سه دقیقه درقیامت قسمت (۲۲)
اما بعد به سرعت تمام کارهایم درست شد و اعزام شدم. ناگفته نماند که *بعد از ماجراهایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد، کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد.* دیگر خیلی مراقب بودم، تا کسی را نرنجانم. حق الناس و … *دیگر از آن شوخی ها و سرکار گذاشتن ها خبری نبود.* یکی دو شب قبل از عملیات، رفقای صمیمی بنده که سال ها با هم همکار بودیم، دور هم جمع شدیم. یکی از آن ها گفت: شنیدم که شما در اتاق عمل، حالتی شبیه به مرگ پیدا کردید. خلاصه خیلی اصرار کرد که تعریف کنم، اما قبول نکردم. چون برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آن ها باور نکردند و به خاطر همین تصمیم گرفتم دیگر برای کسی حرفی نزنم.