سه دقیقه درقیامت
(قسمت ۱۲) نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز گفت: *عقرب مأمور بود که تو را بکشد؛ اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت.* لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد و چیزی برای خوردن ندارند؛ اجازه میدهی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آن ها بدهم؟ ♦️من هم گفتم آخر این پول ها رو گذاشتم برای خرید موتور، اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار. جوان ادامه داد: *صدقه مرگ تو را عقب انداخت.* اما آن روحانی که لگد خورد، ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را میخورد، ولی به نفرین ایشان پای توأم شکست. و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند