پیوند سنتهای الهی با مهدویت (2)
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ
(بسم الله الرحمن الرحیم)
2. سنت اعطای مسؤولیت
خداوند متعال که به همه امور آفریدگان آگاه است، از میان تمام موجودات، انسان را برای خلافت برگزید و تصمیم خود را با فرشتگان در میان گذاشت. اکنون گفتوگوی خداوند با فرشتگان را به طور مشروح بررسی میکنیم. پروردگارمتعال در قرآن کریم، خلافت انسان بر زمین را متذکر شده، میفرماید:
(وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون) (بقره، 30)؛
(به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من روی زمین، جانشینی )= نمایندهای( قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: «پروردگارا! آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟! در حالی که ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم».
خداوند در رد سخن آنان فرمود:
(قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُون ٭ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین) (بقره، 31).
علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان مینویسد:
سیاق کلام به دو نکته اشاره دارد: اول اینکه منظور از خلافت نامبرده، جانشینی خدا در زمین بوده، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شود، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، هم چنان که بعضی از مفسران این احتمال را دادهاند؛ برای اینکه جوابی که خدای سبحان به ملائکه داده، این است که اسماء را به آدم تعلیم داده و سپس فرموده: حال، ملائکه را از این اسماء خبر بده و این پاسخ، با احتمال نامبرده هیچ تناسبی ندارد.
بنابراین، دیگر خلافت نامبرده به شخص آدم علیه السلام اختصاصی ندارد؛ بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند. آن وقت، معنای تعلیم اسماء این میشود که خدای تعالی این علم را در انسانها به ودیعه سپرده است؛ به طوری که آثار آن ودیعه، به تدریج و به طور دائم، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت به طریق آن بیفتد و هدایت شود، بتواند آن ودیعه را از قوه به فعل در آورد.
دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیة (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ)؛ هنگامی که شما را جانشینان قوم نوح قرار داد و آیة (ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) (یونس، 14)؛ سپس شما را جانشینان آنها در روی زمین (پس از ایشان) قرار دادیم و آیة: (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ) (نمل، 62)؛ و شما را خلفای زمین قرار میدهد، میباشد.
نکته دوم این است که خدای سبحان، در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه، مسأله فساد و خونریزی در زمین را، از خلیفه زمینی نفی نکرد و نفرمود که نه، خلیفهای که من در زمین میگذارم، خونریزی نخواهد کرد و فساد نخواهد انگیخت و نیز ادعای ملائکه را (مبنی بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو میکنیم) انکار نکرد؛ بلکه آنان را بر ادعای خود تقریر و تصدیق کرد. در عوض، مطلب دیگری عنوان کرد و آن، این بود که در این میان، مصلحتی هست که ملائکه قادر بر ایفای آن نیستند و نمیتوانند آن را تحمل کنند؛ ولی این خلیفه زمینی، قادر بر تحمل و ایفای آن است. آری؛ انسان از خدای سبحان کمالاتی را نمایش میدهد، و اسراری را تحمل میکند که در حد طاقت فرشتگان نیست.
این مصلحت، بسیار ارزنده و بزرگ است، به طوری که مفسده فساد و سفک دماء را جبران میکند، ابتداء در پاسخ ملائکه فرمود: «من میدانم آنچه را که شما نمیدانید»، و در نوبت دوم، به جای آن جواب، اینطور جواب میدهد: که «آیا به شما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر میدانم؟» و مراد از غیب، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائکه اصلاً اطلاعی نداشتند از اینکه در این میان اسمایی هست، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمیدانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم به آنها بیاطلاع بودهاند، و گر نه جا نداشت خدای تعالی از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است، که سؤال نامبرده به خاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بیخبر بودهاند. در غیر این صورت، حق مقام، این بود که به آدم بفرماید: «ملائکه را از اسماء آنان خبر بده»، تا متوجه شوند که آدم علم به آنها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست؟
پس این سیاق به ما میفهماند که فرشتگان ادعای شایستگی برای مقام خلافت کرده، و اذعان کردند به اینکه آدم این شایستگی را ندارد و چون لازمه مقام خلافت آن است که خلیفه اسماء را بداند، خدای تعالی از فرشتگان از اسماء پرسید و آنها اظهار بیاطلاعی کردند و چون از آدم پرسید، وی جواب داد. به این وسیله، لیاقت آدم برای دارا بودن این مقام، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت شد. آنچه آدم فرا گرفت، حقیقت علم به اسما بود (طباطبایی، همان: ج1، ص178).
آیت الله جوادی آملی میفرمایند:
مقصود از خلیفه، شخص حقیقی آدم نیست؛ بلکه مراد، شخصیت حقوقی آدم و مقام انسانیت او است؛ یعنی «خلیفةالله» مطلق انسانها یا دست کم نوع انسانهای کامل هستند و مقصود از «مستخلف عنه»، خداوند سبحان است.
سپس در ادامه میفرماید:
کسانیکه در حد استعداد انسانیت هستند، تنها از استعداد خلافت بهرهمندند وکسانی که در کمالهای انسانی و الهی، ضعیف و متوسطند، چون علم به اسمای الهی در آنان ضعیف یا متوسط است، ظهور خلافت الهی نیز در آنان ضعیف یا متوسط است؛ اما انسانهای کامل که از مرتبه برین اسمای الهی بهرهمندند، از برترین مرتبه خلافت الهی نیز برخوردارند؛ پس حد نصاب در خلیفة الله شدن، انسان کامل است و هر کسی به این حد نصاب رسیده باشد، خلیفة الله است و این مقام، اختصاصی به اکمل انسانها، خاتم انبیاء ندارد.
به بیان دیگر، تفاوت موجود در انسانهای کامل، تأثیری در امر خلافت الهی ندارد و باز به بیان دیگر، خلافت الهی، از سنخ کمال وجودی و مقول به تشکیک (= دارای شدت و ضعف) است و مراحل عالی آن، در انسانهای کامل، نظیر حضرت آدم و انبیاء و اولیای دیگر یافت میشود و مراحل ما دون آن، در انسانهای وارسته و متدین متعهد ظهور میکند (جوادی آملی، 1380: ج3، ص41).
پس خلافت الهی مخصوص انسان معینی نیست و همه انسانها خلیفه هستند؛ اما هر چه مراتب کمال آنها بیشتر باشد، از مراحل عالی خلافت بیشتر بهرهمند میشوند. باتوجه به دیدگاه مفسران نامبرده، چنین برداشت میشود که خداوند، خلافت را به همه انسانها داد؛ اما انسانهای کامل، از مرتبه برتر خلافت الهی بهرهمندند. بنابراین نتیجهای که برای سنت اعطای مسؤولیت از آیه و نظرات مفسران نامبرده به دست میآید، این است که دانسته شود وظیفه انسان برابر انسانهای کامل که خلیفه خداوند هستند، چیست؟منتظران باید انسانهای کامل را که مظهرتام و اتم صفات الهی هستند به عنوان الگوی هدایت برگزینند و در راستای اتصاف به آن ویژگیها بکوشند؛ چرا که تأسی به یک الگوی کامل و جامع، نقش مهم و غیر قابل انکاری در عملکرد انسان داشته و زمینه پیشرفت و رشد همه جانبه را فراهم میکند.
حق، در مقابل باطل است و این دو مفهوم، متقابلند. حق، به معنای ثابت العین و باطل به معنای چیزی است که عین ثابتی نداشته باشد؛ ولی خود را به شکل حق جلوه دهد، تا مردم آن را حق بپندارند؛ لیکن وقتی برابر حق قرار بگیرد، آن وقت است که مردم، همه میفهمند باطل بوده و از بین میرود؛ مانند آبی که خود یکی از حقایق است و سرابی که حقیقتاً آب نیست؛ ولی خود را به شکل آب نشان میدهد و بیننده، آن را آب میپندارد؛ ولی وقتی تشنه نزدیکش میشود، آبی نمیبیند.
الطاف خداوند شامل حال همه انسانها است؛ اما عدهای با میل خویش از حق خارج شده و به باطل میگروند و به این وسیله، نابودی خویش را رقم میزنند؛ چرا که اراده و مشیت خداوند همواره بر پیروزی حق بر باطل بوده است. آیه 32 سوره یونس به این نکته اشاره دارد که هر راهی جز طریق حق، باطل وگمراهی است:
(فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّی تُصْرَفُون)؛ آن است خداوند، پروردگار حقّ شما (با این حال)، بعد از حق، چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روی گردان میشوید؟
در دو آیه قبل، نمونههایی از آثار عظمت و تدبیر خداوند در آسمان و زمین بیان شد و وجدان و عقل مخالفان را به داوری طلبید و آنها نیز بدان اعتراف کردند؛ پس از آن، این آیه با لحن قاطع میفرماید: «این است الله؛ پروردگار بر حق شما و بعد از حقیقت، جز گمراهی نیست؛ پس چگونه )از حق( رویگردان میشوید؟»
بتها و سایر موجوداتی که در عبودیت شریک خداوند قرار دادهاید و برابر آنها سجده و تعظیم میکنید، چگونه میتوانند شایسته عبودیت باشند؛ در حالی که علاوه بر آنکه نمیتوانند در آفرینش و تدبیر جهان شرکت کنند؛ خودشان نیز سر تا پا نیاز و احتیاجند؟ سپس نتیجهگیری میکند: اکنون که حق را به روشنی شناختید، آیا بعد از حق، چیزی جز گمراهی وجود دارد؟ با این توضیح، چگونه از عبادت و پرستش خدا روی میگردانید؛ در حالی که میدانید معبود حقی جز او نیست.
این آیه، در حقیقت یک راه منطقی روشن را برای شناخت باطل و ترک آن پیشنهاد میکند و آن، این است که نخست باید از طریق وجدان و عقل برای شناخت حق گام برداشت، سپس هر چه غیر آن و مخالف آن است، باطل و گمراهی است و باید کنار گذاشته شود.
پیروزی حق بر باطل در آیات متعددی مطرح شده است؛ از جمله:
آیة 16 نساء(3)، آیة 8 انفال(4)، آیة 34 توبه(5)، آیة 17 رعد(6)، آیة 81 اسراء(7)، آیة 56 کهف(8) و آیة 49 سبأ(9) و آیات بسیار دیگر.
آیه شریف زیر نیز با صراحت تمام، برغلبه حق و محو باطل دلالت دارد:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُون)؛ بلکه ما حق را بر سر باطل میکوبیم، تا آن را نابود کند و این گونه، باطل محو و نابود میشود. وای بر شما از آنچه (درباره خدا و هدف آفرینش) توصیف میکنید! (انبیاء، 18).
کلمه «نَقْذِفُ» درآیه به معنای پرتاب کردن از راه دور است که شتاب و قوت بیشتری دارد و بیانگر قدرت پیروزی حق بر باطل است. جمله «فَیَدْمَغُهُ» به معنای شکستن جمجمه و مغز سر است که حساسترین نقطه بدن انسان به شمار میآید. این جمله، تعبیر رسایی برای چیرگی لشکر حق، به گونهای چشمگیر و قاطع است (مکارم شیرازی، 1362: ج13، ص371). از مجموع آیه چنین برمیآید که حق، با ظهور مولایمان مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف با شدت هر چه تمامتر بر سر باطل کوبیده میشود و آن را نابود و ریشه کن میکند. با توجه به این که حصول پیروزی و غلبه حق بر باطل، با محو کامل فتنه گران و حق ستیزان همراه است و با توجه به اینکه ظهور امام مهدی حلقهای از حلقههای مبارزه اهل حق و باطل است، سهیم بودن یک فرد در این سعادت، موقوف به این است که آن فرد عملا در گروه اهل حق باشد؛ بنابراین منتظران وظیفه دارند با صبر و استقامت در راه اعتلای جبهه حق بکوشند و با امید به وعده حتمی الهی، مبنی بر پیروزی حق بر باطل، در راه کفرستیزی و مبارزه با دشمنان حقیقت، گام بردارند.
پی نوشت ها :
3. (وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحیماً)
4. (لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)
5. (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کَثیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ)
6. (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ)
7. (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً)
8. (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً)
9. (قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ)
خداوند متعال که به همه امور آفریدگان آگاه است، از میان تمام موجودات، انسان را برای خلافت برگزید و تصمیم خود را با فرشتگان در میان گذاشت. اکنون گفتوگوی خداوند با فرشتگان را به طور مشروح بررسی میکنیم. پروردگارمتعال در قرآن کریم، خلافت انسان بر زمین را متذکر شده، میفرماید:
(وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون) (بقره، 30)؛
(به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من روی زمین، جانشینی )= نمایندهای( قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: «پروردگارا! آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟! در حالی که ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم».
