه نور

باسلام هدف ما=ترویج فرهنگ ایثار شهادت وهمگام سازی عناوین روایتگری واطلاع رسانی وجذب راویان دفاع مقدس می باشد

جبهه فرهنگی راه نور

سخن از احساسی واحد و اعتقاد به هدفی مشترک همواره همان چیزی بوده و هست و خواهد بود که علت گردهم آمدن جمعی را فراهم می آورد. حسی مرکب از تنفر و عشق. حسی شبیه بلاتکلیفی. شبیه دودلی میان دوراهی.

و اینجاست که آن تنفر ملال آور جایش را به عشقی خنک و لذت بخش می دهد. آن سرزمین و آن مردمان در ذهنت مجسم می شوند و عاشقانه به آنها می اندیشی. کسانی که آسمان و دریا از آنان درس وسعت می آموزند و به آنان رسیدن رویای شبانگاهت می شود. و شاهد هم همان هدف مشترک.


این حس و هدف مشترک بود که جمعی را گرد هم آورد. جمعی که چراغ هدایت و کشتی نجات را تنها راه آسمانی شدن می دانند. کسانی که آن دستان یاریگر را می شناسند و در تلاش شناخت و شناساندن آنان هستند. همانها که عاشقانه چشمان سحرانگیر دلدار را دیده اند و بیستون بیستون به پای شیرین جهان جان داده اند. آری هرکس قد و قامت سرو بی همتای هستی را ببیند اختیاری برایش نمی ماند و مطیع بی چون و چرای صاحب دلش می شود. اینجا همان جایی است که در پی دیدار الف قامت دوست هستند و در این راه دست به دامان دوستان دوست شده اند. دوستانی که شهیدند، یعنی شهود کرده اند و دیده اند دلدار را. و ما باید پای درس آنان بنشینیم تا موی و روی و قد و بالا و لبخند و چشمان محبوبمان را برایمان شرح دهند. از صدایش بگویند از صوت قرآنش از ...

پس تو نیز اینچنین عشقی مقدس را داری به ما ملحق شو و عهدی دوباره ببند. که

از میان مؤمنان مردانى‏ اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند (احزاب / 23)

پس دست در دست هم هرکدام در هر جایگاه به قدر توان وظیفه ای در قبال آن برخی که به شهادت رسیده اند داریم. و ما اینجا در سنگری مجازی سعی در ادای دین به آنان را داریم. هر چند در این سنگر به روی تمام عاشقان شهادت باز است و ما همواره نیازمند توان همسنگران جبهه ی فرهنگی انقلاب اسلامی می باشیم. باشد تا دست مهربان آنان همواره بر سر دوستدارانشان سایه مهر و نوازش بیفکند.

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۰۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

بیرون آمدن از قبر

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ق.ظ

بیرون آمدن از قبر

یکى از مواقع هولناک قیامت ساعتى است که انسان از قبر خود بیرون مى آید و این ساعت یکى از آن سه ساعتى است که سخت ترین ساعات و وحشتناکترین آنها براى فرزندان آدم است .
حق تعالى در سوره معارج فرمود: فذرهم یخوضوا و یلعبوا - الى آخر السورة (15) ؛ ((یعنى ایشان که در باطل خود فرو رفته اند بحال خود واگذار تا بازى کنند و روز خود را ملاقات کنند روزى که از آنها دعوت شده و روزى که از قبرهاى خود با شتاب بیرون مى آیند. تا بسوى پرچمى که بر افراشته شده بسرعت روان شوند، چنانکه لشکر پراکنده که علم را برپا ببینند به جانب آن شتاب کنان مى روند، در حالیکه چشمانشان فرو افتاده که نمى توانند از هول نظر کنند، و خوارى بر ایشان چیره شده و این است آن روزیکه وعده داده مى شدند.))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۲
مجید

قیامت

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۱ ق.ظ

یکى از منازل هولناک آخرت ، قیامت است که هولش عظیم ، بلکه از هر هول اعظم و فزعش فزع اکبر است و خداوند در وصف آن مى فرماید: ثقلت فى السموات و الارض لا تاءتیکم الا بغتة سنگین و گران و عظیم است قیامت از حیث شدائد و هولهاى آن ، در آسمانها و زمین یعنى بر اهل آنها از ملائکه و جن و انس ، نیاید شما را مگر ناگهان .
قطب راوندى از حضرت صادق (ع) روایت کرده که حضرت عیسى (ع) از جبرئیل پرسید: کى قیامت بر پا خواهد شد؟ جبرئیل چون اسم قیامت شنید به لرزه افتاد و غش کرد؛ پس چون به حال آمد گفت یا روح الله ، مسئول به امر قیامت اعلم از سائل نیست ، سپس آیه شریفه را که ذکر شد خواند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۱
مجید

گزیده‌ای از آداب معاشرت 1

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۸ ق.ظ

آداب مهمانی و ضیافت
از برجسته‌ترین خصلتهای نیکمردان و آزادگان، کرم و سخاوت است. و همین آزادگی از تعلقات و خوی بذل و بخشش است که دیگران را اسیر محبت و احسان می‌کند. ضیافت و داشتن دستی باز و سفره‌ای گشوده و عطایی پیوسته و مهمان‌داری و مهمان‌نوازی، از نشان‌ها و جلوه‌های این روحیه فتوت و جوانمردی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۸
مجید

تقوا و خودسازی

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ق.ظ

تقوا و خودسازی

1ـ واژه تقوا در لغت و در قرآن کریم به چه معنی است؟
این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است. در قرآن کریم به صورت اسمی یا به صورت فعلی زیاد آمده است. تقریباً به همان اندازه که از ایمان و عمل نام برده شده، از تقوا اسم برده شده است.

از جمله کلماتی که در نهج البلاغه زیاد روی آن تکیه شده، کله تقوا است. این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است و در میان عامّه مردم هم این کلمه زیاد ‌[به کار می‌رود] این کلمه از ماده وقی به معنای حفظ، صیانت و نگهداری است. معنای اتقاء، احتفاظ است، ولی تا کنون دیده نشده که در ترجمه‌های فارسی، این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند. در ترجمه‌های فارسی اگر این کلمه به صورت اسمی [به کار می‌رود،] مثل خود کلمه تقوا یا کلمه متقین، به پرهیزکاری ترجمه می‌شود. مثلاًَ در ترجمه هدیً للمتقین گفته می‌شود: هدایت است برای پرهیزکاران. اگر به صورت فعلی [به کار رود،] خصوصاً اگر فعل امر باشد و متعلقش ذکر شود، به معنای خوف و ترس ترجمه می‌شود. مثلاً در ترجمه اتقوالله یا اتقوا النار گفته می‌شود: از خدا بترسید، یا از آتش بترسید.

البته کسی مدعی نشده که معنای تقوا، ترس یا پرهیز و اجتناب است، بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی، ترک و پرهیز است و هم‌چنین غالباً صیانت و حفظ نفس از اموری، با ترس از آن امور ملازم است، چنین تصور شده که این ماده مجازاً در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس [به کار رفته] است. البته هیچ مانعی هم در کار نیست که این کلمه مجازاً به معنای پرهیز یا به معنای خوف [به کار رود.] از طرف دیگر، موجب و دلیلی هم نیست که تأیید کند از این کلمه، یک معنای مجازی مثلاً ترس یا پرهیز قصد شده [است]. چه موجبی هست که بگوییم معنای اتقوالله این است که از خدا بترسید و معنای اتقوا النار این است که از آتش بترسید؟! بلکه معنای این‌گونه جمله‌ها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید یا خود را از گزند کیفر الهی محفوظ بدارید. بنابراین، ترجمه صحیح کلمه تقوا، خود نگهداری است که همان ضبط نفس است و متقین؛ یعنی خود نگهداران.

راغب در کتاب مفردات القرآن می‌گوید: وقایه عبارت است از محافظت یک چیزی از هر چه به او زیان می‌رساند و تقوا؛ یعنی نفس را در وقایه قرار دادن از آن چه بیم می‌رود. تحقیق مطلب این است، ولی گاهی به قاعده استعمال لفظ مسبب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبب، خوف به جای تقوا و تقوا به جای خوف استعمال می‌گردد. تقوا در عرف شرع یعنی نگهداری نفس از آن‌چه انسان را به گناه می‌کشاند به این که ممنوعات و محرمات را ترک کند.

راغب صریحاً می‌گوید تقوا؛ یعنی خود را محفوظ نگاهداشتن و می‌گوید [کار برد] کلمه تقوا به معنای خوف، مجاز است. و البته تصریح نمی‌کند که در مثل اتقوا الله معنای مجازی قصد شده [است]. چیزی که نسبتاً عجیب به نظر می‌‌رسد، ترجمه فارسی این کلمه است به پرهیزکاری است. دیده نشده تا کنون احدی از اهل لغت مدعی شده باشد که این کلمه به این معنا [به کار رفته]، چنان که دیدیم راغب از [کاربرد] این کلمه به معنای خوف اسم برد، ولی از [کاربرد] این کلمه به معنای پرهیز نام نبرد. معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمه‌های فارسی، این کلمه به معنای پرهیزکاری ترجمه شده است؟! گمان می‌کنم که تنها فارسی زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک می‌کنند. هیچ عربی زبان در قدیم یا جدید، این مفهوم را از این کلمه درک نمی‌کند. شک نیست که در عمل، لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزی، ترک و اجتناب از آن چیز است، ولی این [بدان سخن نیست] که معنای تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد.[1]

2ـ حقیقت و ماهیت تقوا چیست؟
لازم است به موارد [کاربرد] این کلمه (تقوا) در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا؛ یعنی چه؟ [برای روشن شدن معنای تقوا] مقدمه‌ای ذکر می‌کنم: انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند، خواه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد یا از منبع دیگری، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد و هرج و مرج بر کارهایش حکم فرما نباشد. لازمه داشتن خط مشی معین و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت حرکت کند و از اموری که با هوا و هوس‌های آنی او موافق است، ولی با هدف و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد، خود را نگهداری کند.

بنابراین، تقوا به معنای عام کلمه، لازمه زندگی هر فردی است که می‌خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی و از اصول معینی پیروی کند. تقوای دینی و الهی؛ یعنی این که انسان، خود را از آن‌چه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آن‌ها نشود، چیزی که هست، حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است، به دو شکل ممکن است صورت بگیرد. به تعبیر دیگر، ما دو نوع تقوا می‌توانیم داشته باشیم: تقوایی که ضعیف است و تقوایی که قوی است.

نوع اول این‌که انسان برای آن‌که خود را از آلودگی‌های معاصی حفظ کند، از موجبات آن‌ها [بگریزد] و خود را همیشه از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد. پس سعی می‌کند مثلاً به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود یا با کسانی که به نوعی از بیماری‌هاری واگیردار مبتلا هستند، معاشرت نکند.

نوع دوم این‌‌که در روح خود حالت و قوتی به وجود می‌آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی می‌دهد. پس اگر فرضاً در محیطی قرار بگیرد که وسایل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی، او را حفظ می‌کند و مانع می‌شود که آلودگی پیدا کند؛ مانند کسی که به وسایلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد می‌کند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند.

در زمان ما، تصوری که عموم مردم از تقوا دارند، همان نوع اول است. اگر گفته می‌شود فلان کس آدم با تقوایی است، یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه می‌دارد. این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعیف است.

شاید علت پیدایش این تصور این است که از اول، تقوا را برای ما پرهیزکاری و اجتناب‌کاری ترجمه کرده‌اند. تدریجاً پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم‌کم به این‌جا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می‌دهد. در محاورات عمومی وقتی این کلمه به گوش می‌رسد، یک حالت انقباض و یا پس کشیدن و عقب‌نشینی کردن در نظرها مجسم می‌شود. قبلاً گفتیم لازمه این که انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد، این است که تابع اصول معین باشد. [هم‌چنین] لازمه این‌که انسان از اصول معینی پیروی کند، این است که از اموری که با هوا و هوس او موافق است، ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد، پرهیز کند. البته لازمه همه این‌ها این است که انسان اجتناب‌کاری از محیط و اجتماع را پیشه‌ سازد. راه بهتر و عالی‌تر این است که انسان در روح خود، ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت، حافظ و نگهدار او باشد.[2]

3ـ تقوا در منظر نهج البلاغه چه جایگاهی را به خود اختصاص می‌دهد؟

در آثار دینی خصوصاً در نهج البلاغه که فوق العاده‌ روی کلمه تقوا تکیه شده است، همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا می‌شود و به روح قوت و قدرت و نیرو می‌دهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطیع می‌سازد، به کار رفته است. در خطبه 112 می‌فرماید: ان تقوی الله حَمَت اولیاء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتی اشهرت لیالیهم، و أظمأت هواجرهم.

تقوای خدا، دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آن‌ها را از تجاوز به حریم محرمات الهی نگهداشته و خوف خدا را ملازم دل‌های آن‌ها قرار داده است تا آن‌جا که شب‌های آن‌ها را زنده و بیدار نگهداشته و روزهای آن‌ها را قرین تشنگی (تشنگی روزه) کرده است.

در این جمله‌ها، با صراحت کامل، تقوا را به معنای آن حالت معنوی و روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است و ترس از خدا را به عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده است. از همین‌جا می‌توان دانست که تقوا به معنای ترس نیست، بلکه برای یکی از آثار تقوا این است که خوف خدا را ملازم دل قرار می‌دهد. در آغاز سخن عرض کردم که معنای اتقوا الله این نیست که از خدا بترسید.

[علی (علیه‌السلام)] در خطبه 16 نهج البلاغه می‌فرماید:ذمتی بما أقول رهینة. و أنا به زعیم. انّ من صرحت له العبر عما بین یدیه من المَثُلات حَجَرته التقی عن تقحم الشبهات.

ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار می‌دهم و صحت گفتار خود را ضمانت می‌کنم. اگر عبرت‌های گذشته برای شخصی آینه آینده قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می‌گیرد... .

تا آن‌جا که می‌فرماید:مثل خلاف‌کاری و زمان را به کف هوس دادن مثل اسب‌های سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماماً از کف آن‌که بر او سوار است، گرفته و عاقبت آن‌ها را در آتش می‌افکنند. مثل تقوا نیز مثل مرکب‌هایی رهوار و مطیع و رام است که مهار آن‌ها در اختیار کسانی است که بر آن‌ها سوارند و آن‌ها را وارد بهشت می‌سازند.

در این‌جا با صراحت کامل، تقوا یک حالت روحی و معنوی معرفی شده که ما از آن به ضبط نفس یا مالکیت نفس تعبیر می‌کنیم. ضمناً در این‌جا حقیقت بزرگی بیان شده است و آن این‌که لازمه مطیع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سرکش واگذاردن، زبونی و ضعف بی شخصیت بودن است. انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش همانند سواره زبونی است که بر اسب سرکشی سوار است و از خود اراده‌ و اختیاری ندارد. لازمه تقوا و ضبط نفس نیز افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوی و عقلی داشتن است، مانند سوار ماهر و مسلطی که بر اسب تربیت شده‌ای سوار است و با قدرت فرمان می‌دهد و آن اسب با سهولت اطاعت می‌کند. آن‌کس که بر مرکب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاه‌طلبی سوار است و تکیه گاهش این امور است، زمام اختیار از دست خودش گرفته و به این امور سپرده شده. پس دیوانه‌وار به دنبال این امور می‌رود و دیگر عقل و مصلحت و در وجود او حکومتی ندارد. آن‌که تکیه گاهش تقوا است و بر مرکب ضبط نفس سوار است، عنان اختیار در دست خودش است و به هر طرف که بخواهد در کمال سهولت فرمان می‌دهد و حرکت می‌کند. [آن حضرت] در خطبه 189 می‌فرماید:فانّ التقوی فی الیوم الحرز و الجنة، و فی غداً الطریق الی الجنة.

تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله یک حصار و با رو و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت، راه بهشت است.[3]


4ـ آیا رابطه تقوا و انسان یک سویه است؟ که فقط تقوا، انسان را حفظ می‌کند یا رابطه‌ای دو سویه دارند؟

ممکن است آن‌‌‍چه درباره تقوا گفته شد که حرز و حصن و حافظ و حارس است، موجب غرور و غفلت بعضی گردد و خیال کنند که آدم متقی از خطا معصوم است و [به همین دلیل،] به خطرات متزلزل کننده و بنیان‌ کن تقوا توجه نکند. حقیقت این است که تقوا هر اندازه هم عالی باشد، خطراتی دارد. آدمی در عین این‌که باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند، باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این به اصطلاح دور نیست. مانعی ندارد که یک‌چیز وسیله حفظ و نگهداری باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم. درست مثل جامه. جامه حافظ و حارس و نگهبان انسان از سرما و گرما است و انسان هم حافظ و حارس جامه خویش از دزد است امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در یک جمله به هر دو اشاره کرده، آن‌‍جا که می‌فرماید:ألا فصونوها و تصوّنوا بها.

تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله آن، خودتان را حفظ کنید.

پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا، ما را حفظ می‌کند یا ما باید حافظ تقوا باشیم، می‌گوییم هر دو تا. نظیر این‌که اگر بپرسند آیا باید از تقوا برای رسیدن به خدا و مقام قرب الهی کمک گرفت یا باید از خدا برای تحصیل تقوا کمک خواست، می‌گوییم هر دو تا: به کمک تقوا باید به خدا نزدیک شد و از خدا نیز باید مدد خواست که ما را برای تقوای بیشتر موفق بفرمایید. از کلمات امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است:اوصیکم عبادالله بتقوی الله فانّها حق الله علیکم، و الموجبة علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله، و تستعینوا بها علی الله.[4]

شما را به تقوای الهی سفارش می‌کنم. تقوا حق الهی است بر عهده شما و موجب ثبوت حقی است از شما بر خدا؛ و این‌که از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید.

به هر حال، باید به خطراتی که بنیان تقوا را متزلزل می‌کند، توجه داشت. در مقررات دینی می‌بینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیاری از گناهان شناخته شده، ولی نسبت به بعضی دیگر از گناهان که تأثیر و جاذبه قوی‌تری دارد، دستور حریم گرفتن داده شده است. مثلاً در مسئله غریزه جنسی، به حکم تأثیر قوی و تحریک شدیدی که این غریزه در وجود انسان دارد، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله بی‌عفتی ممنوع است؛ زیرا این خطر، خطری است که می‌تواند احیاناً در این حصار هر اندازه منیع و مستحکم باشد، نفوذ کند و این حصار را فتح نماید.[5]


5ـ تقوا باعث محدودیت آزادی می‌شود یا مایه مصونیت است؟

باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم، محدودیتی است که عین مصونیت است.

مثال‌هایی عرض می‌کنم: بشر خانه می‌سازد، با در و پنجره‌های محکم اتاق می‌سازد و به دور خانه‌اش دیوار می‌کشد. چرا این کارها را می‌کند؟ برای این است که خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند، برای آن که لوازم زندگی خود را در محیط امنی بگذارد. که فقط در اختیار شخص خود اوست زندگی خود را محدود می‌کند به این که غالباً در میان یک چهاردیواری معین پا بگذارد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن برای انسان، محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است؟ هم‌چنین است لباس که انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه [می‌گذارد] و تن خود را به انواع جامه‌ها محصور می‌کند و می‌پیچید. البته به وسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ می‌کند و جلو سرما و گرما را می‌گیرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا می‌توان نام همه این‌ها را زندان گذاشت و اظهار تأسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن این‌ها را از این زندان‌ها کرد؟! آیا می‌توان گفت داشتن خانه و مسکن، محدودیت است و منافی آزادی است!! تقوا هم برای روح مانند خانه برای زندگی و مانند جامه برای تن است. اتفاقاً در قرآن مجید ازتقوا به جامه تعبیر شده است. در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آن‌که از جامه‌های تن نام می‌برد، می‌فرماید:و لباس التقوی ذلک خیر.

تقوا که جامه روح است، بهتر و لازم است.

وقتی می‌توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند، ولی چیزی که خطر را از انسان دفع می‌کند و انسان را از مخاطرات صیانت می‌کند، مصونیت است نه محدودیت. تقوا چنین است. تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین است. در یکی از کلماتش می‌فرماید:الا فصونوها و تصوّنوا بها.[6]

تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید.

امیرالمؤمین تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمی‌داند، بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی می‌شمارد.

[ایشان] در خطبه 228 می‌فرماید:فان التقوی مفتاح سداد، و ذخیرة معاد، و عتق من کل ملکة، و نجاة من کل هلکة، بها ینجح الطالب، و ینجوالهارب تنال الرغائب.

تقوا کلید دوستی و اندوخته روز قیامت ؛ آزادی از قید هر رقیّت؛ نجات از هر بدبختی است. به وسیله تقوا انسان به هدف خویش می‌‌رسد و از دشمن نجات پیدا می‌کند و به آرزوهای خویش نایل می‌گردد.

تقوا در درجه اول و به طور مستقیم، از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان، آزادی می‌دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می‌کند. [هم‌چنین] رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می‌دارد، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی‌بخش انسان است. رقیت‌ها و بندگی‌های اجتماعی نتیجه رقیت مادی است. آن‌کس که بنده و مطیع پول یا مقام است، نمی‌تواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی کند. پس درست است که بگوییم: عتق من کل ملکة؛ تقوا همه گونه آزادی به انسان می‌دهد. پس تقوا نه تنها محدودیت نیست، بلکه عین حریت و آزادی است.[7]


6ـ نقش عشق و محبت به اولیا را در تهذیب نفس بیان کنید؟

برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس، طرق مختلفی پیشنهاد شده و مشرب‌های گوناگونی پدید آمده است که از آن جمله، مشرب سقراطی [است.] طبق این مشرب، انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر اصلاح کند. (مشرب) اهل عرفان و سیر و سلوک به جای پوشش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد میکند. می‌گویند کاملی را پیدا کن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال، هم بی‌خطرتر است و هم سریع‌تر. در مقابل مقایسه، این وسیله مانند وسایل ماشینی است. تأثیر نیروی محبت و ارادت در زایل کردن رذایل اخلاقی از دل از قبیل تأثیر مواد شیمیایی بر روی فلزات است. مثلاً یک کلیشه‌ساز با تیزاب، اطراف حروف را از بین می‌برد، نه با ناخن یا سر چاقو یا چیزی از این قبیل. تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند کار کسی است که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جدا کند؛ چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر یک آهن ربای قوی در دست داشته باشد، ممکن است با یک گردش، همه آن‌ها را جدا کند. نیروی ارادت و محبت مانند آهن ربا، صفات رذیله را جمع می‌کند و بیرون می‌ریزد. حالت مجذوبیت اگر به جا بیافتد، از بهترین حالات است و این است که تصفیه‌گر و نبوغ‌بخش است.

آری، آنان که این راه را رفته‌اند، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می‌خواهند و به قدرت عشق و ارادت تکیه می‌کنند. تجربه نشان داده است آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤثر نبوده است. مولوی پیام محبت را به ناله نی تعبیر کرده است، می‌گوید:

هم چو نی، زهریّ و تریاقی که دید؟
هر که را جامه زعشقی چاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما

هم چو نی دم‌ساز و مشتاقی که دید؟
او زحرص و عیب کلی پاک شد
ای طبیب جمله علت‌های ما


تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد که عشق و ارادت به کمّلین ـ [دست کم] در پندار ارادتمندان ـ انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است. ملای رومی یکی از آن افراد است. او از اول این چنین سوخته و پر هیجان نبود. مردی دانشمند بود، ولی سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس بود. از روزی که با شمس تبریزی برخورد کرد و ارادت به او، دل و جانش را فرا گرفت، دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت و هم‌چون جرقه‌ای بود که در انبار باروت افتاده است، شعله‌ها افروخت. او خو ظاهرا مردی است اشعری مسلک، ولی مثنوی او بی شک یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌های جهان است. اشعار این مرد همه‌اش موج است و حرکت و دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در مثنوی نیز زیاد از او یاد می‌کند. در مثنوی، ملای رومی را می‌بینیم که به دنبال مطلبی است، ولی همین که به یاد شمس می‌افتد توفانی سخت در روحش پدید می‌آید و امواج خروشانی را در وی به وجود می‌آورد. می‌گوید:

این نفس تا دامنم بر تافته است
کز برای حق صحبت سال‌ها
تا زمین و آسمان خندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح این هجران و این حزن جگر
فتنه و آشوب و خون‌ریزی مجو

 

بوی پیراهان یوسف یافته است
بازگو رمزی از آن خوش حال‌ها
عقل و روح و دیده صد چندان شود
هم‌‌چو بیماری که دور است از طبیب
شرح آن یاری که او را یار نیست
این زمان بگذار تا وقت دگر
بیش از این از شمس تبریزی مگو


و این مصداق راستین گفته حافظ است:

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

 

از این‌جا می‌توانیم استفاده کنیم که کوشش و کشش باید با فعالیت و انجذاب همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کاری ساخته نیست کما این‌که کشش بدون کوشش به جایی نمی‌رسد.[8]


7ـ خودسازی چه مراحلی دارد؟ آیا مراحل مختلف محاسبه نفس مخصوص ارباب سیر و سلوک و اهل ریاضت است یا شامل حال همه مردم می‌شود؟

از نظر اسلام، اگر کسی بخواهد خودش را تربیت کند، اولین شرط، مراقبه است. مراقبه چیزی است که همیشه باید همراه انسان باشد؛ یعنی همیشه حال انسان باید حال مراقبه باشد. دستور دیگری هست که نام آن را محاسبه می‌گذارند. این هم در خود متن اسلام آمده است. در نهج البلاغه می‌فرماید:حاسبوا انفسکم قبل ان تُحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.

پیش از آن‌که از شما حساب بکشند ـ که در قیامت خواهند کشید ـ خودتان همین جا از خودتان حساب بکشید و خودتان را این جا وزن بکشید، پیش از این که آن جا شما را بکشند.

قبل از مراقبه، مشراطه است؛ یعنی اول انسان باید با خودش قراداد امضا کند که این‌ها را اغلب روی کاغذ می‌آورند. روی کاغذ با خودشان شرط می‌کنند و پیمان می‌بندند که این گونه باشیم؛ چون اگر مشارطه نشود و اول انسان با خودش قراداد نبندد، موارد را مشخص نکند و برای خودش برنامه قرار ندهد، نمی‌داند چگونه از خودش مراقبه کند. مثلاً اول با خودش قراداد می‌بندد که خوراک من این‌جور باشد، کاری که باید برای خلق خدا بکنم. این جور باشد و وقت من این جور باید تقسیم شود. این‌ها را در ذهن خودش مشخص می‌کند یا روی کاغذ می‌آورد و امضا می‌کند و با خودش مراقبت می‌کند که همین طوری که پیمان بسته، رفتار کند. هم‌‍چنین در هر شبانه روز، یک‌دفعه از خودش حساب می‌کشد که آیا مطابق آن‌‍چه پیمان بستم، عمل کردم؟ آیا از خود مراقبت کردم یا نکردم؟ اگر عمل کرده بود، بعدش، شکر و سپاس الهی و سجده شکر است؛ و اگر عمل نکرده بود، مسئله معاتبه در کار می‌آید (یعنی خود را ملامت کردن). اگر کم تخلف کرده باشد، معاقبه در کار می‌آید (یعنی خود را عقوبت کردن). اگر زیاد تخلف کرده باشد، که آن عقوبت کردن‌‌ها با روزه‌ها یا با تحمیل کردن کارهای خیلی سخت بر خود و مجازات کردن خود است. این‌ها از اصول مسلم اخلاق تربیت اسلامی است.

ممکن است کسی چنین تصور کند که محاسبه نفس، کار ریاضت‌کشان و ارباب سیر و سلوک است، ولی معنا ندارد که مردم عادی برای خود محاسبه نفس داشته باشند. عرض می‌کنم این طرز تفکر اشتباه است. اولاً قرآن کریم که این دستور را ابتکار کرده و هم‌چنین اولیای دین، این دستور را مخصوص یک دسته معین نکرده‌اند. اگر کسی ایمان دارد به حساب و کتابی در جهان و به این که عمل گم نمی‌شود، باید محاسبه نفس داشته باشد. مگر در جهان دیگر، تنها از ریاضت کشان و ارباب سیر و سلوک حساب می‌کشند؟! نه، از همه مردم حساب می‌کشند. اساساً عمل حساب کشیدن از خود، قبل از آن‌که یک وظیفه شرعی و دینی باشد، یک وظیفه عقلانی و همگانی است.[9]


8 ـ نقش تقوا در بهداشت جسمی و روانی چگونه است؟

امیر المؤمنین علی (علیه‌السلام) درباره تقوا فرمود:شفاء مرض اجسادکم.

تقوی بهبود بیماری تن شما است.

شاید بخواهید بپرسید بین تقوا که امری روحی و معنوی است با سلامت بدن چه رابطه‌ای است؟ می‌گویم، البته تقوا گرد یا آمپول نیست، ولی اگر تقوا نباشد، بیمارستان خوب نیست، طبیب خوب نیست، پرستار خوب نیست، دوای خوب نیست. اگر تقوا نباشد، آدمی حتی قادر نیست تن خود و سلامت تن خود را حفظ کند. آدم متقی که به حدّ خود و حق خود قانع و راضی است، روحی مطمئن‌تر و اعصابی آرام‌تر و قلبی سالم‌تر دارد و دایماً در فکر نیست که کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد. ناراحتی‌های عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمی‌سازد، افراط در شهوت، او را ضعیف و ناتوان نمی‌کند. و عمرش طولانی‌تر می‌شود. سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگی به تقوا بستگی دارد.[10]


9ـ تقوا در زمینه تلطیف احساسات چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟

تقوا و طهارت در یک ناحیه دیگر هم تأثیر دارد و آن ناحیه عواطف و احساسات است که احساسات را رقیق‌تر و لطیف‌تر می‌کند. این‌طور نیست که آدم با تقوا که خود را از پلیدی‌ها و کارهای زشت و کثیف، ریا و تملق، بندگی و کاسه لیسی دور نگهداشته، ساحت ضمیر خود را پاک نگهداشته، عزت و مناعت و آزاد منشی خود را حفظ کرده، توجهش به معنا بوده، نه به ماده؛ نوع احساساتش با احساسات یک آدم غرق در فحشا و پلیدی و غرق در مادیات یکی باشد. مسلماً احساسات او عالی‌تر و رقیق‌تر و لطیف‌تر است. تأثرات او در مقابل زیبا‌یی‌های معنوی بیشتر است. دنیا را طور دیگری و با زیبایی دیگری می‌بیند. آن جمال عقلی را که در عالم وجود است، بهتر حس می‌کند.

گاهی این مسئله طرح می‌شود که چرا دیگر شعرایی مثل سابق پیدا نمی‌شود؟ چرا دیگر آن لطف و رقت که مثلاً در گفته‌های سعدی و حافظ هست، امروز پیدا نمی‌شود، حال آن‌که همه چیز پیش‌ رفته و ترقی کرده، علم جلو رفته و افکار ترقی نموده و دنیا از هر جهت پیش رفته است؟

اگر به شعرای معاصر بر نخورد، عقیده شخصی من این است که علت این امر یک چیز است و آن این‌که علاوه بر ذوق طبیعی و قدرت خلاقه فکری، رقت و لطافت و حساسیت دیگری در ضمیر لازم است. این رقت و لطافت وقتی پیدا می‌شود که شخص توجه بیشتری به تقوا و معنویت داشته باشد. اسیر دیو خشم و شهوت نباشد و آزادگی و وارستگی داشته باشد.

