یک آیه قران بخوانیم
خداوند در سوره ابراهیم آیه ۲۲ می فرماید:
اعوذباللهمنالشیطانالرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّـهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ ۖ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی ۖ فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم ۖ مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتُم بِمُصْرِخِیَّ ۖإِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِن قَبْلُ ۗ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»
و شیطان، هنگامی که کار تمام میشود، میگوید: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابر این، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم!» مسلّماً ستمکاران عذاب دردناکی دارند!
*****
در تفسیر المیزان ذیل این آیه آمده است:
در مجمع گفته است:کلمه (مصرخ ) اسم فاعل از (اصراخ ) است که به معناى پناه دادن و به داد کسى رسیدن و فریاد او را پاسخ گفتن مى باشد گفته مى شود:(استصرخنى فلان فاصرخته ) یعنى او از من کمک خواست من هم به کمکش رسیدم این جمله، حکایت کلام شیطان است که در روز قیامت به ظالمین مى گوید و کلام جامعى است از او زیرا در این عبارت کوتاه، موقعیتى را که با مردم داشت بیان نموده و رابطه خود و ایشان را در برابر تمام مردم خیلى پوست کنده بیان مى کند.
خداى تعالى هم وعده داده بود که به زودى ایشان را به اختلافاتى که مى کردند خبر مى دهد و بزودى در روز قیامت حق هر چیزى را از طرف همانهایى که در دنیا حق را مى پوشاندند ظاهر مى گرداند لذا ملائکه از شرک ایشان بیزارى مى جویند، شیطانهاى انسى و جنى هم ایشان را طرد مى کنند، بتها و خدایان دروغین هم نسبت به شرک و کفر ایشان بیزارى و کفر مى ورزند، پیشوایان ضلالت هم جوابشان را نمى دهند، خود مجرمین هم به گمراهى خود اعتراف مى کنند، و این معانى همه در آیات بسیارى از قرآن کریم آمده، و چیزى از آن بر اهل دقت و تدبیر پوشیده نیست.
کلمه (شیطان ) هر چند به معناى شریر است، – چه شریرهاى جنى و چه انسى – همچنانکه فرمود:(و کذلک جعلنا لکل نبى عدو اشیاطین الانس و الجن ).لیکن در خصوص این آیه، مقصود از آن، همان شخص اولى است که مصدر تمامى گمراهى ها و ضلالت در بنى آدم شد، و نام شخصیش ابلیس است، چون از ظاهر سیاق بر مى آید که، او با کلام خود، عموم ستمکاران را مورد خطاب قرار داده، اعتراف مى کند که خود او بوده که ایشان را به شرک دعوت مى کرده است.
قرآن کریم هم تصریح کرده که:آن کسى که در عالم خلقت چنین پستى را قبول کرده همان ابلیس است، حتى خود ابلیس هم این معنا را ادعا مى کند خداى تعالى ادعایش را رد نمى کند، همچنانکه در آیه (فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین….لاملان جهنم منک و ممن تبعک منهم اجمعین ) ادعایش بدون رد، حکایت شده است.
و اما ذریه و قبیله او که قرآن اسم آنها را برده و در باره قبیله اش مى فرماید: (انه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم انا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یومنون ) و نیز در سوره کهف براى او ذریه معرفى نموده، مى فرماید: (افتتخذونه و ذریته اولیاء) البته ولایتشان جزئى است، مثلا یکى از ایشان بر بعضى از مردم ولایت و تصرف دارد، ولى بر بعض دیگر ندارد، یا در بعض اعمال دارد و در بعض دیگر ندارد و یا اینکه اصلا ولایت واقعى ندارند بلکه ولایتشان در حدود معاونت و کمک شیطان اصلى است، و ریشه تمامى کارهایى که از دیگران سر مى زند همان ابلیس است.