خداوند در رد سخن آنان فرمود:
(قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُون ٭ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین) (بقره، 31).
علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان مینویسد:
سیاق کلام به دو نکته اشاره دارد: اول اینکه منظور از خلافت نامبرده، جانشینی خدا در زمین بوده، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شود، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، هم چنان که بعضی از مفسران این احتمال را دادهاند؛ برای اینکه جوابی که خدای سبحان به ملائکه داده، این است که اسماء را به آدم تعلیم داده و سپس فرموده: حال، ملائکه را از این اسماء خبر بده و این پاسخ، با احتمال نامبرده هیچ تناسبی ندارد.
بنابراین، دیگر خلافت نامبرده به شخص آدم علیه السلام اختصاصی ندارد؛ بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند. آن وقت، معنای تعلیم اسماء این میشود که خدای تعالی این علم را در انسانها به ودیعه سپرده است؛ به طوری که آثار آن ودیعه، به تدریج و به طور دائم، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت به طریق آن بیفتد و هدایت شود، بتواند آن ودیعه را از قوه به فعل در آورد.
دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیة (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ)؛ هنگامی که شما را جانشینان قوم نوح قرار داد و آیة (ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) (یونس، 14)؛ سپس شما را جانشینان آنها در روی زمین (پس از ایشان) قرار دادیم و آیة: (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ) (نمل، 62)؛ و شما را خلفای زمین قرار میدهد، میباشد.
نکته دوم این است که خدای سبحان، در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه، مسأله فساد و خونریزی در زمین را، از خلیفه زمینی نفی نکرد و نفرمود که نه، خلیفهای که من در زمین میگذارم، خونریزی نخواهد کرد و فساد نخواهد انگیخت و نیز ادعای ملائکه را (مبنی بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو میکنیم) انکار نکرد؛ بلکه آنان را بر ادعای خود تقریر و تصدیق کرد. در عوض، مطلب دیگری عنوان کرد و آن، این بود که در این میان، مصلحتی هست که ملائکه قادر بر ایفای آن نیستند و نمیتوانند آن را تحمل کنند؛ ولی این خلیفه زمینی، قادر بر تحمل و ایفای آن است. آری؛ انسان از خدای سبحان کمالاتی را نمایش میدهد، و اسراری را تحمل میکند که در حد طاقت فرشتگان نیست.
این مصلحت، بسیار ارزنده و بزرگ است، به طوری که مفسده فساد و سفک دماء را جبران میکند، ابتداء در پاسخ ملائکه فرمود: «من میدانم آنچه را که شما نمیدانید»، و در نوبت دوم، به جای آن جواب، اینطور جواب میدهد: که «آیا به شما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر میدانم؟» و مراد از غیب، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائکه اصلاً اطلاعی نداشتند از اینکه در این میان اسمایی هست، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمیدانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم به آنها بیاطلاع بودهاند، و گر نه جا نداشت خدای تعالی از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است، که سؤال نامبرده به خاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بیخبر بودهاند. در غیر این صورت، حق مقام، این بود که به آدم بفرماید: «ملائکه را از اسماء آنان خبر بده»، تا متوجه شوند که آدم علم به آنها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست؟
پس این سیاق به ما میفهماند که فرشتگان ادعای شایستگی برای مقام خلافت کرده، و اذعان کردند به اینکه آدم این شایستگی را ندارد و چون لازمه مقام خلافت آن است که خلیفه اسماء را بداند، خدای تعالی از فرشتگان از اسماء پرسید و آنها اظهار بیاطلاعی کردند و چون از آدم پرسید، وی جواب داد. به این وسیله، لیاقت آدم برای دارا بودن این مقام، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت شد. آنچه آدم فرا گرفت، حقیقت علم به اسما بود (طباطبایی، همان: ج1، ص178).