اگر عده‌ای اصرار دارند که شاعران روشن ضمیر گذشته را هم مثل خودشان آلوده و پلید معرفی کنند[11]، و این معما را حل نشدنی جلوه دهند، مطلب دیگری است. عقیده شخصی من این است که هر اندازه قدرت هوش و ذکاوت آدم پلید و آلوده زیاد باشد، از درک لطف‌های معنوی و روحی عاجز است و نمی‌تواند آن‌طور معانی لطیف و رقیق را که در سخنان بعضی دیده می‌شود، ابداع کند.[12]


10ـ تقوا در مقابل گناه چه تأثیری در عزت نفس انسانی دارد؟

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس می‌خواهد بدون آن‌که مالی در کف داشته باشد، بی‌نیاز باشد و بدون آن که فامیلی و عشیره‌ای و خدم و حشمی داشته باشد، عزیز و محترم باشد و بدون آن‌که در رأس یک قدرت اجتماعی باشد و پستی را قبضه کرده باشد، مهابت و صلابت داشته باشد، راهش این است که خود را از خواری معصیت و گناه خارج کند و بپیوندد به عزت طاعت پروردگار.

البته شک نیست که مال، انسان را بی‌نیاز می‌سازد و عشیره و فامیل داشتن به بشر عزت و احترام می‌دهد و در دست داشتن قدرت‌های اجتماعی بر مهابت انسان می‌افزاید، ولی تمام این‌ها به حکم آن‌که ابزارها و وسایل مادی است، محدود است. برای همه مردم میسر نیست آن‌قدر عشیره و فامیل خوب و همراه داشته باشند که در پرتو آن‌ها محترم زندگی کنند و قدرت‌های اجتماعی را که قهراً محدود است و بالاخره در اختیار افراد معینی قرار می‌گیرد، آن‌ها بگیرند، ولی خداوند متعال یک نوع بی‌نیازی و عزت و مهابتی دیگر در میان همه مردم به طور متساوی تقسیم کرده که همه می‌توانند از آن‌ها برخوردار شوند. فقط اندکی معرفت و زحمت لازم دارد و آن عبارت است از تحصیل اصولی محکم در زندگی بر مبنای خداشناسی و تقوا و دیانت. آدم خداشناس و متقی و سلیم النفس که اهل عقیده و مسلک و شخصیت اخلاقی و معنوی است، خود به خود در نظر همه محبوب و محترم است. در عین محبوبیت عظمت و جلال و مهابت دارد و در عین حال، هر وقت احتیاج و نیازی پیدا کند، همه مردم، او را مثل خود و برادر خود می‌دانند و در زندگی و سعادت همه مردم شریک است. آری، نیت‌های مادی محدود و قسمت شده است؛ اگر محور آرزوهای انسان حوایج مادی باشد، هیچ وقت به آن‌ها نمی‌رسد؛ زیرا به هر آرزویی که برسد، آرزویی بزرگتر جلو چشمش نمایان می‌شود. دایماً احساس اضطراب و نگرانی می‌کند اطمینان و رضایت خاطر که رمز سعادت است، هیچ وقت برایش دست نمی‌دهد. ولی امور معنوی و روحانی، روح بشر را قانع می‌کند و به او رضایت خاطر و اطمینان می‌دهد.[13]

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - مرتضی مطهری، ده گفتار، تهران، صدرا، 1369، چ 6؛ صص 15 18.

[2] - همان، صص 20 22.

[3] - همان، صص 24 26.

[4] - نهج البلاغه، خطبه 289.

[5] - ده گفتار، صص 30 32.

[6] - نهج البلاغه، خطبه 189.

[7] - ده گفتار، صص 28 ـ 30.

[8] - مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی (علیه‌السلام)، تهران، صدرا، 1376، چ 24، صص 72 ـ 81.

[9] - تعلیم و تربیت در اسلام، صص 373 ـ 376؛ حکمت‌ها و اندرزها، صص 72 و 73، برگرفته از: 110 سؤال از استاد مطهری، مجید باقری؛ قرآن و حکمت‌ها، سازمان بسیج دانشجویی، 79، چ اول.

[10] - در گفتار، ص 37.

[11] - این سخنرانی در تاریخ جمعه 29/7/1339 ساعت 7 بعد از ظهر ارایه شده است.

[12] - ده گفتار، صص 56 ـ 57.

[13] - مرتضی مطهری، حکمت‌ها و اندرزها، تهران، انتشارات صدرا، 1373، چ 2، صص 51 ـ 52.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۵
مجید

عشق

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ق.ظ

1ـ عشق چیست؟ چه آثاری در زندگی انسان دارد؟ آیا واژه عشق در قرآن به کار رفته است؟ شعرای فارسی زبان، عشق را اکسیر نامیده‌اند. کیمیاگران معتقد بودند که در عالم، ماده‌ای وجود دارد به نام اکسیر یا کیمیا که می‌تواند ماده‌ای را به ماده دیگر تبدیل کند. عشق مطلقاً اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد.

عشق است که دل را دل می‌کند. اگر عشق نباشد، دل نیست، آب و گل است. از جمله آثار عشق، نیرو و قدرت است. محبت، نیرو آفرین است. ترسو را شجاع می‌کند. عشق و محبت، سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ می‌کند و حتی از کودکان، تیزهوش می‌سازد. عشق است که از بخیل، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا، شکیبا می‌سازد. عشق، نفس را تکمیل [می‌کند] و استعدادهای حیرت‌انگیز باطنی را ظاهر می‌سازد.

اثر عشق از لحاظ روحی، در جهت عمران و آبادی روحی است و از لحاظ بدن، در جهت گداختن و خرابی اثر عشق در بدن، درست عکس روح است؛ عشق در بدن، باعث ویرانی و موجب زردی چهره، لاغری اندام و اختلال هاضمه و اعصاب است. شاید تمام آثاری که در بدن وجود دارد، آثار تخریبی باشد، ولی نسبت به روح چنین نیست؛ تا موضوع عشق چه موضوعی و تا نحوه استفاده شخصی چگونه باشد؟

علاقه به شخص یا شیء، وقتی که به اوج شدت برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق نامیده می‌شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است. احساسات انسان، انواع و مراتب دارد. برخی از آن‌ها از مقوله شهوت و مخصوصاً شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و دیگر حیوانات است.[1]

در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بیشتر به یک اثر بر می‌خوریم و آن الهام‌بخش و فیاضیت عشق است.

بلبل از فیض گل آموخت سخن‌ ورنه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش


فیض گل گرچه بر حسب ظاهر لفظ، یک امر خارج از وجود بلبل است، ولی در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست.

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد

از سمک تا به سماکش کشش لیلی بود


عشق، قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می‌کند نظیر شکافتن اتم‌ها و آزاد شدن نیروهای اتمی، [عشق،] الهام‌ بخش است و قهرمان‌ساز. چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان که مخلوق یک عشق و محبت نیرومندند. عشق، نفس را تکمیل و استعداد حیرت‌انگیز باطنی را ظاهر می‌سازد. از نظر قوای ادراکی، الهام بخش [است] و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می‌کند و آن‌گاه که در جهت علوی متصاعد شود، کرامت و خارق عادت به وجود می‌آورد، عشق و روح را از مذیج‌ها و خلط‌ها پاک می‌کند و به عبارت دیگر، تصفیه‌گر است. صفات رذیله ناشی از خودخواهی از قبیل بخل، امساک، جبن، تنبلی، تکبر و عجب را از میان می‌برد. حقدها و کینه‌ها را زایل می‌کند و از بین بر می‌دارد گو این‌که محرومیت و ناکامی در عشق ممکن است به نوبه خود عقده و کینه تولید کند.

از محبت،تلخ‌ها شیرین شود

از محبت، مس‌ها زرین شود


اثر عشق از نظر روحی و فردی غالباً تکمیلی است زیرا قوت و رقت و صفا و توحد و همت تولید می‌کند. ضعف و زبونی و کدورت و تفرق و کودنی را ازبین می‌برد. خلط‌ها که به تعبیر قرآن دسّ نامیده می‌شود، از بین برده و غش‌ها را زایل و عیار را خالص می‌کند.[2]

عشق و محبت تنها منحصر به عشق حیوان جنسی و حیوانی نسلی نیست، بلکه نوع دیگری از عشق و جاذبه هست که در جویّ بالاتر قرار دارد. [این نوع عشق] اساساً از محدوده ماده و مادیات بیرون است و از غریزه‌ای ماورای بقای نسل، سرچشمه می‌گیرد و در حقیقت، فصل ممیز جهان است و جهان حیوان است. آن، عشق معنوی و انسانی است؛ عشق ورزیدن به فضایل و خوبی‌ها و شیفتگی سجایای انسانی و جمال حقیقت. انسان نوع دیگری از احساسات هم دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت، با شهوت مغایر است که بهتر است نام آن را عاطفه یا به تعبیر قرآن، مودت و رحمت بگذاریم.

در قرآن دیگر، رابطه میان زوجین را با کلمه مودت و رحمت تعبیر می‌کند[3] و این نکته بسیار عالی است. اشاره به این است که عامل شهوت، تنها رابطه طبیعی زندگی زناشویی نیست. رابطه اصلی، صفا و صمیمت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر، آن‌چه زوجین را به یکدیگر پیوند می‌دهد، مهر و مودت و صفا و صمیمیت است، نه شهوت که در حیوانات هم هست.[4]

 

2ـ درباره ماهیت عشق چه نظریه‌هایی وجود دارد؟

نظریات مختلفی در ا ین باره داده شده است. بعضی خودشان را با این کلمه خلاص کرده‌اند که این یک گونه بیماری، ناخوشی و مرض است. می‌توان گفت این نظریه فعلاً تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفاً یک بیماری بدانیم. [نظر دیگر این است که عشق،] نه تنها بیماری نیست، بلکه می‌گویند یک موهبت است. آن‌گاه مسأله اساسی در این جا این است که آیا عشق به طور کلی یک نوع بیشتر نیست یا دو نوع است؟ بعضی نظریات این است که عشق یک نوع بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است؟ یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک دارد و یک نوع هم بیشتر نیست. تمام عشق‌هایی که در عالم وجود داشته و دارد، با همه آثار و خواصش ـ عشق‌های به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستان‌های عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا ـ تمام این‌ها عشق‌های جنسی است و جز این چیز دیگری نیست. گروهی عشق را ـ همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است ـ دو نوع می‌دانند. مثلاً بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا، عشق را دو نوع می‌دانند. برخی عشق‌ها، عشق‌های جنسی [است] ـ که این‌ها را عشق مجازی می‌نامند، نه عشق حقیقی ـ و بعضی عشق‌ها، عشق روحانی؛ یعنی عشق نفسانی است. به این معنا که در واقع، میان دو روح نوعی کشش وجود دارد. منشأ عشق جسمانی غریزه است که با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم پایان می‌یابد؛ چون پایانش همین است. البته این‌ها مدعی هستند که انسان گاهی به مرحله‌ای از عشق می‌رسد که مافوق این حرف‌هاست. خواجه نصیرالدین از آن به مشاکلة بین النفوس تعبیر می‌کند. که یک نوع هم شکلی میان روح‌ها وجود دارد. در واقع، این‌ها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای عشق روحانی و معنوی هست و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماورای طبیعی است که روح انسان با او متحد می‌شود و به او می‌رسد و او را کشف می‌کند و در واقع، معشوق حقیقی در درون انسان است.

حال این را اجمالاً می‌گوییم برای این که شما به گوشه‌ای از ادبیات عرفانی و اسلامی توجه کنید که این مسئله از آن مسایلی است که فوق العاده قابل توجه و قابل تحلیل است. ملاصدرا اشعاری نقل می‌کند که خیال می‌کنم این اشعار از محی الدین عربی باشد. نمی‌گوید شاعر این اشعار کیست، ولی من حدس می‌زنم از محی الدین باشد. او وقتی می‌خواهد این مطلب را بیان کند که پاره‌ای از عشق‌ها جسمانی نیست و نفسانی است، به این صورت بیان می‌کند (خیلی شعر عالی هم هست):

اعانقها و النفس بعد معشوقة

الیها و هل بعد العناق تدانی


دارم با او (معشوقه) معانقه می‌کنم و باز می‌بینم همین جور نفس به او اشتیاق دارد. مگر از معانقه نزدیک‌تر هم چیزی وجود دارد؟!

می‌خواهد بگوید اگر دو جسم یکدیگر را به سوی هم می‌کشند، دیگر حالا رسیده‌اند، وقتی که (این امر) به غایتش رسیده است، دیگر باید پایان بپذیرذ. نتیجه فلسفی که می‌خواهد بگیرد، این است:

کأنّ فؤادی لیس یشفی غلیله

سوی أن یری الروحان یتحدان


امکان ندارد که این آتش درونی من فرو بخوابد مگر آن‌گاه که دو روح با یکدیگر متحد گردند.

پس این نظریه، عشق را به عشق جسمانی و عشق نفسانی تقسیم می‌کند. یعنی به نوعی عشق قایل است که هم از نظر مبدأ با عشق جسمانی متفاوت است ـ یعنی مبدأش جنسی نیست و در روح و فطرت انسان ریشه‌ای دارد ـ و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است؛ چون عشق جنسی با اطفای شهوت خاتمه پیدا می‌کند، ولی این عشق در این جا‌ها پایان نمی‌پذیرد. این هم یک نظریه (است).[5]


3ـ عشق سازنده است یا ویرانگر؟

علاقه به شخص یا شیء وقتی که به اوج شدت برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق نامیده می‌شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است، ولی نباید پنداشت که آن‌چه به این نام خوانده می‌شود، یک نوع است. دو نوع کاملاً مختلف است. آثار نیک مربوط به یک نوع آن است، ولی نوع دیگر آن کاملاً آثار مخرب و مخالف دارد. احساسات انسان انواع و مراتب دارد. برخی از آن‌ها از مقوله شهوت و مخصوصاً شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و دیگر حیوانات است، با این تفاوت که در انسان به علت خاصی که مجال توضیحش نیست، اوج و غلیان زاید الوصفی می‌گیرد و بدین جهت نام عشق به آن می‌دهند. در حیوانات هرگز به این صورت در نمی‌آید، ولی به هر حال، از لحاظ حقیقت و ماهیت، جز طغیان و فوران و توفان شهوت چیزی نیست. از مبادیء جنسی سرچشمه می‌گیرد و به همان‌جا خاتمه می‌یابد ـ افزایش و کاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای فیزیولوژیکی دستگاه تناسلی و قهراً با پا گذاشتن به سن از یک طرف و اشباع از طرف دیگر کاهش می‌یابد و منتفی می‌گردد.

جوانی که از دیدن رویی زیبا و مویی مجعد به خود می‌لرزد و از لمس دستی ظریف به خود می‌پیچد، باید بداند جز جریان مادی حیوانی [چیزی] در کار نیست. این‌گونه عشق‌ها به سرعت می‌آ‌ید و به سرعت می‌رود. قابل اعتماد و توصیه نیست؛ خطرناک است. فضیلت‌کش است تنها با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می‌برد؛ یعنی خود این نیرو، انسان را به سوی هیچ فضیلتی سوق نمی‌دهد، ولی اگر در وجود آدمی رخنه کرد و در برابر نیروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح، فشار آن را تحمل کرد، ولی تسلیم نشد، به روح قوت و کمال می‌بخشد. انسان نوع دیگری احساسات دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است. بهتر است نام آن را عاطفه یا به تعبیر قرآن، مودت و رحمت بگذاریم. انسان آن‌گاه که تحت تأثیر شهوات خویش است از خود بیرون نرفته است، شخص یا شیء مورد علاقه را برای خودش می‌خواهد و به شدت می‌خواهد. اگر درباره معشوق و محبوب می‌اندیشد، بدین صورت است که چگونه از وصال او بهره‌ مند شود و حداکثر تمتع را ببرد. بدیهی است که چنین حالتی نمی‌تواند مکمل و مربی روح انسان باشد و روح او ار تهذیب نماید. گاهی انسان تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار می‌گیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا می‌کند، سعادت او را می‌خواهد و آماده است خود را فدای خواست‌های او بکند. این‌گونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقت و از خود گذشتگی به وجود می‌آورد، بر خلاف نوع اول که از آن، خشونت و سبعیت و جنایت بر می‌خیزد. مهر و علاقه مادر به فرزند از این مقوله است. ارادت و محبت به پاکان و مردان خدا و هم‌چنین وطن دوستی‌ها و مسلک دوستی‌ها از این مقوله است.

این نوع احساسات است که اگر به اوج و کمال برسد، همه آثار نیکی بر آن مترتب است و هم این نوع است که به روح شکوه، شخصیت و عظمت می‌دهد.

برخلاف نوع اول که زبون کننده است. هم این نوع از عشق است که پایدار است و با وصال تیزتر و تندتر می‌شود، بر خلاف نوع اول که ناپایدار است و وصال مدفن آن به شمار می‌آید.[6]

 


4- تفاوت عشق مجازی را با حقیقی بیان کنید؟

به عقیده حکماء، عشق بر دو قسم است: حقیقی و مجازی. عشق حقیقی؛ یعنی عشقی که معشوقش حقیقی است؛ زیرا حقیقت مطلق و جمیل بالذات است و آن همان عشق کملین است به حق. عشق مجازی؛ یعنی عشقی که معشوقش مجازی است؛ یعنی جمال و کمال که در معشوقش هست، از آن خود وی نیست، بلکه عاریت است. باز می‌گویند عشق مجازی بر دو قسم است: نفسانی و حیوانی. عشق حیوانی همان است که هدف وی اعمال شهوات است، از شهوت سرچشمه می‌گیرد و به شهوت خاتمه پیدا می‌کند. عشق نفسانی عبارت است از علاقه به حسن و شمایل معشوق که منشأ آن یک نوع سنخیتی بین نفس عاشق و نفس معشوق است.[7]

در عشق روحانی، معشوق حقیقی، این شخصیت نیست، بلکه این شخص به منزله محرک و مظهری هست که ولو خود عاشق خیال می‌کند که معشوق حقیقی‌اش این است، ولی در واقع، معشوق حقیقی او نیست.[8]

عشق نفسانی هم از نظر مبدأ با عشق جسمانی متفاوت است ـ یعنی مبدأش جنسی نیست، ریشه‌ای در روح و فطرت انسان دارد ـ و هم از نظر غایت با عشق جسمی متفاوت است. چون عشق جنسی با اطفای شهوت خاتمه پیدا [می‌یابد]، ولی این عشق در این جاها پایان نمی‌پذیرد.[9]


5- آیا عشق‌های شهوانی (و به اصطلاح عشق زمینی) همواره محکوم وناپسند است؟ آیا موردی از آن می‌توان یافت که سودمند باشد؟

عشق‌های شهوانی ممکن است سودمند واقع شود و آن هنگامی است که با تقوا و عفاف توأم گردد؛ یعنی در زمینه فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها و فشار و سختی‌هایی که بر روح وارد می‌شود، آثار نیک و سودمندی به بار می‌آورد. عرفا در همین زمینه می‌گویند عشق مجازی به عشق حقیقی؛ یعنی عشق به ذات احدیت تبدیل می‌گردد و روایت می‌کنند:من عشق و کتم و عف و مات مات شهیداً.

آن که عاشق گردد و کتمان و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد، شهید مرده است.

البته این نکته را نباید فراموش کرد که این نوع عشق، با همه فوایدی که در شرایط خاص احیاناًً به وجود می‌آورد، قابل توصیه نیست و وادی بس خطرناکی است. از این نظر، مانند مصیبت است که اگر بر کسی وارد شود و او با نیروی صبر و رضا با آن مقابله کند، مکمل و پاک‌کننده نفس است. خام را پخته و مکدر را مصفا می‌نماید. اما مصیبت قابل توصیه نیست، کسی نمی‌تواند به خاطر استفاده از این عامل تربیتی، مصیبت برای خود خلق کند یا به این بهانه برای دیگری مصیبت ایجاد نماید.

چنانکه می‌دانیم در تعلیمات اسلامی، مصایب و بلایا، نشانه‌ای از لطف خدا معرفی شده است، ولی به هیچ وجه به کسی اجازه داده نشده است که به این بهانه، مصیبتی برای خود یا برای دیگران به وجود آورد. به هر حال، احیاناً آثار مفید داشتن، یک مطلب است و قابل تجویز و توصیه بودن، مطلب دیگر است.[10]


6- به چه دلیل، بسیاری از معلمان اخلاق با عشق مخالفت می‌کنند؟

معمولاً گفته می‌‌شود که مذهب، دشمن عشق است. باز طبق معمول، این دشمن این طور تفسیر می‌شود که چون مذهب، عشق را با شهوت جنسی یکی می‌داند و شهوت را ذاتاً پلید می‌شمارد، عشق را نیز خبیث می‌شمارد.

[این در حالی است که] می‌دانیم این اتهام درباره اسلام صادق نیست، بلکه درباره مسیحیت صادق است. اسلام، شهوت جنسی را پلید و خبیث نمی‌شمارد، تا چه رسد به عشق که یگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفت و گو است. اسلام، محبت عمیق و صمیمی زوجین را به یکدیگر محترم شمرده و به آن توصیه کرده است و تدابیری به کار برده که این یگانگی و وحدت، هر چه بیشتر و محکم‌تر باشد.

علت این که گروهی از معلمان اخلاق، از نظر اخلاقی با عشق به مخالفت برخاسته‌اند [دست کم] آن را اخلاقی نشمرده‌اند، ضدیت عقل و عشق است. عشق آن چنان سرکش و نیرومند است که هرجا راه پیدا می‌کند، به حکومت و سلطه عقل خاتمه می‌دهد. عقل نیرویی است که به قانون فرمان می‌دهد و عشق به اصطلاح تمایل به آنارشی دارد و به هیچ رسم و قانونی پای‌بند نیست. عشق، نیرویی انقلابی، انضباط ناپذیر و آزادی طلب است.

[بنابراین]، سیستم‌هایی که اساس خود را بر پایه عقل گذاشته‌اند، نمی‌توانند عشق را تجویز کنند. عشق از جمله اموری است که قابل توصیه و تجویز نیست. آن چه در مورد عشق قابل توصیه است، این است که اگر بر حسب تصادف، به علل غیر اختیاری پیش آید، شخص باید چگونه عمل کند تا حداکثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون بماند.[11]

7ـ آیا طرز تلقی دنیای غرب از عشق با تصور مردم مشرق زمین از عشق تفاوت دارد؟

عشق را هم غربی ستایش کرده، هم شرقی، ولی با این تفاوت که ستایش غربی از آن نظر است که وصال شیرین در بردارد و حداکثر از آن نظر است که به از میان رفتن خودی فردی که همواره زندگی را مکدر می‌کند و به یگانگی در روح منجر می‌شود و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده، توأم با یکدیگر زیست می‌کنند و از حداکثر لطف زندگی بهره مند می‌گردند. ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاته مطلوب و مقدس است؛ به روح، شخصیت و شکوه می‌دهد، الهام بخش است، کیمیا اثر است، مکمل است و تصفیه کننده است، نه بدان جهت که وصالی شیرین در پی دارد یا مقدمه هم زیستی پر از لطف در روح انسانی است. از نظر شرقی، اگر عشق انسان به انسان، مقدمه است، مقدمه معشوقی، عالی‌تر از انسان است و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است، مقدمه یگانگی و وصول به حقیقتی عالی‌تر از افق انسانی است. خلاصه این که در مسئله عشق نیز مانند بسیاری از مسایل دیگر، طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است. غربی در عین این که آخرین مرحله، عشق را از یک شهوت ساده جدا می‌داند و به آن صفا و رقتی روحانی می‌دهد، آن را از چهار چوب مسایل زندگی خارج نمی‌سازد و به چشم یکی از مواهب زندگی اجتماعی به آن می‌نگرد، ولی شرقی، عشق را در مافوق مسایل عادی زندگی جست و جو می‌کند.[12]

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - جاذبه و دافعه علی (علیه‌السلام): صص 43 ـ 44.

[2] - همان: صص 46 ـ 51.

[3] - روم، 21.

[4] - جاذبه و دافعه علی (علیه‌السلام)، صص 44 ـ 58.

[5] - فطرت: صص 91 ـ 94.

[6] - جاذبه و دافعه علی (علیه‌السلام)، صص 55 57.

[7] - مرتضی مطهری، مجموعه آثار، تهران، صدار ج 7، ص 130.

[8] - مجموعه آثار: ج 3، ص 519.

[9] - همان، ص 506.

[10] - جاذبه و دافعه علی (علیه‌السلام)، صص 59 ـ 61.

[11] - اخلاق جنسی، صص 56 ـ 57.

[12] - همان، ص 55.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۳
مجید

گزیده‌ای از آداب معاشرت

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۲ ق.ظ

آیین دوستی  (نعمت دوست)
از قدیم گفته‌اند: هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار.دوست، همدم تنهاییهای انسان، شریک غمها و شادیها، بازوی یاری‌رسان در نیازمندیها، تکیه‌گاه انسان در مشکلات و گرفتاریها و مشاور خیرخواه در لحظات تردید و ابهام است.

 

بعضی از مردم، به خاطر خصلتهای خودخواهانه یا توقعات بالا یا تنگ‌نظری یا سختگیری یا دلایل دیگر، نمی‌توانند برای خود، دوستی برگزینند و از تنهایی درآیند. این به تعبیر حضرت امیر (علیه‌السلام) نوعی ناتوانی و بی‌دست و پایی است.

هم دوست یافتن، هنر است، هم دوست نگاه داشتن، هم دوستیهای تعطیل شده و به هم خورده را دوباره پیوند زدن و برقرار ساختن. علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: اعجز الناس من عجز عن اکتساب الأخوان، و اعجز منه من ضیّع من ظفر به منهم؛ ناتوانترین مردم کسی است که از دوستیابی ناتوان باشد. ناتوانتر از او کسی است که دوستان یافته را از دست دهد و قدرت حفظ آنها را نداشته باشد[54].

تأمل در اینکه چه خصلتها و برخوردها و روحیه‌هایی سبب می‌شود انسان، دوستان خود را از دست بدهد و تنها بماند، یا آنکه از آغاز، نتواند دوستی برای خویش بگیرد، ضروری است. سعدی گفته است: دوستی که به عمری فراچنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند.


همرنگ و هماهنگ

دوستان هر کس، مبنای قضاوت دیگران نسبت به اخلاق و شخصیت و افکار او است. به علاوه، تأثیرپذیری انسان از دوستان، در سنین مختلف، چه کودکی، چه جوانی و چه حتی میانسالی، بسیار است. از این رو دقت در گزینش دوست موافق، به سلامت اخلاقی و رفتاری انسان کمک می‌کند. به فرموده حضرت علی (علیه‌السلام): الصاحب کالرقعة فاتخذه مشاکلا؛ دوست، همچون وصله جامه است، پس آن را هم شکل و هم سان با خودن برگزین[55].

ارتباط قلبی و درونی میان انسانها، به پیوندهای اجتماعی و بیرونی می‌انجامد. روابط اجتماعی هم، در روحیات و اخلاق افراد اثر می‌گذارد. بنابراین، آنان که به تعالی فکر و سلامت اخلاق و تهذیب نفس و تکامل شخصیت خویش علاقه‌مندند، ناگزیر باید در انتخاب دوست، معیارهای مکتبی را لحاظ کنند و به آنچه از دوست می‌گیرند، اهتمام ورزند. اینکه گفته‌اند:

تو اول بگو با کیان دوستی

پس آنگه بگویم که تو کیستی

نشان دهنده معیار دوستان در ارزیابی شخصیت یک فرد است که مردم نیز آن را در داوریها و ارزیابیهای خویش به کار می‌گیرند.

این سخن زیبای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)، خواندنی و شنیدنی است: مثل الجلیس الصالح مثل العطار، ان لم یعطک من عطره اصابک من ریحه و مثل الجلیس السوء مثل القین ان لم یحرق ثوبک اصابک من ریحه؛ مثل همنشین شایسته و خوب، مثل عطار است، که اگر از عطر خودش هم به تو ندهد، ولی از بوی خوش او به تو می‌رسد، و مثل همنشین بد، همچون کوزه‌پز آهنگری است که اگر لباس تو را هم (جرقه‌های آتش کوره) نسوزاند، ولی بوی کوره به تو می‌رسد![56]

این همان سروده حکمت آمیز سعدی است، در مورد گل خوشبوی در حمام، که در اثر همنشینی با گل، معطر می‌شود و از کمال همنشینی بهره می‌برد، وگرنه من همان خاکم که هستم!... .


دوست شایسته

در منابع دینی، در اینکه دوست خوب کیست؟ و با چه کسانی باید دوستی و مودت داشت و از معاشرت و همنشینی چه کسانی باید پرهیز کرد، و... احادیث بسیاری است، با رهنمودهای کاربردی و جالب.

در صدد بررسی و نقل این گونه احادیث نیستیم، اما در قلمرو بحث از آداب معاشرت با دوست و آیین دوستی، توجه به نکاتی که به عنوان صفات دوست خوب مطرح شده است، ضروری است. همان معیارها، حاوی دستور العمل چگونگی معاشرت هم هست. به عنوان نمونه به یکی از این روایات، اشاره می‌کنیم.

امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) در بستر بیماری بود و پس از آن مسمومیت که به شهادتش منجر شد، در دیداری که جناده (از اصحاب وی) با حضرت داشت، امام چنین توصیه فرمود: اصحب من اذا زانک، و اذا خدمته صانک و اذا اردت منه معونة اعانک و... با کسی همنشینی و مصاحبت و دوستی کن که:

1ـ هرگاه با او همنشین شدی، مایه آراستگی تو باشد،

2ـ آنگاه که خدمتش کنی، تو را نگهبان باشد،

3ـ هرگاه از او یاری خواستی، کمکت کند،

4ـ اگر سخنی گفتی، تو را تصدیق کند،

5ـ اگر (بر دشمن) حمله بردی، قدرت و صولت تو را بیفزاید،

6ـ اگر دستت را به فضل و نیکی دراز کردی، او هم دست، پیش آورد،

7ـ اگر در تو (و زندگیت) رخنه‌ای پدید آمد، آن را بر طرف سازد،

8ـ اگر از تو نیکی دید، آن را در شمار و حساب آورد،

9ـ اگر چیزی از او طلبیدی، عطا کند،

10ـ و اگر تو ساکت بودی (و چیزی نخواستی) او آغاز کند (و نیازت را برطرف سازد).

اینها اوصاف کسی است که شایسته رفاقت و دوستی از دیدگاه امام مجبتی (علیه‌السلام) است. از اینها بر می‌آید که آیین دوستی عبارت است از: آراستن دوست، یاری رساندن، قدرشناس بودن، تقویت کردن، همکاری داشتن و در راه رساندن، قدرشناس بودن، تقویت کردن، همکاری داشتن و در راه دوست، فداکاری و خدمت کردن.

از سوی دیگر، اگر در سخنان ائمه از دوستی با بعضی نهی شده، آنها نیز به عنوان صاحبان رفتار ناپسند محسوب می‌شوند که در قلمرو آیین دوستی نمی‌گنجد، از قبیل: عیبجویی، نابخردی، کینه‌توزی، پرتوقعی، کم‌ظرفیتی، بددهانی و بدزبانی، بی تقوایی، لجاجت و ستیزه‌جویی، شوخیهای بیجا و آزار دهنده، خوپسندی و بدرفتاری و از این دست خصلتها و رفتارها‌. اینها، هم موجب کاهش دوستان و سستی دوستیها می‌گردد، و هم شیوه‌های ناپسند در معاشرت با دوستان است که باید از آنها پرهیز کرد.

دوستی حد و مرزی دارد که باید آن حریم حفظ و آن حق، ادا شود. امام صادق (علیه‌السلام) در سخن بلندی این حدود و حقوق را بیان فرموده، می‌افزاید: مراعات این حدود، در هر کس بود (همه‌اش یا مقداری) او دوست است، وگرنه نسبت دوستی و صداقت به او نده. این پنج نکته عبارت است از:

اول: آنکه نهان و آشکار دوست، برای تو یکسان باشد.

