“غم عظما” شعری از مسعود پیرامون
غم عظما
آسمان لبریز درد وچشم نرگس خـــون فشان خوشـه پروین به ماتم از غم عظـما نشان
ای دریغ از گردش وارون چرخ کج مـــدار ماه مــانده در میــــان ابرهای بی شمـــار
عشق برعشاق جانسوزاست و عاشق مست مست محو ذات لم یزل بود از ازل شـــاه الست
پر گشوده مرغ جانــــش در منای نینـــــوا عرشی و فرشی شده با هر نوایش هم نوا
وقت معراج و وصال است و سفربر کوی دوست سوختن در عشق جانان از ازل آیین اوست
پور حیــــــدر گفت در آن دشت خونین بلا شور و حال وعشق طوفان می کند درکربلا
اکبرو هم اصغــــرش هر دو ولی اکبرند سروران را این دو تن در عاشقی تاج سرند
اهل بیــــــت او اسیــــرو او گرفتــار الـــم گشته در دشت بلا دســـت علمــــــدارش قلم
جسم پاکت غرق خون وراس تو از تن جداست گفت هاتف خون بهای خون تو،شاها خداست
مسعود پیرامون