آیت الله جوادی آملی میفرمایند:
مقصود از خلیفه، شخص حقیقی آدم نیست؛ بلکه مراد، شخصیت حقوقی آدم و مقام انسانیت او است؛ یعنی «خلیفةالله» مطلق انسانها یا دست کم نوع انسانهای کامل هستند و مقصود از «مستخلف عنه»، خداوند سبحان است.
سپس در ادامه میفرماید:
کسانیکه در حد استعداد انسانیت هستند، تنها از استعداد خلافت بهرهمندند وکسانی که در کمالهای انسانی و الهی، ضعیف و متوسطند، چون علم به اسمای الهی در آنان ضعیف یا متوسط است، ظهور خلافت الهی نیز در آنان ضعیف یا متوسط است؛ اما انسانهای کامل که از مرتبه برین اسمای الهی بهرهمندند، از برترین مرتبه خلافت الهی نیز برخوردارند؛ پس حد نصاب در خلیفة الله شدن، انسان کامل است و هر کسی به این حد نصاب رسیده باشد، خلیفة الله است و این مقام، اختصاصی به اکمل انسانها، خاتم انبیاء ندارد.
به بیان دیگر، تفاوت موجود در انسانهای کامل، تأثیری در امر خلافت الهی ندارد و باز به بیان دیگر، خلافت الهی، از سنخ کمال وجودی و مقول به تشکیک (= دارای شدت و ضعف) است و مراحل عالی آن، در انسانهای کامل، نظیر حضرت آدم و انبیاء و اولیای دیگر یافت میشود و مراحل ما دون آن، در انسانهای وارسته و متدین متعهد ظهور میکند (جوادی آملی، 1380: ج3، ص41).
پس خلافت الهی مخصوص انسان معینی نیست و همه انسانها خلیفه هستند؛ اما هر چه مراتب کمال آنها بیشتر باشد، از مراحل عالی خلافت بیشتر بهرهمند میشوند. باتوجه به دیدگاه مفسران نامبرده، چنین برداشت میشود که خداوند، خلافت را به همه انسانها داد؛ اما انسانهای کامل، از مرتبه برتر خلافت الهی بهرهمندند. بنابراین نتیجهای که برای سنت اعطای مسؤولیت از آیه و نظرات مفسران نامبرده به دست میآید، این است که دانسته شود وظیفه انسان برابر انسانهای کامل که خلیفه خداوند هستند، چیست؟منتظران باید انسانهای کامل را که مظهرتام و اتم صفات الهی هستند به عنوان الگوی هدایت برگزینند و در راستای اتصاف به آن ویژگیها بکوشند؛ چرا که تأسی به یک الگوی کامل و جامع، نقش مهم و غیر قابل انکاری در عملکرد انسان داشته و زمینه پیشرفت و رشد همه جانبه را فراهم میکند.
3. سنت پیروزی حق بر باطل
یکی از سنتهای الهی، سنت پیروزی حق بر باطل است. قبل از ورود به این بحث، ابتدا معنای لغوی حق و باطل را بررسی میکنیم. راغب درباره معنای «حق» میگوید: «اصل حق مطابقت و یکسانی و هماهنگی و درستی است». وی دربارة باطل نیز چنین میگوید: «باطل، نقیض و مقابل حق است؛ یعنی چیزی که هنگام بحث و تحقیق، حقیقت و ثباتی ندارد». علامه طباطبایی دربارة حق و باطل چنین میگوید:حق، در مقابل باطل است و این دو مفهوم، متقابلند. حق، به معنای ثابت العین و باطل به معنای چیزی است که عین ثابتی نداشته باشد؛ ولی خود را به شکل حق جلوه دهد، تا مردم آن را حق بپندارند؛ لیکن وقتی برابر حق قرار بگیرد، آن وقت است که مردم، همه میفهمند باطل بوده و از بین میرود؛ مانند آبی که خود یکی از حقایق است و سرابی که حقیقتاً آب نیست؛ ولی خود را به شکل آب نشان میدهد و بیننده، آن را آب میپندارد؛ ولی وقتی تشنه نزدیکش میشود، آبی نمیبیند.