معناى اینکه در قیامت شیطان به اتباع خود مى گوید: (خدا به شما وعده حق داد و من به شما وعده دادم ولى وفا نکردم)
گوینده این جمله:(ان الله وعدکم وعد الحق ) همان ابلیس است و مقصودش از این حرف این است که، ملامت گناهکاران و مشرکین را از خود دور سازد، پس این که گفت:(ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم )، معنایش این است که:خداوند به شما وعده اى داد که اینک وقوع آن و مشاهده حساب و جنت و نار در امروز، آن وعده را محقق ساخت، و من هم به شما وعده اى دادم ولى به آن وفا نکردم، چون خلاف آنچه را که وعده داده بودم محقق شد.این آن معنایى است که مفسرین براى آیه کرده اند.
بنابراین، مقصود از وعده اى که داده شد همه است که، اثباتا و نفیا مربوط به معاد باشد، یعنى خداوند آنها را اثبات، و ابلیس آنها را نفى مى کرده، و اخلاف وعده هم به معناى روشن شدن دروغ بودن آن است که در حقیقت ملزوم را گفته و لازمه آن را اراده کرده است.
ممکن هم است – و بلکه وجه صحیح همین است که – بگوییم وعده اى که داده شد منحصر در پاداش اخروى نیست، بلکه شامل وعده دنیوى هم شود و تمام افراد مومن و مشرک را در بر مى گیرد، چون زندگى دنیا و آخرت متطابق هم مى باشند و در حقیقت زندگى دنیا الگوى زندگى آخرت است، و خداى تعالى اهل ایمان را به زندگى پاکیره و با سعادت وعده داده و اهل شرک را که از یاد او اعراض مى کنند، به زندگى تنگ و توام با اندوه و عذاب درونى در دنیا وعده داده، و آنگاه هر دو گروه را به یک زندگى دیگرى که در آن حساب و کتاب و بهشت و جهنم است وعده داده است، این وعده اى است که خداى تعالى به بشر داده است.
از آن سو ابلیس هم اولیاى خود را به خواسته هاى دلپذیر و آرزوهاى دور و دراز، وعده داده، مرگ را از یادشان برده، و از یاد بعث و حساب منصرفشان کرده است و از سوى دیگر، ایشان را از فقر و ذلت و ملامت مردم ترسانده، و کلید تمامى این دامها غافل نمودن مردم از مقام پروردگار و جلوه دادن زندگى حاضرشان است، بطورى که چنین مى پندارند که، اسباب ظاهرى همه مستقل در تاثیر، و خالق آثار خود هستند، و نیز مى پندارند که خودشان هم، در استعمال اسباب بر طبق دلخواه خود مستقلند، وقتى اولیاى خود را دچار چنین انحرافى نمود آن وقت به آسانى ایشان را مغرور مى سازد، تا به خود اعتماد کنند، به خدا، و همه اسباب دنیوى را در راه شهوات و آرزوهاى خود بکار بندند.
کوتاه سخن این که خداوند، در آنچه مربوط به زندگى دنیا و آخرت است، به مومنین وعده هایى داده، که به آنها وفا کرده، و ابلیس هم ایشان را دعوت نمود از راه اغفال و جلوه دادن امورى در برابر اوهام و آرزوهاى بشر که یا سرانجام بر خلاف واقع در مى آید و آدمى خودش مى فهمد که فریب بوده، و یا اگر به آن رسیده، آن را بر خلاف آنچه که مى پنداشت مى یابد، و ناگزیر رهایش نموده، باز دنبال چیزى که آن را موافق خواسته اش بیابد، مى رود، این وضع مربوط به دنیاى آنها است، و اما در آخرت که گفتیم همه شوون آن را از یادشان مى برد.
بیان اینکه شیطان بر مردم سلطه اى ندارد و فقط دعوت به گناه مى کند
(و ما کان لى علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لى ) –(سلطان ) به طورى که راغب گفته:(به معناى تمکن از قهر است) و اگر دلیل و حجت را هم سلطان گفته اند، از این جهت است که دلیل قدرت و تمکن دارد که با نتیجه هاى خود بر عقول قهر و غلبه کند و عقل ها را تسلیم خود نماید، البته بسیار مى شود که وقتى کلمه سلطان را مى گویند مقصودشان شخصى است که داراى سلطنت است، مانند ملک (پادشاه ) و غیر او).
و ظاهرا مراد از سلطان، اعم از سلطه صورى و معنوى است، و معناى آیه این است که ابلیس گفت:من در دنیا بر شما تسلط نداشتم نه بر ظاهر شما و بدنهایتان که شما را مجبور به معصیت خدا کنم و پس از سلب اختیار از شما خواست خودم را بر شما تحمیل کنم و نه بر عقل ها و اندیشه هاى شما، تا به وسیله اقامه دلیل، شرک را بر عقول شما تحمیل کرده باشم، و عقول شما ناگزیر از قبول آن شده در نتیجه، نفوستان هم ناگزیر از اطاعت من شده باشند.
و نیز ظاهرا استثناى (الا ان دعوتکم ) استثناى منقطع است و معناى آیه این است که من چنین سلطنتى نداشتم، لیکن این را قبول دارم که شما را به شرک و گناه دعوت کردم، و شما هم بدون هیچ سلطنتى از ناحیه من، دعوتم را پذیرفتید.
البته هر چند که دعوت مردم به وسیله شیطان به سوى شرک و معصیت به اذن خدا است، لیکن صرف دعوت است، و تسلط نیست، یعنى خداوند شیطان را بر ما مسلط نکرده چون دعوت کردن به کارى حقیقتش تسلط دعوت کننده بر کارى که دیگرى را به آن دعوت کرده نمى باشد اگر چه شخص دعوت کننده یک نوع تسلطى بر اصل دعوت پیدا کند.
یکى از دلایل این حرف آیه شریفه اى است که داستان اذن دادن خدا به شیطان را حکایت مى کند، و آن این است که مى فرماید:(و استفزز من استطعت منهم بصوتک…وعدهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا ان عبادى لیس لک علیهم سلطان و کفى بربک وکیلا).
که صریحا مى فرماید:تو اى ابلیس !سلطنتى بر بندگان من ندارى.
رد کلام فخر رازى در خصوص استثناء در آیه شریفه
و از همین جا روشن مى گردد که چگونه دلیل فخر رازى بر اینکه استثناء در آیه مورد بحث استثناى متصل است دلیل باطلى است، براى اینکه او در تفسیرش چنین دلیل آورده که قدرت بر اینکه ایشان را وادار به کارى بکند یکبار به قهر صاحب قدرت است، و یک بار به این است که داعى را در دلش قوى تر کند، مثلا در دل او ایجاد وسوسه نموده، او را تحریک و تشویق نماید و این خود یک نوع تسلط است، پس گویا شیطان در قیامت مى گوید:تسلطى که من بر شما داشتم، تسلط به چوب و چماق و تازیانه نبوده بلکه تسلط از راه وسوسه بود بنا بر این دیگر استثناء در آیه، منقطع نبوده، بلکه استثناى متصل است.
و وجه باطل بودن این دلیل این است که گفتیم که:صرف دعوت، سلطنت و تمکن از قهر و غلبه نیست، و کسى در این شکى ندارد، به همین جهت مى گوییم نباید آن را یک نوع تسلط شمرد، و وقتى از مصادیق تسلط نشد، قهرا استثناء منقطع مى شود.
بله این معنا هست که گاهى در اثر دعوت، میل و شوقى در نفس انسان نسبت به عملى که به آن دعوت شده پیدا مى شود، و در نتیجه در پذیرفتن دعوت، رام تر مى گردد، و دعوت کننده به همین وسیله بر نفس دعوت شونده مسلط مى گردد لیکن این در حقیقت تسلط دعوت کننده بر نفس مدعو نبوده بلکه تسلیط خود مدعو است، و به عبارت دیگر این شخص مدعو است که با زود باورى خود، دعوت کننده را بر نفس خود تسلط داده و دل خود را ملک او کرده، تا به هر طرف که مى خواهد بگرداند، نه اینکه دعوت کننده از ناحیه خود، تسلطى بر نفس مدعو داشته باشد، و لذا ابلیس هم، تسلط از ناحیه خود را نفى نموده و مى گوید:من از ناحیه نفس خودم تسلطى بر نفس شما نداشتم.نه اینکه شما دلهایتان را در اختیار من قرار ندادید، به شهادت اینکه دنبالش مى گوید:(فلا تلومونى و لوموا انفسکم ) پس باز هم استثناء منقطع شد زیرا مستثنى از جنس مستثنى منه نیست.