دوم: آنکه زینت تو را زینت و آراستگی خودش ببیند و عیب و نقصان تو راعیب خویش بشمارد.

سوم: اگر به ریاست و ثروت و پست مقامی رسید، این پست و پول، رفتار او را نسبت به تو عوض نکند.

چهارم: اگر قدرت و توانگری دارد، از آنچه دارد نسبت به تو دریغ و مضایقه نکند.

پنجم: (که جامع همه آنهاست) اینکه تو را در گرفتاریها، رها نکند و تنها نگذارد[57].

آری.... اینهاست آیین دوستی و برادری دینی.

جلوه دوستی کامل وراستین، در مودت قلبی، حفظ حرمتها، مراعات حقوق، یاری در هنگام نیاز و مساعدت در وقت گرفتاری است و بدون اینها ادعای دوستی پذیرفته نیست.

امام علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: مردم، جز با امتحان و آرامش شناخته نمی‌شوند. پس همسر و فرزدانت را در حال غیبت و نبودنت امتحان کن، و دوستت را در مصیبت و گرفتاری، و خویشاوندان خود را در هنگام نیازمندی و تهیدستی... و صدیقک فی مصیبتک.[58]


دوست بی عیب؟!

واقعگرایی در همه مسایل، پسندیده است، از جمله در دوسیابی و دوست گزینی.

بعضیها چنان آرمانی فکر می‌کنند که از واقعیتهای ملموس و عینی فاصله می‌گیرند و در عالم خیال و ذهن، سیر می‌کنند. دوست بی عیب از این گونه آرمانهای دست نیافتنی است.

البته باید کوشید تا حد امکان و توان، در دوستیها سراغ افرادی رفت که نقطه ضعف کمتری داشته باشند و اگر بی عیب باشند، چه بهتر. ولی... آیا انسان بی عیب (غیر از معصومین) می‌توان یافت؟ هر کس در موردی ممکن است نقصان و نقطه‌ضعفی داشته باشد. همان طور که طالبان همسر ایده‌آل و صد در صد بی عیب و نقص، مجرد و بی همسر می‌مانند. این حقیقت، به عنوان توجه به یک واقعیت عینی در کلام مولا علی (علیه‌السلام) این گونه آمده است: من لم یواخ الا من لا عیب فیه قلّ صدیقه؛ کسی که بخواهد جز با افراد بی عیب دوستی و برادری نکند، دوستانش کم خواهند شد[59].


نکات دیگر...

در باب دوستی، گوهرهای فراوانی در گنجینه‌های حدیثی ما نهفته است که در این مختصر، مجال بسط سخن نیست. برای اینکه از آن محتواهای سودمند و کاربردی بی‌بهره نباشیم، در اینجا فهرستی از نکات دیگر که در آیین دوستی باید به کار بست، می‌آوریم که برگرفته از اجحادیث این موضوع است:

از هر چیز، تازه‌اش را انتخاب کن و از دوست، قدیمی‌اش را.

از نشانه‌های بزرگواری انسان، حفظ دوستان قدیمی است.

بهترین دوستان، آنانند که در نصیحت و خیرخواهی، سازشکاری و مصانعه نمی‌کنند، عیبهایتان را به شما می‌گویند، در کارهای اخروی کمک کار شمایند، شما را از گناهان باز می‌دارند، و از لغزشهای شما چشم می‌پوشند.

دوست خود را خیلی عتاب و سرزنش نکنید که کینه می‌آورد.

بدترین دوستان، آنانند که دوستی آنان، شما را به تکلف و رنج و زحمت بیندازد.

دوست واقعی کسی است که عیب دوست خود را در نهان به خودش بگوید، نه در آشکارا و نزد دیگران.

هرگاه با کسی دوست شدید، از نامش، نام پدرش، نام قبیله و شهر و دیارش بپرسید، که این گونه کسب شناختها نشانه صدق در دوستی است.

هرگاه به دوستی علاقه و محبت داشتید، آن را ابراز کنید و به او بگویید، که موجب افزایش محبت و علاقه‌مندی می‌شود.

آنچه از دوست می‌رسد تحمل کنید، تحمل و بردباری، عیبها را می‌پوشاند.

برادران و دوستانتان را نسبت به هر خطا مؤاخذه و محاسبه نکنید، که دوستانتان کاهش می‌یابند.

خداوند، تداوم دوستیها را دوست می‌دارد. پس بر دوستیهای خود، استمرار بخشید.

با کسانی که صرفا از روی طمع یا ترس یا تمایلات یا برای خوردن و نوشیدن با شما دوست می‌شوند، دوستی نکنید. در پی یافتن دوستان با تقوا باشید!

محبت و دوستی خود را بیجا و بی مورد صرف نکنید، که این گونه دوستیها در معرض گسستن است.

پایان این بخش را حدیث جالبی از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قرار می‌دهیم که اما را به مراعات حقوق دوستان و برادران دینی فرا می‌خواند و از زیر پاگذاشن حقوق آنان به بهانه دوستی و خودمانی بودن، نهی می‌کند. علی (علیه‌السلام) می‌فرماید لا تضیعنّ حق اخیک اتکالا علی ما بینک و بینه، فانه لیس لک باخ من اضعت حقه؛ حق برادر دینی خود را با اتکاء به رابطه‌ای که میان تو و او است، ضایع مکن، چرا که هرگز، کسی که حقش را ضایع و تباه کرده‌ای، برادر تو نیست[60].

قدر دوستیها و پیوندهای عاطفی و دوستانه را بدانیم.

از دوستان صادق و وفادار و پاک و پرهیزکار، دست برنداریم،

چراغ محبت را در دلهای خویش، روشن و شعله‌ور نگاه داریم،

از زخم زبان و کلمات تحقیر آمیز و برخورد دشمنی برانگیز با دوستان برحذر باشیم،

آیین دوستی را بشناسیم و به کار بندیم.


تشویق

هر چند از مقوله‌هایی چون تشویق و تنبیه، در مباحث تربیتی گفتگ می‌شود، ولی از آنجا که رفتار تشویق آمیز، یکی از شیوه‌های نیک در معاشرت و برخورد با دیگران است، مورد بحث قرار می‌گیرد.


انسان و نیاز به تشویق

اغلب یا همه افراد، به لحاظ برخورداری از غریزه حب نفس، دوست دارند که مورد توجه و عنایت قرار بگیرند. توجه به این نیاز، در حدی که به افراط کشیده نشود و آثار سوء نداشته باشد، عاملی در جهت تغییر رفتار یا ایجاد انگیزه عمل در انسانهاست.

وقتی کسی را مورد تشویق قرار می‌دهیم و به خاطر داشتن صفتی یا انجام کاری می‌ستاییم، در واقع حس خود دوستی او را ارضاء کرده‌ایم. این هم، جاذبه و محبت می‌آفریند، هم، نیت و انگیزه پدید می‌آورد یا تقویت می‌کند.

همچنان که از لفظ تشویق نیز بر می‌آید، به معنای بر شوق آوردن و راغب ساختن در ماهیت تشویق نهفته است. این کار، نیازمند شناخت ما از روحیات و خصلتهای روانی اشخاص به معنای عام، و از ویژگیهای روحی فرد مورد تشویق به طور خاص است. در تشویق، باید از لفظ، شیوه و برخوردی استفاده کرد که در درون شخص، شوق و نیت و علاقه ایجاد کند و این محرک درونی، او را به تلاش بیرونی وادار کند، به اینکه صرفا یک تحرک بیرونی باشد.

بعضی خصلت تشویق دیگران را ندارند . و به دلیل خودخواهی، غرور، حسد یا هر عامل دیگر، هرگز زبان به ستایش و تمجید از خوبیهای دیگران نمی‌گشاید و گفتن یک کلمه تشویق آمیز، برایشان بسیار سنگین است، هر چند خودشان پیوسته دوستدار آنند که مورد تشویق دیگران قرار بگیرند.

برخی هم به گونه‌ای‌ تربیت شده‌اند که براحتی زبان به تعریف از دیگران و خوبیهایشان می‌گشایند و نه تنها تشویق خوبان برایشان سنگین نیست، بلکه از این کار، لذت هم می‌برند. و... چقدر تفاوت میان این دو گونه افراد است!

داشتن زبان و لحن تشویق آمیز، موهبتی خدایی است. نشان کمال روحی و همت بلند و علاقه به بالندگی و رشد انسانهاست. تشویق، در نیکان و نیکوکاران، زمینه بیشتر برای عمل صالح پدید می‌آورد و نسبت به بدان و بدیها، اثر غیر مستقیم باز دارندگی دارد. اگر در جامعه‌ای میان نیک و بد فرقی گذاشته نشود و به شایستگان فرزانه و فداکار و فرومایگان تبهکار به یک چشم نگاه کنند، این عامل سقوط اخلاقی و ارزشی جامعه است؛ صالحان مأیوس و دلسردد می‌شوند و فاسدان جرأت و گستاخی می‌یابند. این مضمون کلام حضرت علی (علیه‌السلام) است که در عهدنامه‌ای که به مالک اشتر نخعی نوشت، او را به این ارزشگذاری و بها دادن به نیکان صالح فرمان داد: یا یکونن المحسن و المسیء عندک بمنزلة سواء، فان فی ذلک تزهید لأهل الأحسان فی الأحسان و تدریب لأهل الأسائة؛ ای مالک... هرگز نیکوکار و بدکار نزد تو یکسان و در یک جایگاه نباشند، چرا که در این کار، بی رغبتی نیکوکاران در امر نیکوکاری است، و ورزیدگی و شوق بدکاران برای بدی است.

تفاوت گذاشتن میان نیک و بد در نوع برخورد و احترام و توجه، نه تنها با عدالت منافاتی ندارد، بلکه سوق دادن جامعه به سوی صلاحیتهاست و ارج نهادن به نیکها و نیکان است. این تفاوت رفتار به خاطر تفاوت عمل دیگران، هم در محیط خانه و میان فرزندان قابل عمل است، هم در محیط درسی و میان دانش آموزان و دانشجویان. هم نسبت به کارمندان، سربازان، خدامتگزاران و اقشار مختلف دیگر.

تناسب تشویق و عمل

هم در بحث تنبیه و توبیخ، هم در مقوله ستایش و تشویق، باید تناسب میان عمل و میزان تشویق مراعات شود، تا اثر مطلوب را ببخشد. بدون این تناسب، یا افراط می‌شود یا تفریط، و هر دو زیانبار است. البته هر یک از این زیاده‌روی یا کوتاهی در تشویق و ستایش هم ریشه‌ها و عللی دارد.

علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: الثناء باکثر من الأستحقاق ملق و التقصیر عن الأستحقاق عی او حسد؛ ستایش بیش از حد استحقاق و شایستگی، تملق و چاپلوسی است. و کم گذاشتن و کوتاهی از حد استحقاق، ناتوانی یا حسادت است[61].

این سخن، ضمن تأکید بر همان تناسب، دو جنبه افراط و تفریط را در این مسأله یادآور می‌شود و به ریشه آن هم اشاره دارد. زیاده‌روی در مدح، یا از جهالت و نشناختن قدر و ارزش کارها و اشیاء سرچشمه است. حضرت امیر (علیه‌السلام) در سخنی دیگر می‌فرماید: اکبر الحمق الأغراق فی المدح و الذم؛ بزرگترین نادانی، زیاده‌روی در ستایش یا بدگویی است[62].

هر چند سخن از تشویق است، ولی مدح و ستایش نیز، یکی از جلوه‌های تشویق و روشهای رغبت‌آفرینی در افراد به شمار می‌آید.

از آنجا که تشویق، برای انگیزش به کار نیک است، اگر کمتر از ارزش کار و فضیلت صفات باشد، موجب کم اهمیت جلوه یافتن آن کار و صفت می‌گردد. مثلا اگر یک دانش‌آموز، پس از یک سال تلاش پیگیر در امر تحصیل و داشتن معدل بیست، فقط با یک بارک الله و احسنت تشویق شود، روحیه خود را از دست می‌دهد، یا اگر در برابر فداکاری عظیم و ایثار چشمگیر یک انسان وارسته، تنها به ستایش مختصری اکتفا شود، حق او ادا نشده است. بر عکس، اگر در برابر کار نیک کوچکی عظیمترین تشویقها به عمل آید، مثلا در یک جلسه و در یک مسابقه حضوری برای کسی که یک پرسش عادی را فی المجلس جواب داده، یک سفر حج جایزه بدهند، این نیز بدآموزی دارد، هم ارزش آن جایزه لوث می‌شود، هم برای آنان که با تلاش بیشتر، شایستگیهای والاتری را از نظر علمی و عملی دارند ولی مورد تشویق قرار نمی‌گیرند، دلسرد و مأیوس می‌کند.


روشهای تشویق

اینکه هر کس را چگونه می‌توان بر سر شوق آورد و از کار شایسته او تجلیل و تقدیر کرد، در شرایط مختلف و نسبت به افراد مختلف متفاوت است. یکی را با لفظ محبت آمیز و کلمات تحسین کننده می‌توان تشویق کرد، یکی را با تحویل گرفتن و برخورد احترام آمیز، یکی را با پول و جایزه، یکی را با مطرح ساختن و نام آوردن. یکی با کتاب و هدیه‌های فرهنگی تشویق می‌شود، یکی با لوازم مصرفی و خانگی، یکی هم با خوراک و اطعام. در همین زمینه هم مراعات تناسب میان نوع تشویق با فرد تشویق، مهم است. به این خاطر، آنان که به مناسبتهای مختلف به افراد، هدیه و جایزه می‌دهند، یا می‌خواهند افراد شایسته را مورد تشویق و تقدیر قرار دهند، به این ریزه کاریها باید توجه کنند.

گاهی یک لوح تقدیر و متن زیبا و آراسته و قاب شده، که قیمت مادی چندانی هم ندارد، برای کسی بسیار نفیس و ارزشمند و شوق‌انگیزتر از آن است که مثلا صدهزار تومان پول نقد به او داده شود. البته گاهی هم بر عکس است،

چون لوح تقدیر برای کسی نان و آب نمی‌شود ولی وجه نقد را می‌تواند در پرداخت قرض و قسط یا تأمین نیازهای زندگی به کار بندد.

حتی اگر تشویقهای مادی و لوازم مصرفی باشد، باز این نکته که به چه کسی، چه چیزی هدیه شود، مهم است. طرف به تناسب شغل، سن، شرایط زندگی و ویژگیهای شخصی، گاهی از یک پتو، یا ضبط صوت، دوره ترتیل قرآن، آلبوم عکس، لباس و کفش ورزشی، سفر عمره و سوریه، اردوی تفریحی، کتاب، مدال و... خوشش می‌آید و برایش ارزش و بهاء دارد.

در مورد کتاب هم، حتی نوع کتاب به تناسب مخاطب مورد تشویق باید گزینش شود. به بعضی باید قرآن و صحیفه سجادیه داد،ب به بعضی رساله احکام، به بعضی اخلاق و تربیت، به بعضی کتاب طباخی و آشپزی، به بعضی کتابهای علمی و فنی، به بعضی فرهنگ لغت، به بعضی دوره‌ای تفسیر، به بعضی کتاب قصه و رمان، به بعضی دیوان شعر، به بعضی مجموعه‌ای نفیس از نقاشی یا خط و... می‌بینیم که هر کس از نوعی کتاب که مورد علاقه یا نیاز او است، بیشتر لذت می‌برد و آن هدیه، بیشتر برای او نقش تشویقی دارد.