الطاف خداوند شامل حال همه انسانها است؛ اما عدهای با میل خویش از حق خارج شده و به باطل میگروند و به این وسیله، نابودی خویش را رقم میزنند؛ چرا که اراده و مشیت خداوند همواره بر پیروزی حق بر باطل بوده است. آیه 32 سوره یونس به این نکته اشاره دارد که هر راهی جز طریق حق، باطل وگمراهی است:
(فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّی تُصْرَفُون)؛ آن است خداوند، پروردگار حقّ شما (با این حال)، بعد از حق، چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روی گردان میشوید؟
در دو آیه قبل، نمونههایی از آثار عظمت و تدبیر خداوند در آسمان و زمین بیان شد و وجدان و عقل مخالفان را به داوری طلبید و آنها نیز بدان اعتراف کردند؛ پس از آن، این آیه با لحن قاطع میفرماید: «این است الله؛ پروردگار بر حق شما و بعد از حقیقت، جز گمراهی نیست؛ پس چگونه )از حق( رویگردان میشوید؟»
بتها و سایر موجوداتی که در عبودیت شریک خداوند قرار دادهاید و برابر آنها سجده و تعظیم میکنید، چگونه میتوانند شایسته عبودیت باشند؛ در حالی که علاوه بر آنکه نمیتوانند در آفرینش و تدبیر جهان شرکت کنند؛ خودشان نیز سر تا پا نیاز و احتیاجند؟ سپس نتیجهگیری میکند: اکنون که حق را به روشنی شناختید، آیا بعد از حق، چیزی جز گمراهی وجود دارد؟ با این توضیح، چگونه از عبادت و پرستش خدا روی میگردانید؛ در حالی که میدانید معبود حقی جز او نیست.
این آیه، در حقیقت یک راه منطقی روشن را برای شناخت باطل و ترک آن پیشنهاد میکند و آن، این است که نخست باید از طریق وجدان و عقل برای شناخت حق گام برداشت، سپس هر چه غیر آن و مخالف آن است، باطل و گمراهی است و باید کنار گذاشته شود.
پیروزی حق بر باطل در آیات متعددی مطرح شده است؛ از جمله:
آیة 16 نساء(3)، آیة 8 انفال(4)، آیة 34 توبه(5)، آیة 17 رعد(6)، آیة 81 اسراء(7)، آیة 56 کهف(8) و آیة 49 سبأ(9) و آیات بسیار دیگر.
آیه شریف زیر نیز با صراحت تمام، برغلبه حق و محو باطل دلالت دارد:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُون)؛ بلکه ما حق را بر سر باطل میکوبیم، تا آن را نابود کند و این گونه، باطل محو و نابود میشود. وای بر شما از آنچه (درباره خدا و هدف آفرینش) توصیف میکنید! (انبیاء، 18).
کلمه «نَقْذِفُ» درآیه به معنای پرتاب کردن از راه دور است که شتاب و قوت بیشتری دارد و بیانگر قدرت پیروزی حق بر باطل است. جمله «فَیَدْمَغُهُ» به معنای شکستن جمجمه و مغز سر است که حساسترین نقطه بدن انسان به شمار میآید. این جمله، تعبیر رسایی برای چیرگی لشکر حق، به گونهای چشمگیر و قاطع است (مکارم شیرازی، 1362: ج13، ص371). از مجموع آیه چنین برمیآید که حق، با ظهور مولایمان مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف با شدت هر چه تمامتر بر سر باطل کوبیده میشود و آن را نابود و ریشه کن میکند. با توجه به این که حصول پیروزی و غلبه حق بر باطل، با محو کامل فتنه گران و حق ستیزان همراه است و با توجه به اینکه ظهور امام مهدی حلقهای از حلقههای مبارزه اهل حق و باطل است، سهیم بودن یک فرد در این سعادت، موقوف به این است که آن فرد عملا در گروه اهل حق باشد؛ بنابراین منتظران وظیفه دارند با صبر و استقامت در راه اعتلای جبهه حق بکوشند و با امید به وعده حتمی الهی، مبنی بر پیروزی حق بر باطل، در راه کفرستیزی و مبارزه با دشمنان حقیقت، گام بردارند.
پی نوشت ها :
3. (وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحیماً)
4. (لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)
5. (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کَثیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ)
6. (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ)
7. (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً)
8. (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً)
9. (قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ)
۹۴/۰۵/۱۵