و این همان نحو تسلطى است که خداى سبحان در آیه (انما سلطانه على الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون ) و همچنین در آیه (ان عبادى لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین ) اثبات مى کند، و این آیات همانطور که ملاحظه مى فرمایید، ظهور در این دارد که سلطنت ابلیس بر مردم فرع پیروى خود مردم، و شرک ورزیدن ایشان است، نه به عکس، یعنى اینگونه نیست که پیروى مردم از شیطان و شرک ورزیدنشان، اثر سلطنت شیطان باشد.
و چون شیطان، به هیچ وجه سلطنتى بر مردم ندارد، دنبال نفى آن، با بکار بردن فاء تفریع این نتیجه را مى گیرد که:(فلا تلومونى و لوموا انفسکم )یعنى وقتى که من به هیچ وجهى از وجوه – همچنانکه از نکره آمدن سلطان در سیاق نفى، و نیز از تاکید کردن مطلب با کلمه (من ) در جمله (و ما کان لى علیکم من سلطان ) بر مى آید – سلطنتى بر شما ندارم، پس هیچیک از ملامتهایى که به خاطر شرک ورزیدنتان متوجه شما مى شود به من نمى چسبد، زیرا اختیارتان به دست خودتان بود.
بیزارى جستن شیطان و هر متبوع دیگرى از پیروان خود، در روز قیامت
(ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخى ) – یعنى امروز من فریادرس شما نیستم، و شما هم فریادرس من نیستید، من نمى توانم شما را نجات دهم شما هم نمى توانید مرا نجات دهید، نه من شفیع شما هستم و نه شما شفیع من هستید.
(انى کفرت بما اشرکتمون من قبل ) – یعنى من از اینکه شما در دنیا مرا شریک خداوند گرفتید بیزارى مى جویم.و مراد از(شریک گرفتن ) شریک در پرستش نبوده بلکه مراد شرک در اطاعت است، همچنانکه از خطابى که خداى تعالى به اهل محشر کرده و فرموده (الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدومبین ) نیز استفاده مى شود.
و این بیزارى جستن شیطان از شرک ورزیدن پیروان خود، مخصوص به شیطان نیست، بلکه خداى تعالى آن را از هر متبوع باطلى نسبت به تابع خود حکایت نموده که در روز قیامت اظهار مى دارند که شرک ورزیدن شما جز یک وهم سرابى بیش نبوده و ما در این بین تقصیرى نداریم، از آن جمله فرموده:(و یوم القیمه یکفرون بشرککم ).
و نیز فرموده:(و قال الذین اتبعوا لو ان لنا کره فنتبرء منهم کما تبروا منا).
و نیز فرموده:(قال الذین حق علیهم القول ربنا هولاء الذین اغوینا اغویناهم کما غوینا تبرانا الیک ما کانوا ایانا یعبدون و قیل ادعوا شرکاءکم فدعوهم فلم یستجیبوا لهم ).
(ان الظالمین لهم عذاب الیم ) – به طورى که از ظاهر کلام بر مى آید، این جمله تتمه کلام ابلیس است که عذاب الیم را براى آنان مسجل مى کند و مى گوید چون شما از ستمگران بودید و ستم شما جز از ناحیه خودتان نبود لذا عذاب دردناک حق شما است.
باز از ظاهر کلام بر مى آید که جمله (ما انابمصرخکم و ما انتم بمصرخى ) کنایه از این است که میان من و تابعینم رابطه اى نبوده است، چنانکه خداوند این مطلب را در چند جاى دیگر اشاره مى کند، از آن جمله مثلا مى فرماید:(لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون )، و نیز مى فرماید:(فزیلنا بینهم و قال شرکاوهم ما کنتم ایانا تعبدون ).