حضرت علی (علیه‌السلام) در نهج البلاغه نسبت به نوع رفتار با فرماندهان نظامی و سران سپاه و ارتش، به مالک اشتر توصیه می‌کند که آنان را بر اساس میزان مواسات و خدمت و تلاش، مورد احترام و تقدیر قرار بده و برای انکه در امر مبارزه با دشمن و جهاد، یکدل باشند، زندگی آنان را تأمین کن و خواسته‌هایشان را برآور. آنگاه می‌فرماید: پیوسته ستایش نیک نسبت به آنان داشته باش و رنجها و بلاها و آزمونهای آنان را برشمار، چرا که یاد کردن بسیار از کارهای نیک آنان، شجاع را به شور و جنبش وا می‌دارد و بی حال را هم به حرکت می‌کشاند[63].

امام امت (رحمة الله علیه) از این شیوه تشویقی چه در آغاز پیروزی در انقلاب و چه در طول سالهای دفاع مقدس استفاده می‌کرد. در آغاز انقلاب که عده‌ای طرح انحلال ارتش را مطرح می‌کردند، امام از فداکاریها و همدلیهای آنان با ملت ستایش کرد و آنان را به صحنه انقلاب کشید، و در سالهای حماسه نیز، زبان و بیان و قلم تشویق آمیز حضرت امام (قدس سره) نسبت به رزمندگان و ارتش و سپاه، نقش عمده در حماسه آفرینی و خط شکنی و شهادت طلبی و پیروزیهای ماندگار و پرافتخار داشت.

پس نوع تشویق و تقدیر از نظامیان، کارمندان، محصلان، کارگران، کوچکها، بزرگها، خانمهای خانه‌دار، پزشکان و پرستاران و... باید فرق کند و متناسب با خود آنان باشد و نشان دهنده ارج گذاری به کار خاص آنان باشد تشویق به نحوی باید باشد که تشویق شونده، احساس کند دیگران به ارزش کار او پی برده‌اند و از کاری که او کرده‌، خوشحال و سپاسگزارند.[64]

البته نباید تشویق، ایجاد غرور کند. ظرفیت افراد را هم نسبت به تشویق باید سنجید. گاهی بچه‌ها به خاطر تشویق، لوس و بی ادب و پرتوقع می‌شوند. گاهی بزرگترها به خاطر نداشتن ظرفیت لازم برای تقدیر، خود را می‌بازند و متکبر و بی اعتنا می‌شوند یا از رشد و پویایی می‌مانند. به این عوارض منفی هم، باید توجه داشت. به فرموده حضرت امیر (علیه‌السلام): کم من مغرور بحسن القول فیه؛ چه بسا کسانی که با سخن نیک دیگران درباره آنان، مغرور می‌شوند[65].


شرایط تشویق

در یک کار تشویقی، باید نکاتی مورد توجه قرار گیرد که به اثر بخشی تشویق، کمک می‌کند و بدون آنها، یا از اثر می‌افتد، یا اثر منفی به بار می‌آورد. برخی از این نکات، از این قرار است:

1ـ تشویق، همراه با درک و تشخیص و کشف استعدادهای رشد طرف مقابل باشد.

2ـ ارزش عمل نیک و خصلت شایسته، شناخته شود و به فرد مورد تشویق هم شناسانده شود.

3ـ تشویق، رشوه به حساب نیاید و حق و حساب، تلقی نشود.

4ـ به اندازه و بجا باشد و از حد معمول و متناسب و متعارف، تجاوز نکند، تا خاصیت خود را از دست ندهد.

5ـ همراه و توأم با عمل فرد باشد، چون فاصله زیاد بین تشویق و کار نیک، آن را از ارزش و اثر می‌اندازد و نقش شوق‌آوری آن از بین می‌رود. در حدیث است که: مزد کارگر را، پیش از آنکه عرقش خشک شود بپردازید.

6ـ تشویق، همراه با توجیه و تبیین باشد و فرد بداند که چرا و به خاطر چه کاری مورد تشویق قرار گرفته است. این مسأله در توبیخ و تنبیه هم هست. همچنان که مجازات، بدون آنکه طرف بداند چرا تنبیه می‌شود، عامل بازدارنده نیست، تشویق بدون توجیه و تبیین هم اثر انگیزه آفرینی و تحریکی به کار خیر ندارد.

7ـ تشویق، با عمل خوب، تناسب داشته باشد، نه مبالغه‌آمیز، نه کمتر از حد مطلوب. تشویق، مثل مصرف دارو و برای بهبود یک بیماری است. مصرف بیش از حد یا کمتر از مقدار توصیه شده، اثر درمانی ندارد، بلکه گاهی هم زیابنار است.

گاهی می‌توان با تشویق انسانهای شایسته، راهی برای جلوگیری از فساد فاسدان یافت. این تأثیر غیر مستقیم تشویق است. پیامبران الهی، هم مبشر بودند، هم منذر. ولی گاهی کار بشارت و تشویق، کارسازتر از تهدید و تنبیه و توبیخ است.

حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: با پاداش دادن و تشویق نیکوکار، شخص بدکار و فاسد را از بدی و فساد باز دارید: ازجر المسیء بثواب المحسن.[66]

تشویق نسل جوان، در زرورق پیچیدن و باد زدن و هندوانه زیر بغل آن دان نیست. تشویق واقعی عبارت است از درک و کشف استعدادهای فرزندان و ایجاد فرصت و محیط مساعد برای تجلی و شکوفایی آن... محیط تشویق‌آمیز، عبارت است از پیوند دادن آموزش و پرورش به زندگی اجتماعی، آگاه ساختن نسل جوان از مسؤولیتهای خویش و دادن فرصت مناسب برای ایفای این مسؤولیتها.[67]

به امید آنکه با بهره‌گیری از تشویق (بیش از توبیخ و سرزنش)، زمینه‌های مناسبتری برای رشد فضایل در جامعه و خانواده و در رفتار و اخلاق افراد پدید آوریم.


سازگاری

تلاش برای داشتن یک زندگی دور از تنش و پرخاش و مشکلات رفتاری، موجب آسایش روح و سلامت خانواده است.

همه افراد، در خصلتهای اخلاقی و شیوه رفتار، یکسان نیستند. این تفاوت در برخی موارد بروز می‌کند و مایه اختلاف می‌شود، اختلافی که البته قابل اجتناب است، آن هم با شیوه مدارا و سازگاری در اخلاق و برخورد.

بعضیها با دیگران، چه در محیط خانه و محل کار، یا در محله و منطقه سکونت، با دیگران ناسازگارند. ناسازگاری با دیگران، نشانه نوعی غرور و خودخواهی و خودبرتری بینی نسبت به مردم است و نتیجه آن هم تنها ماندن و انزواست.

از سوی دیگر، بی طاقتی در مقابل حالات و رفتار دشوار و ناهنجار دیگران نیز، ریشه در کم ظرفیتی دارد و به تشدید این تعارض و ناسازگاری می‌انجامد.

اگر در دستورهای دینی ما به حسن خلق، تأکید شده است، یکی از مصداقهای بارز آن مدارا است.

مدارا یک تکلیف اخلاقی در اسلام است. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت است: امرنی ربی بمداراة الناس کما امرنی باداء الفرائض؛ همان گونه که پروردگارم مرا به انجام واجبات فرمان داده است، به مدارا با مردم دستور داده است[68].

در حدیث دیگری چنین آمده است که جبرئیل، به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و از سوی خدا چنین پیام آورد که: ای محمد! پروردگارت سلام می‌رساند و به تو می‌گوید: با بندگان من مدارا کن.[69]


نیز در حدیث است از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمود: مداراة الناس نصف الایمان و الرفق بهم نصف العیش؛ نیمی از ایمان، مدارای با مردم است و نیمی از زندگی، رفق و ملاطفت با آنان است[70].

حتی خارج از قلمرو دین و آیین هم، آنان که خواستار یک زندگی دلنشین و پسندیده باشند، در سایه همزیستی مسالمت آمیز و رفق و نرمش با دیگران و رفتر شایسته، بهتر به این خواسته می‌رسند، تا در سایه خشونتت و برخوردد ناسازگارانه و بهانه‌جویانه و عیب گیرانه و خودپسندانه!

سعه صدر و ظرفیت برای تحمل دیگران، لازمه دست یافتن به یک زندگی خوب است. در مواردی که اختلاف سلیقه و دیدگاه، یا تفاوت در مشی و رفتار و روش وجود دارد، باز هم با وسعت نظر و مدارا می‌توان مانع بروز مشکلات شد.


مدارا، یا تولی و تبری

تعیین مرزهای دقیق در مباحث اخلاقی و مسایل فرهنگی، مهم است. ما به همان اندازه که به مدارا و حسن خلق و حلم و معاشرت شایسته مأموریم، به تولی و تبری و مرزبندی مکتبی در دوستیها و دشمنیها و صف‌آرایی در برابر دشمن و مقاومت بر سر مواضع و بی تفاوت نبودن در مقابل بدیها و بدان موظف هستیم. و این دو مسأله از هم جداست و هر کدام جایگاه خاص خود را دارد.

درست است که در مسایل اعتقادی نباید کوتاه آمد و ارزشها را نباید فروخت و با دشمنان فکری و مرامی و سیاسی نباید کنار آمد، اما معاشرت با مردم موضوع دیگری است. حتی در ارتباط با دشمن هم بحث مدارا تأکیده شده است، چرا که گاهی سبب جذب آنان می‌شود، بی آنکه از مبانی اصول خویش، دست برداریم.

حضرت امیر (علیه‌السلام) می‌فرماید: خالطوا الناس مخالطة ان مِتم معها بکوا علیکم و ان عشتم حنوا الیکم؛ با مردم آن گونه مخالطت و معاشرت داشته باشید که اگر مردید، با رفتاری که داشته‌اید، بر شما گریه کنند و اگر زیستید، بر شما دلسوزی و شفقت کنند[71].

و این، نه به معنای بی تفاوتی در مقابل حق و باطل و صلاح و فساد، یا زیر پا نهادن ارزشهای مکتبی و نادیده گرفتن اصول و مبانی است، بلکه سلوک شایسته و حسن خلق و اخلاق نیک و جاذبه رفتاری است، که حتی بیگانه را هم جذب می‌کند.

از امام صادق (علیه‌السلام) در تفسیر آیه و قولوا للناس حسنا؛ با مردم نیکو سخن بگویید نقل شده که فرمود: یعنی با همه مردم، چه مؤمن چه مخالف (خودی و بیگانه). اما رفتار با مؤمنان، همراه با چهره گشاده باشد و اما با مخالفان، گفتاری مداراتی باشد، تا آنان را هم به ایمان (و خط فکری) خویش جذب کنید، چرا که خیلی با کمترین از اینها می‌توان شر آنان را از خود و از برادران ایمانی بازداشت.[72]


مدارا با دشمن

مدارا، سلاح پیامبران در جامعه پر از دشمن و مخالف بود و بدین وسیله، هم مخالفان را جذب می‌کردند، هم با این شیوه، به پیروان با ایمان، در مقابل دشمنیها و کینه‌توزیهای عنودان و دشمنان سرسخت، مصونیت می‌بخشیدند.

امام سجاد از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که فرموده: خدای متعال، از این رو پیامبران را بر مردم دیگر برتری و فضیلت بخشید، که با دشمنان دین خدا بیشترین مدارا را می‌کردند و به خاطر خدا و حفظ جان پیروان خویش، بهترین تقیه را به کار می‌‌بستند[73].

روشن است که این در دوران خاصی بوده که پیامبران (و حتی رسول اکرم) از نظر نیرو و نفرات و شرایط، دوران سخت و عسرت و کمی یاران را می‌گذراندند. آنگاه که فداکاران راه خدا افزون شدند، دشمنیهای کفار و منافقان را با شدت عمل جواب دادند و به فرمان جهاد و برخورد قاطع عمل کردند، نه سازشکارانه و مداهنه جویانه، که البته آن هم به اقتضای شرایط و موقعیت بود.

در برخوردهای اجتماعی با مردم که قلمروی جدا از برخورد با دشمنان داخلی و خارجی دارد مدارا و نشان دادن ملاطفت و روحیه سازگاری، کار انسان را هم بیشتر پیش می‌برد و دلها را هم بیشتر جلب و جذب می‌کند. به ویژه در مواجهه با کسانی که به هر حال، مثل استخوان لای زخم و مانند یک جراحت‌اند که ناچار باید به نحوی آنان را تحمل کرد. به انی تحمل از روی ناچاری امام علی (علیه‌السلام) اشاره فرموده و آن را نوعی حکمت به شمار آورده است. می‌فرماید: لیس الحکیم من لم یدار من لا یجد بدا من مداراته؛ کسی که مدارا نکند، با شخصی که چاره و گریزی از مدارا کردن با او ندارد، حکیم و فرزانه نیست[74].

راستی!... با یک جراحت و زخم، چه می‌توان کرد، جز ساختن و مدارا و تحمل، تا خوب شود؟ گاهی بعضیها مثل همان زخمند باید با آنان ساخت و جز نشان دادن صبوری و سازگاری هیچ راهی نیست.

حکمت بودن مدارا با مردم را در سخن دیگری، حضرت علی (علیه‌السلام) چنین باین فرموده است: رأس الحکمة مداراة الناس[75].

نشان دادن سازگاری و خوشرفتاری، حتی کینه‌ها را هم میزداید و به جای آن دوستی و علاقه می‌آورد. باز هم از حضرت امیر (علیه‌السلام) بشنویم که می‌فرماید: دارالناس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم؛ با مردم مدارا کن، تا از برادری آنان بهره‌مند شوی و با آنان با روی گشاده ملاقات کن، تا کینه‌هایشان بمیرد[76].


تحمل ناسازگاری

در یک زندگی جمعی، آیا چاره‌ای جز حسن سلوک و مدارا وجود دارد؟

گذشت، یکی دیگر از جلوه‌های مدارا است. اگر بنا باشد در مقابل هر مسأله انسان حساسیت و سرسختی نشان دهد و هر حرف را به دل بگیرد و از هیچ چیز نگذرد، پدید آمدن ناهنجاری‌ در زندگی جمعی، حتمی است.

تحمل کردن ناسازگاری دیگران، پدید آورنده سازگاری است. اگر بدی را با بدی و تندی را با تندی جواب دهیم، مشکلات بالا می‌گیرد. گاهی باید چشم را بست و بعضی رفتارهای آزاردهنده و ناراحت کننده دیگران را نادیده گرفت، یا در گذشت و بخشود، تا ریشه بحران در روابط بخشکد.

در تفسیر آیه یدرؤن بالحسنة السیئة (بدی را با نیکی رفع می‌کنند) آمده است که به وسیله حلم، جهل و نابخردی جاهل را دفع می‌کنند و به وسیله مدارا با مردم، اذیت و آزار آنان را از خودشان دور می‌سازند[77].

بالاتر از این چشم‌پوشی، آن است که بدرفتاریهای دیگران را با خوشترفتاری مقابله کنیم، نه مقابله به مثل، بلکه مقابله به بهتر و برتر. این اوج کرامت نفس و اخلاق والا و پیامبرانه است که می‌سزد در امت پیامبر (صلی الله علیه و آله) تجلی یابد.

در اخلاق خانواده، بروز این نمونه مکارم اخلاقی به آن است که هر یک از زن یا شوهر، ضعفها و بداخلاقیهایی در طرف مقابل دید، تصمیم بر مقابله به مثل و شاخ به شاخ شدن نگیرد، بلکه بنا را بر سازگاری و تحمل بگذارد، آن هم به حساب خدا و برای رضای او تحمل کند، تا به دو نتیجه خوب برسد: یکی بهبود وضعیت داخلی خانه، دیگری رسیدن به اجر و پاداش الهی.

امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: ثلاث من مکارم الدنیا و الاخرة: تعفو عمن ظلمک و تصل من قطعک و تحلم اذا جهل علیک؛ سه خصلت، از بزرگواریهای دنیا و آخرت است: یکی آنکه از کسی که بر تو ستم کرده، درگذری، دیگر: با کسی که از تو بریده است، پیوند بر قرار کن. سوم: اگر با تو به جهالت رفتار شد، حلم و خویشتن داری نشان دهی[78].