آرى اگر جمله مذکور را کنایه نگیریم، جمله دومى آن زیادى خواهد بود، چون در موقف قیامت میان شیطان و مریدانش این بحث نیست که شیطان گله کند که چرا مرا نجات نمى دهید، و پیروانش هم چنین توهمى که بتوانند او را نجات دهند ندارند، شیطان هم اینچنین توهم و توقعى ندارد، مقام هم چنین مقامى نیست که چنین توهمى در بین بیاید، پس همانطور که گفتیم، دو جمله مزبور کنایه است از اینکه میان من و شما رابطه اى نیست، نه پندار دنیائیتان که من متبوع شما بودم امروز به درد شما مى خورد، و نه اینکه شما تابع من بودید به درد من مى خورد، من از شرک شما بیزارم، یعنى من شریک خداى تعالى نیستم، و اگر از شما بیزارى مى جویم براى این است که شما ستمکار بودید، و به خود ستم کردید، و ستمکاران امروز در عذاب دردناک هستند، و دیگر مجوزى براى حمایت از آنان، و نزدیکى به آنان نیست.
در این سیاق به طورى که ملاحظه مى کنید شاهد بر این است که تابعین شیطان در آن روز، وى را به باد ملامت مى گیرند، که تو این مصیبت ها را بر سر ما آوردى، حال بیا با ما شرکت کن، او هم در پاسخ مى گوید میان من و شما رابطه اى نیست، و ملامت شما، همه به خودتان بر مى گردد، و من نمى توانم با شما تماس بگیرم و نزدیک شما شوم، زیرا من از عذاب دردناکى که براى ستمکاران آماده شده است مى ترسم، و شما هم از آنان هستید، بنا بر این آیه مورد بحث، معانى نزدیک به معناى آیه (کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برى ء منک انى اخاف الله رب العالمین ) خواهد داشت.
و شاید از همین جهت بوده که بعضى گفته اند:مراد از جمله (انى کفرت…) کفر شیطان در دنیا است، و کلمه (من قبل )هم متعلق به جمله (کفرت) به تنهایى و یا به آن و به جمله (اشرکتمون ) به روش تنازع است، و معنا این است که:من قبل از این (در دنیا) هم به شرک شما که قبلا (در دنیا) مى ورزیدید، کافر بودم، و معناى تنازع این است که کلمه (من قبل ) با اینکه یکى است، اما در دو جا بکار برود.
انسان مختار است و خود مسؤول نیک و بد اعمال خویش است
حال که بحث پیرامون آیه تمام شد، اینک مى گوییم:منظور عمده از این آیه، فهماندن این حقیقت است که انسان خودش مسوول کارهاى خویش است (و نباید این کاسه را سر دیگرى بشکند) چون هیچ کس بر او مسلط نبوده است، پس هر وقت خواست کسى را ملامت کند، خودش را ملامت کند، و اما مساله تابع بودن او و متبوع بودن شیطان امر موهومى بیش نیست و حقیقتى ندارد، و بزودى در قیامت، آنجا که شیطان از انسان بیزارى مى جوید و ملامتش را به خود او بر مى گرداند، این حقیقت روشن مى شود، همانطورى که آیه قبلى هم این معنا را نسبت به ضعفاء و مستکبرین بیان مى کرد، آنجا هم مى فرمود که رابطه میان این دو طبقه موهوم بود نه حقیقى، و رابطه موهومى با موهوم دیگر هم در روز قیامت که روز انکشاف حقایق است، به هیچ دردى نمى خورد.
مفسرین در تفسیر فقرات آیه شریفه، اقوال مختلفى دارند که از ایراد آنها خوددارى شد، کسى که بخواهد از آنها مطلع شود باید به تفاسیر بزرگتر مراجعه نماید.
و در آیه اى که گذشت، دلالت روشنى بر این معنا بود که انسان به تمام معنا بر اعمال خود مسلط است، و پاداش و کیفر عمل به خود او مرتبط و از غیر او مسلوب است و مدح بر عمل و سرزنش از آن به خودش بر مى گردد و اما اینکه آیا او خود در داشتن این تسلط، مستقل است یا نه ؟ آیه شریفه بر آن دلالت ندارد، و ما در جلد اول این کتاب در ذیل آیه (و ما یضل به الا الفاسقین ).در این باره بحث کرده ایم.