حلم و بردباری در برابر جهالت، عفو و گذشت در مقابل ستم و جفا، صله رحم با خویشاوندانی که قطع رابطه کرده‌اند، ادب و متانت و احترام در مقابل آنکه بی ادبی کرده است، خوبی و احسان در برابر بدیها و بدرفتاریهای دیگران، همه و همه از نشانه‌های سازگاری و کرامت نفس و روح بلند است.

در مسایل تربیتی نیز، تحمل فرزندان دشوار و ساختن با ناهنجاریهای رفتاری آنان و به هنجار آوردن آن، هم دشوار است، هم گامی مهم در ساختن انسانهای بالنده و مستعد. از این رو، معلم و مربی، همچنین پدر و مادر برای تربیت شایسته فرزندان، نیازمند سازگاری‌اند، نیز تحمل در برابر ناسازگاریهای شاگردان و فرزندان.

برخورد با سالمندان

بر خلاف فرهنگ غرب، که وجود سالمندان را در خانواده‌ها، زائده‌آی مزاحم می‌پندارند و می‌کوشند برای آنکه آزادیهای شخصی‌شان محدود نشود و مزاحمی نداشته باشند، به نحوی آنان را از محیط خانه و روابط خانوادگی دور کنند و به خانه سالمندان بفرستند، اسلام به آنان ارج می‌نهد و حرمت قائل است و به رعایت حقوق و احترام آنان سفارش کرده و به بهره‌گیری از تجارب و افکار پخته آنان تشویق می‌کند.

در این بخش، شیوه صحیح برخورد با پیران و سالمندان را ـ چه پدر و مادر باشند، چه سالخوردگان دیگر ـ بر اساس تعالیم مکتب، بررسی می‌کنیم.


الف ـ محور وحدت

مجموعه افراد یک فامیل، نسبت به بزرگ خاندان احترام می‌گزارند و در کارها با آنان مشورت می‌کنند و در اختلافات، به رأی و داوری آنان ارج می‌نهند و گاهی یک سخن از سوی آنان، آتش فتنه‌ای را خاموش می‌سازد، پا تفرقه و کدورتی را به وفاق و همدلی و آشتی مبدل می‌سازد.

نعمت وجود با برکت آنان، اغلب تا هستند، ناشناخته است. وقتی به جایگاه حساس و مهم و نقش کارگشای آنان پی می‌برند که از دست بدهند. چه بسیار اختلافها و قهرها و نزاعهای خانوادگی که پس از درگذشت بزرگ خاندان چهره نشان می‌دهد و چه بسیار رابطه‌ها و رفت و آمدها که قطع می‌شود، یا به سردی می‌گراید، و علت آن فقط از دنیا رفتن محوری است که مایه دلگرمی، امید، انس و معاشرت فامیل است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: البرکة مع اکابرکم؛ برکت و خیر ماندگار، همراه بزرگترهای شماست[79].

در سخن دیگر فرمود: الشیخ فی اهله کالنبی فی امته؛ پیرمرد در میان خانواده‌اش، همچون یک پیامبر در میان امتش است[80].

این اشاره به همان نقش محوری، فروغ بخشی، صفا آوری هدایت و ارشاد، تجمع و الفت است که در وجود آنان نهفته است. پس اگر بزرگترها در فامیلی و خانواده، چراغ روشنی بخش و محور وحدت و همدلی و عامل انس و ارتباط و رفت و آمدهای خانوادگی‌اند، باید این جایگاه، محفوظ بماند و مورد حراست و تقویت قرار گیرد.


ب ـ حرمت بزرگترها

رعایت ادب و مقتضای حق شناسی نسبت به عمری تلاش صادقانه و ایثارها‌، گذشتها، دلسوزیها و سوختن و ساختنها که بزرگان از خود نشان داده‌اند، آن است که در خانواده‌ها مورد تکریم قرار گیرند، عزیز و محترم باشند، به آنان بی‌مهری نشود، خاطرشان آزرده نگردد، به توصیه‌ها و راهنماییهایی که از سر سوز و تجربه می‌دهند، بی اعتنایی نشود.

خود بزرگسالی و سن بالا در فرهنگ دینی ما احترام دارد. این سخن پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) است: من عرف فضل کبیر لسنه فوقره، آمنه الله تعالی من فزع یوم القیامة؛ هر کس فضیلت و مقام یک بزرگ را به خاطر سن و سالش بشناسد و او را مورد احترام قرار دهد، خدای متعال او را از هراس و نگرانی روز قیامت ایمن می‌دارد[81].

احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانی نسبت به کوچترها، از دستورالعملهای اخلاقی اسلام است و کانون خانواده‌ها را گرم و مصفا می‌سازد و این، توصیه امام صادق (علیه‌السلام) است که فرمود: لیس منا من لم یوقر کبیرنا و لم یرحم صغیرنا؛ کسی که بزرگ ما را احترام نکند و کوچک ما را مورد شفقت و عطوفت قرار ندهد، از ما نیست[82].

این سخن را نیز از علی (علیه‌السلام) به یاد داشته باشیم که فرمود: یکرم العالم لعلمه و الکبیر لسنه؛ دانشمند را به خاطر علمش و بزرگسال را به خاطر سن او، باید احترام کرد[83].

اگر جوانان قدر پیران را نشناسند و به جایگاه آنان حرمت ننهند، هم رشته‌های عاطفی پیوندهای انسانی از هم گسسته می‌شود، هم از رأفت و عاطفه و تجربه سالخوردگان محروم می‌شوند، هم نشانه بی توجهی خود به ارزشها را امضا کرده‌اند. حضرت علی (علیه‌السلام) در یکی از سخنان خویش، ضمن انتقاد از اوضاع زمانه و ناهنجاریهای رفتاری مردم، از جمله بر این دو مسأله تأکید می‌فرماید: 1ـ بی احترامی کوچترها نسبت به بزرگترها 2ـ رسیدگی نکردن توانگران به نیازمندان: انکم فی زمان... لا یعظم صغیرهم کبیرهم و لا یعول غنیهم فقیرهم؛ شما در زمانه‌ای به سر می‌برید که کوچک به بزرگ تعظیم و تکریم نمی‌کند و ثروتمند، به فقیر نمی‌کند![84]


ج ـ نسبت به والدین

سالمندان به طور عموم، از احترام برخوردارند. اگر پدر و مادر باشند که این وظیفه، سنگین‌تر و مسؤولیت است. قرآن کریم از تندی و پرخاش نسبت به پدر و مادر پیر نهی می‌کند و به سخن نیک و لحن شایسته و خضوع و تواضع و گستردن بال رأفت در برابر آنان و خیرخواهی و دعا در حق آنان دعوت می‌کند.

فرمان خداوند، چنین است: إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً کَرِیمًا وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا؛ هرگاه یکی از آن دو (پدر و مادر) یا هر دو نزد تو به سن پیری و سالمندی رسیدند، به آنان اف مگو، آنان را طرد مکن و به آنان سخن کریمانه بگو و بال فروتنی را از روی رحمت و شفقت برای آنان بگستر، و بگو: پروردگارا! همان گونه که مرا در خردسالی‌ام تربیت کردند، تو نیز بر آنان رحمت آور[85].

ادب و احترام نسبت به پدر و مادر بزرگسال، آن است که: آنان را به اسم، صدا نکنی، به احترامشان برخیزی، از آنان جلوتر راه نروی، با آنان بلند و پرخاشگرانه سخن نگویی، نیازهایشان را برآوری، خدمتگزاری به آنان را وظیفه‌ای بزرگ بدانی و از ‌آنان در سن کهولت و پیری مراقبت کنی.

در حدیث است که امام باقر (علیه‌السلام) فرموده است: پدرم به مردی نگریست که همراه پسرش راه می‌رفتند و پسر به بازوی پدرش تکیه داده بود. پدرم تا زنده بود، با آن جوان (به خاطر این بی حرمتی نسبت به پدرش) صحبت نکرد[86].

به همان اندازه که آزردن آنان و عاق شدن، حرام و نکوهیده است و از آن نهی شده است، دل به دست آوردن و جلب رضایت و نیکی به آنان سفارش شده است و این خدمتگزاری، سبب بهشتی شدن فرزندان به شمار آمده است.

ابراهیم بن شعیب گوید: به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: پدرم بسیار پیر و سالخورده و ناتوان شده است. هرگاه حاجتی داشته باشد او را بر می‌داریم و بر دوش می‌کشیم. حضرت فرمود: ان استطعت ان تلی ذلک منه فافعل و لقمه بیدک، فانه جنة لک غدا؛ اگر بتوانی عهده‌دار کارهای او شوی چنین کن، حتی با دستانت لقمه در دهان او بگذار، که این فردای قیامت، برای تو بهشت (یا سپر از آتش: جنه) خواهد بود[87].


د ـ انتقال فرهنگ

از عمده‌ترین راههای انتقال یک فرهنگ به نسلهای آینده، رفتار پدر و مادر و مربیان است. کودکان، آنچه را در رفتار بزرگترها ببینند، از آن الگو می‌گیرند. احترام به بزرگترها و رعایت ادب و تکریم نسبت به سالخوردگان، اگر در عمل و رفتار ما تجلی یابد، فرزندان ما نیز، این فرهنگ را می‌آموزند و با همین آداب و سنن بار می‌آیند. کسی که در انتظار ادب و معرفت و حق شناسی از فرزندانش دارد، باید همین حالت را نسبت به پدر و مادر و بزرگترها نشان دهد، تا کوچکترها هم از او بیاموزند.

این یک سنت تاریخی و تأثیر و تأثر از اعمال و رفتار است. هر کس چیزی را درو می‌کند که کشته است. اگر در حدیث است که لا میراث کالدب؛ هیچ ارثی همانند ادب نیست که از بزرگان به فرزندان برسد، در این مورد هم مصداق می‌یابد.

امام علی (علیه‌السلام) فرمود: وقروا کبارکم، یوقرکم صغارکم؛ به بزرگانتان احترام کنید، تا کوچکترها هم به شما احترام کنند[88].

امام صادق (علیه‌السلام) نیز فرموده است: بروا آباءکم یبرکم ابناؤکم؛ به پدرانتان نیکی کنید، تا فرزندانتان هم به شما نیکی کنند[89].

این دقیقا برداشت محصول، از زراعتی است که انسان با رفتارش در زمین دل و لوح جان کودکان انجام می‌دهد.

مهمترین درس تربیتی، آن است که با عمل داده شود. کودکان نیز مستعدترین شاگردانی که درسهای عملی را با دقت، از رفتار ما می‌آموزند. اگر ما به سالمندانمان احترام نگذاریم. از خردسالان و نوجوانان چه انتظاری داشته باشیم که با سالخوردگان و خود ما با احترام و تعظیم و تکریم، برخورد کنند؟ این ارتباط متقابل در تأثیرگذاریهای رفتاری را نمی‌توان نادیده گرفت. به قول معروف، اگر احترام امامزاده، توسط متولی رعایت نشود، از دیگران چه انتظاری است؟!

جای سالمندان، پیش از آنکه در آسایشگاه‌ها و سرای سالمندان باشد، کانون گرم و با محبت‌ خانه‌هاست، تا چراغ خانه روشن بماند و محور تجمع و الفت افراد گردند. و از اندیشه آنان نیز استفاده شود. بالاخره آنان، حاصل یک عمر، تجربه و چشیدن سرد و گرم روزگارند و می‌توانند مشاور خوبی در تصمیم‌گیریهای زندگی باشند.

آنچه در آینه جوان بیند

پیر در خشت خام، آن بیند

این هم بعد دیگری از برخورد با پیران است.


هـ ـ تأثیر رفتار

همچنان که کودکان و نوجوانان، از رفتار و عمل بزرگترها درس و الگو می‌گیرند، سالخوردگان نیز گاهی از نظر فکری و قضاوت و دیدگاه، تحت تأثیر رفتار جوانان قرار می‌گیرند. بسیار اتفاق افتاده است که خانواده‌ای غیر متدین و بی تفاوت نسبت به ارزشها و پاکیها، در اثر مشاهده رفتار شایسته از جوانشان، به راه آمده‌اند. در واقع، جواب پاکدل با نحوه عملش بر بزرگترها هم تأثیر گذاشته.

نقل این نمونه تاریخی جالب است:جوانی به نام زکریا بن ابراهیم مسیحی بود. چون مسلمان شد به سفر حج رفت. در این سفر، امام صادق (علیه‌السلام) را دیدار کرد. از جمله سؤالاتش از امام این بود که: پدر و مادر و بستگانم هنوز نصرانی‌اند. چه کنم؟ مادرم نیز نابیناست. آیا با آنان باشم و با آنان غذا بخورم؟ امام صادق (علیه‌السلام) پرسید: آیا گوشت خوک می‌خورند؟ گفت: نه، اصلا دست به آن نمی‌زنند. امام فرمود: با آنان باش و به مادرت رسیدگی کن و اگر از دنیا رفت، خودت کارهای مربوط به کفن و دفن او را انجام بده و به دیگران واگذار مکن.

زکریا پس از بازگشت از سفر حج، به توصیه امام صادق (علیه‌السلام) به مادرش بسیار نیکی و ملاطفت می‌کرد، به او غذا می‌خوراند، لباس و سر و وضع او راتمیز می‌کرد و در خدمت وی کوشا بود. مادرش از این تغییر رفتار، سؤالی به ذهنش رسید، پرسید: پسرم! قبلا که نصرانی بودی با من چنین رفتاری نداشتی، چه شده که پس از هجرت و مسلمان شدن چنین شده‌ای؟ گفت: یکی از فرزندان پیامبر این دستور را به من داده است. مادر پرسید: آیا او پیامبر نیست؟ پسر گفت: خیر، او پسر پیامبر است. مادر اصرار داشت که نه، او حتما پیامبر است، چون این گونه تعلیمات، از تعالیم پیامبران است. پسرش جواب داد: خیر، پس از پیامبر اسلام، پیامبری نخواهد آمد. او یکی از فرزندان آخرین پیامبر الهی است.

مادرش گفت: پسرم! بهترین دین را برگزیده‌ای. به من هم ارایه بده و آن دین را بر من عرضه کن.

فرزند، تعالیم اسلام را بر مادر مسیحی خویش عرضه کرد. او هم به اسلام گروید و مسلمان از دنیا رفت[90].

این شاهدی بر تأثیر عمل به دستورهای دین در مورد نحوه معاشرت با والدین و برخورد با سالمندان است که یک مسیحی را به اسلام جذب می‌کند و نور هدایت را در دل او می‌تاباند.

بر این اساس، با ادب نسبت به بزرگان و گرامیداشت خاطر سالمندان و تحویل گرفتن آنان و نیکی و مراقبت از آنان، جامعه‌ای خوب و خانواده‌ای با صفا و روابطی مستحکم و عاطفی داشته باشیم.

و نیز... قدر نعمت جوانی را بدانیم که این گوهر، همیشه با ما نیست.

و چه نیکو سروده است ملک الشعرای بهار:

سحرگه به راهی یکی پیر دیدم
بگفتم: چه گم کرده‌ای اندرین ره؟

سوی خاک، خم گشته از ناتوانی
بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی

 

نقدپذیری

صلاح و اصلاح فرد و جامعه، در سایه شناختن عیوب و تلاش برای زدودن عیوب است.

این شناخت، هم در خود ما و نسبت به اندیشه‌ها و عملهای خودمان است، هم نسبت به دیگران. زمینه‌ساز این عیب‌زدایی هم تذکر از سویی و تنبه و اقدام از سوی دیگر است.

مسأله تذکر و نقد و یادآوری، همچنین پندپذیری و قبول نصیحت و موعظه و توجه به تذکرات دیگران از همین رهگذر، در مقوله مسایل معاشرتی و شیوه برخورد صحیح با دیگران قرار می‌گیرد. به این خاطر، در این بخش از مباحث اخلاق معاشرت، به خصلت نقدپذیری به عنوان یک روحیه بالا و رشد یابنده و خلق و خوی نیک می‌پردازیم.


نقد و تذکر

پرده‌پوشی بر واقعیات، یا خود را به بی‌خبری زدن، واقعیتها را عوض نمی‌کند. وقتی در کسی یا جایی یا رفتار و برخوردی اشکال وجود داشته باشد، فرزانگان عاقل، از هر تذکر اصلاحی استقبال می‌کنند، تا آن را برطرف سازند. اما جاهلان و خودخواهان، دوست دارند که در همان موارد نیز، مدح و تملق و ثنا بشنوند و بر عیوب و کاستیها و زشتیها سرپوش بگذارند.

به قول سعدی: احمق را ستایش خوش آید، چون لاشه که در کعبش دمی، فربه نماید[91] عجب و خوپسندی و خود برتربینی، پیامد همین گونه مدحها و تعریفهاست که از عیوب، غافل می‌سازد.

حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق یحسن له القبیح و یبعض الیه النصیح؛ نادان‌ترین مردم کسی است که فریب ستایشگر چاپلوس را بخورد، ثناگری که زشت را در نظر او زیبا جلوه می‌دهد و خوبی را در نظر او منفور می‌سازد[92].

از این رو، به جای آراستن عیوب و کتمان زشتیها و پرده پوشی بر نارساییها، باید آنها را گفت و شنید و در بر طرف ساختنش کوشید. تذکر و نقد از همین جاست که قیمت و قداست می‌یابد و برای بعضیها یادآوری یک وظیفه می‌شود و برای بعضی توجه به تذکرها و نقدها یک فضیلت اخلاقی به شمار می‌آید. انسانهای کمال‌جو، باید از این گونه تذکرها استقبال کنند، چون مقدمه تکامل آنان است، وگرنه برای همیشه در جهل مرکب می‌مانند.

به این سخن حکیمانه سعدی دقت کنید: متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.[93]


شیوه صحیح نقد

به همان اندازه که تذکر کاستیها و نقد عملها مفید و لازم است، توجه به شیوه یادآوری و نکات و آداب پند و اندرز و تذکر، مهم و سرنوشت‌ساز است.

آیا هر کس حق دارد تذکر دهد؟ آیا موعظه از هر کس پذیرفته است؟ آیا همه نقدها سازنده و مثبت است؟ صفات و شرایط ناقد و واعظ چیست؟

اگر کسی دیگران را پند دهد، اما خودش اهل عمل به نصایح خویش نباشد، سخنش بی‌اثر است. انبوهی از روایات، شاهد این مدعاست. اگر پنده دهنده، خودش اهل عمل باشد، تذکر او چراغی روشن و روشنگر در دل و جان دیگران می‌شود و تا ژرفای قلبشان نفوذ می‌کند. به این سخن حضرت علی (علیه‌السلام) دقت کنید: استصبحوا من شعلة واعظ متعظ واقبلوا نصیحة ناصح متیقظ؛ از فروغ واعظ و پنددهنده‌ای که خود، پندپذیر است، روشنایی برگیرند و نصیحت نصیحتگر بیدار را پذیرا باشید[94].

در این سخن، هم به پندپذیری اشاره دارد، هم به شیوه مؤثر وعظ و نصیحت و تذکر.

نقد و تذکر، هر چه صمیمی‌تر، خودمانی‌تر، در خلوت و بدون آبروریزی و هتک حیثیت باشد، هم مؤثرتر است، هم از کینه‌توزی و کینه‌افروزی و لجاجت، دورتر است. گاهی نقادی آشکار و پند و تذکر در ملأعام، اثر منفی دارد و طرف را به عکس العمل وا می‌دارد و شخصیت او را هم خورد می‌کند.

حضرت امیر (علیه‌السلام) فرمود: نصحک بین الملأ تقریع؛ نصیحت و پنددادن تو در میان مردم و حضور دیگران، کوبیدن و خورد کردن است[95].

نقد از روی خیرخواهی و به قصد اصلاح و کمک به اشخاص مورد نقد کجا، و نقد به قصد خراب کردن وجهه و موقعیت و کوبیدن و تخریب کجا! البته هشیاران، انگیزه‌های نهفته در ورای نقدها را خوب می‌فهمند و می‌شناسند.

نقد، نباید برخاسته از حسد و غرض‌ورزی و تسویه حساب باشد. تذکرهای حسودانه و کین‌توزانه، وضع را بدتر می‌کند. اصلا مگر از یک حسود، نصیحت و خیرخواهی و تذکر به قصد اصلاح بر می‌آید؟

امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: النصیحة من الحاسد محال؛ نصیحت و خیرخواهی از حسود، محال است[96].


نقد پذیری

تکبر و خودخواهی، جلوه‌های گوناگون دارد. یکی هم غرور در مقابل نقد است. وقتی نقد، مایه کمال اندیشه و کار ماست، نقدپذیری کمک به این کمال و رشد است. از آن طرف، نقدناپذیری، نشانه نوعی غرور و تکبر و عامل در جا زدن در ورطه بدیها و کاستیهاست. گاهی ناب‌ترین موعظه‌ها و تذکرها هم، وقتی به دلهای دارای کبر می‌رسد، با عدم پذیرش مواجه می‌گردد و انسان را محروم می‌سازد. به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): بینکم و بین الموعظة حجاب من العزة؛ میان شما و پند، حجاب و پرده‌ای از غرور افکنده شده است[97].

آیا شما مطمئن‌اید که همه اندیشه‌ها و افکارتان درست و بی‌اشکال است؟

آیا همه خصلتها و رفتارهای فردی و اجتماعی خود را بی‌عیب می‌دانید؟

آیا فکر نمی‌کنید در عملکردهای مختلف شما، نقطه‌ضعفهایی هم ممکن است باشد که از چشم خودتان پنهان است ولی دیگری متوجه می‌شود؟

انسان گاهی به خاطر حب نفس، یا عیوب خود را نمی‌بیند و نمی‌فهمد، یا حاضر نیست خود را دارای عیب و نقص بداند، از این رو، نقد و تذکر دیگران را هم بر غرض‌ورزی و دشمنی حمل می‌کند.

در یک خانواده، ممکن است رفتار هر یک از زن و شوهر نسبت به هم، ایرادهایی داشته باشد، یا برخورد پدر و مادر با فرزند کوچک یا جوانشان، غلط باشد. اگر کسی متذکر شد، باید مشفقانه بپذیرند و در اصلاح خویش بکوشند.

اگر هر یک تلاش کنند تا عیب و اشکال را متوجه طرف مقابل سازند و خود را بی‌گناه قلمداد کنند، نارساییها و عیوب و خطاها هرگز اصلاح نخواهد شد. انصاف در پذیرش خطا و عیب نشانه رشد عقلی است.

گاهی ممکن است در حسن نیت و خیرخواهی و نظر دوستانه کسی شک و تردید داشته باشیم و در نتیجه به آنچه که نقد می‌کند، توجهی نکنیم، ولی اگر حسن‌نظر و نیت دوستانه کسی برای ما ثابت بود، در پذیرفتن نقد و تذکر و پند او تردید نکنیم.

به فرموده حضرت امیر (علیه‌السلام): لیکن احب النالس الیک المشفق الناصح؛ محبوب‌ترین مردم در نظر تو، نصیحت مشفق و خیرخواهی باشد[98].

گرچه ممکن است تذکر و انتقاد دیگری، در ذائقه ما تلخ آید، ولی تلخی نقدو تذکر، به مراتب سودمندتر از شیرینی چاپلوسی و نیرنگ و فریب است.

از امام باقر (علیه‌السلام) روایت است: اتبع من یبکیک و هو لک ناصح و لا تتبع من یضحکک و هو لک غاش؛ از کسی پیروی کن که از روی خیرخواهی و نصیحت، تو را می‌گریاند، ولی پیرو کسی مباش که تو را می‌خنداند، در حالی که نسبت به تو فریبکاری می‌کند![99]

پذیرش نقد و دیدگاههای اصلاحی دیگران، تنها به اندیشه و فکر، یا به عملکرد خارجی و معاشرتهای ما منحصر نمی‌شود.

در آثار ادبی و تولیدات شعر و قصه و اثر هنری نیز، توجه به نقد دیگران، عامل رشد و بالندگی هنرمند و نویسنده و شاعر است، بر عکس، بی‌توجهی به نقادیهای منتقدان کار انسان را پیوسته ضعیف و معیوب نگه می‌دارد.

هنرمندان نقدپذیر، سریعتر رشد می‌کنند. شاعران و نویسندگانی که به نقد آثارشان توسط دیگران بها می‌دهند و از آن استقبال می‌کنند، علاقه خود را به کمال یافتن خلاقیتهای ادبی خویش نشان می‌دهند.

به این چند جمله دقت کنید، تا جایگاه نقد و ارزش نقدپذیری روشن‌تر گردد: ... نقد در هنر، مثل آینه اتومبیل است. راننده ـ هنرمند ـ باید به کمک آن مواظب پشت سرش باشد، ولی یکسره در آن نگاه نکند، چرا که در این صورت، انحراف از جاده و خطر تصادف، در کمین است.

هنر، هواپیماست. هنرمند، خلبان آن و منتقدین، خدمه پرواز.

غرور، مثل سوراخ پنهان در بدنه کشتی، مأمور غرق کردن تدریجی هنرمند است.

شاعری که از منتقدین آثارش قهر کرده است، مثل هواپیمایی است که ارتباطش با برج مراقبت قطع شده است.

وقتی لیاقت و جزبزه شهید شدن در تو نباشد، شروع می‌کنی به نقد و ارزیابی انگیزه شهدا![100]

باری، نقدپذیری، در مسایل اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و مدیریتی، ضامن سلامت رابطه‌ها و رشد افکار و اعمال است. این مسأله در متون دینی با عناوینی همچون: نصیحت و موعظه مورد توجه قرار گرفته است.

پایان این بحث را حدیثی از امام سجاد (علیه‌السلام) قرار می‌دهیم که در ضمن بیان حقوقی متقابلی که افراد در جامعه نسبت به هم دارند (در رسالة الحقوق) از جمله به حق نصیحتگر بر گردن نصیحت شنو و وظیفه ناصح و متنصح اشاره فرموده است: و حق الناصح ان تلین له جناحک و تضعی الیه بسمعک، فان اتی بالصواب حمدت الله عزوجل و ان لم یوافق، رجمته...؛ حق نصیحت کننده (و ناقد و پند دهنده) آن است که نسبت به او نرمش و انعطاف نشان دهی و به سخنش گوش فرا دهی، اگر حرفش بجا و درست بود، خدای متعال را سپاس بگویی و اگر تذکرش موافق با حق نبود، نپذیری[101].

 

[54] - نهج البلاغه: فیض الاسلام، حکمت 11.

[55] - میزان الحکمة: ج 9، ص 50.

[56] - میزان الحکمة: ج 9، ص 50.

[57] - میزان الحکمة: ج 5، ص 310.

[58] - همان: ص 313.

[59] - همان: ج 1، ص 55.

[60] - نهج البلاغه: نامه 31.

[61] - همان: حکمت، 339.

[62] - غرر الحکم: چاپ دانشگاه، ج 2، ص 396.

[63] - نهج البلاغه: نامه 53.

[64] - آموزش و پرورش برای فردا: آصفه آصفی، ص 88.

[65] - غرر الحکم: ج 4، ص 548.

[66] - نهج البلاغه: حکمت، 168.

[67] - آموزش و پرورش برای فردا: ص 91 و 93.

[68] - وسائل الشیعه: ج 8، ص 540.

[69] - همان.

[70] - میزان الحکمة: ج 3، ص 239.

[71] - نهج البلاغه: صبحی صالح، حکمت 10.

[72] - بحارالانوار: ج 72، ص 401.

[73] - همان.

[74] - میزان الحکمة: ج 3، ص 239.

[75] - غرر الحکم: چاپ دانشگاه، ج 4، ص 52.

[76] - همان: ص 16.

[77] - بحارالانوار: ج 72، ص 423.

[78] - همان: ج 71، ص 400.

[79] - بحارالانوار: ج 72، ص 137.

[80] - همان.

[81] - همان.

[82] - همان: ص 138.

[83] - غرر الحکم: چاپ دانشگاه، حدیث 11007.

[84] - همان: حدیث 3857.

[85] - بحارالانوار: ج 71، ص 64.

[86] - بحارالانوار: ج 71، ص 64.

[87] - همان: ص 56.

[88] - غرر الحکم: چاپ دانشگاه، حدیث 10069.

[89] - بحارالانوار: ج 71، ص 65.

[90] - همان: ص 52.

[91] - گلستان سعدی: باب هشتم.

[92] - غرر الحکم.

[93] - گلستان سعدی: باب هشتم.

[94] - میزان الحکمة: ج 10، ص 585.

[95] - همان: ص 580.

[96] - بحارالانوار: ج 75، ص 194.

[97] - نهج البلاغه: صبحی صالح، حکمت 282.

[98] - غرر الحکم.

[99] - محاسن برقی: ج 2، ص 440.

[100] - براده‌ها: حسن حسینی، صفحات 9، 16، 18، 44 و 74.

[101] - میزان الحکمة: ج 10، ص 57.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۲
مجید

امتحان الهی

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ق.ظ

امتحان الهی

امتحان الهی یعنی چه؟
یک وقت چیزی را مورد امتحان قرار می‌دهند برای این که مجهولی را به معلوم تبدیل کنند. برای این کار، شیئی را به عنوان میزان و مقیاس به کار می‌برند، مثل این که متاعی را در ترازو می‌گذارند تا بفهمند که وزن واقعی آن چقدر است. ترازو فقط وسیله توزین است.
اثرش فقط این است که وزن واقعی جسم را معلوم می‌کند. خود ترازو در زیاد کردن یا کم کردن آن جسم تأثیری ندارد. هم چنین است میزان‌ها و مقیاس‌ها. اثر میزان الحراره این است که درجه گرمی هوا یا بدن انسان را مقیاس می‌کند. اثر متراژ این است که کمیت یک طول را معین می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۰
مجید

اهمیت‏ بحثهاى اخلاقى

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ق.ظ

اهمیت‏ بحثهاى اخلاقى

این بحث از مهمترین مباحث قرآنى است، و از یک نظر مهمترین هدف انبیاى الهى را تشکیل مى‏دهد، زیرا بدون اخلاق نه دین براى مردم مفهومى دارد، و نه دنیاى آن‌ها سامان مى‏یابد; همان‏گونه که گفته‏اند: اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند قومى که گشت فاقد اخلاق مردنى است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۸
مجید

زهد در کلام معصومین(علیهم‌السلام)

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۵ ق.ظ

زهد در کلام معصومین(علیهم‌السلام)

امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام)، زهد را بین دو آموزه قرآنی دانسته است: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ»[1] امین الاسلام طبرسی می‌فرماید: این آیه به چهار چیز [از آثار زهد] اشاره دارد: اول، خوش رفتاری است؛ زیرا کسی که هستی و نیستی دنیا نزد او یکسان است، حسد نمی‌ورزد، دشمنی نمی‌کند و بخل نمی‌ورزد؛ چون این‌ها از نشانه‌های بدرفتاری و از نتایج دوستی دنیا است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۵
مجید

توصیف مرگ در کلام امیرمؤمنان(علیه‌السلام)

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۳ ق.ظ

(ترجمه خطبه 221 نهج البلاغه)

 (پس از خواندن آیه 1 سوره تکاثر «افزون طلبی شما را به خود مشغول داشته تا آنجا که به دیدار قبر‌ها رفتید؟» فرمودند)

هشدار از غفلت‌زدگی‌ها

شگفتا چه مقصد بسیار دوری و چه زیارت کنندگان بی‌خبری و چه کار دشوار و مرگباری! پنداشتند که جای مردگان خالی است، آن‌ها که سخت مایه عبرتند،  و از دور با یاد گذشتگان، فخر می‌فروشند. آیا به گوورهای پدران خویش می‌نازند؟ و یا به تعداد فراوانی که در کام مرگ فرو رفته‌اند؟ آیا خواهان بازگشت اجسادی هستند که پوسیده شد؟ و حرکاتشان به سکون تبدیل گشت؟ آن‌ها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند عاقلانه‌تر است تا آنان را وسیله فخرفروشی قرار دهند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۳
مجید