٥ دستور خداوند به یکی از پیامبران الهی
٥ دستور خداوند به یکی از پیامبران الهی
در عیون الاخبار جلد 1 صفحهی 563 روایتی از قول علی بن موسی الرضا(ع) آمده است اما همیشه عرض کردیم آیات و روایات تنها یک ظاهر دارند اما در پی یک ظاهر باطنهای فراوانی نهفته است این روایت را با این دیدگاه بررسی میکنیم.
اباصلت هروی میگویند: از وجود مقدس حضرت شنیدم، حضرت میفرمایند: خدای سبحان به یکی از پیامبرانش چنین وحی کرد:
« أَنْبِیَائِهِ إِذَا أَصْبَحْتَ فَأَوَّلُ شَیْءٍ یَسْتَقْبِلُکَ فَکُلْهُ »1 «زمانی که صبح کردی اولین چیزی که سر راهت قرار گرفت بخور.»
« وَ الثَّانِی فَاکْتُمْهُ » «دومین چیزی را که دیدی کتمان کن.»
« وَ الثَّالِثُ فَاقْبَلْهُ » «سومین چیزی که دیدی قبول کن.»
« وَ الرَّابِعُ فَلَا تُؤْیِسْهُ » «چهارمی را که دیدی نا امیدش نکن.»
« وَ الْخَامِسُ فَاهْرَبْ مِنْهُ » «از پنجمی فرار کن. (هرب: فرار کردن)»
« فَلَمَّا أَصْبَحَ مَضَى فَاسْتَقْبَلَهُ جَبَلٌ أَسْوَدُ عَظِیمٌ »
روز بعد آن پیامبر اولین چیزی که دید کوه سیاه بزرگی بود که خداوند به او امر کرده بود اولین چیز را بخور « فَکُلْهُ » پیامبر خدا ایستاد و فکر کرد آیا واقعاً خدا دستور داد، این کوه بزرگ سیاه را بخورم « أَمَرَنِی رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ آکُلَ هَذَا وَ بَقِیَ مُتَحَیِّراً »
اما او به سرعت با خود اندیشید که خدای حکیم تکلیف ما لایطاق به بنده نمیکند، قطعاً این کوه سیاه و بزرگ خوردنی است که خداوند به من دستور داده آن را بخورم رفت به طرف کوه رفت تا آن را بخورد هر چه به آن نزدیکتر میشد « فَکُلَّمَا دَنَا مِنْهُ صَغُرَ » کوه کوچک و کوچکتر میشد تا به آخر رسید « فَوَجَدَهُ لُقْمَةً » آن پیامبر در انتها دید که آن کوه بزرگ و سیاه به لقمهای تبدیل شد آن یک لقمه را خورد و احساس کرد خوش مزهترین طعامی است که تا به حال خورده است.
« ثُمَّ مَضَى فَوَجَدَ طَسْتاً مِنْ ذَهَبٍ » جلو رفت و یک تشت بزرگ طلا دید.
« فَقَالَ لَهُ أَمَرَنِی رَبِّی أَنْ أَکْتُمَ هَذَا » «خدا به من دستور داده که این را پنهان کنم پس حفرهای کند و تشت طلا را در ان قرار داد خاک ریخت تا دیده نشود»
« فَحَفَرَ لَهُ حُفْرَةٌ » همین که پیامبر به راه افتاد دید تشت از زیر خاک بیرون آمده، اما با خود گفت من به وظیفهی خویش عمل کردهام وظیفهام پنهان تشت بود که این کار را کردم.
به مسیر خود ادامه داد« فَمَضَى فَإِذَا هُوَ بِطَیْرٍ وَ خَلْفَهُ بَازِیٌّ فَطَافَ الطَّیْرُ حَوْلَهُ » دید پرندهای در هوا پرواز میکند و پشت سر او عقابی در حرکت است، پرنده دور این پیامبر شروع به چرخیدن کرد.
پیامبر با خود گفت: خدای سبحان به من دستور داده این پرنده را بپوشانم، آستین خود را باز کرد و پرنده را در آستین پنهان کرد. عقاب به او گفت تو شکار مرا صید کردی در حالیکه من مدتی است که در انتظار این شکار هستم « أَخَذْتَ صَیْدِی وَ أَنَا خَلْفَهُ مُنْذُ أَیَّامٍ »
پیامبر گفت: من به فرمان خدایم چنین کردم و نه با اختیار خود و به راه خود ادامه داد، خداوند به او دستور داده بود.
چهارمین مورد را مأیوس نکن و چهارمین مرحله عقاب بود که مأیوس شده بود پیامبر از گوشت تن خود تکهای جدا کرد و آن را به عقاب داد.
و بعد به راه خود ادامه داد پنجمین فرمان خداوند آن بود که در این مرحله باید فرار کنی. پیامبر در این مرحله گوشت گندیدهای را دید که دور ان کرمهایی جمع شده بودند، « فَهَرَبَ مِنْهُ » از آن فرار کن پس از آن فرار کرد با پایان این قسمت مأموریت او به پایان رسید.
او بعد از طی این مراحل برگشت و خداوند سبحان تأویل مأموریتش را به او نشان داد.
خداوند سبحان از او پرسید: « فَهَلْ تَدْرِی مَا ذَاکَ کَانَ » آیا میدانی جریان چه بود؟
آن کوه بزرگی که تو از خوردن آن نگران و ترسان شدی و گمان کردی امکان خوردنش نیست اگر فرمانبردار نبودی به یقین برای خوردن آن اقدامی نمیکردی، آن کوه غضب تو بود، کوه عصبانیت و خشمگینی تو بود.
هر چه تو برای نابودی آن بیشتر قدم برداشتی او در مقابل تو کوچکتر میشد تا جایی که به یک لقمه تبدیل شد و تو آن را بلعیدی و از خوردنش احساس رضایت کردی هر کس بر غضب خود غلبه کند به یقین آثار مثبت آن را خواهد دید. دور نمای تسلط بر غضب بسیار سخت تر از نزدیک شدن به آن و نابود کردنش میباشد.
دومین مرحله تشت طلایی بود که خدای سبحان تأویل آن را به این صورت بیان کرد: « أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا أَنْ یُظْهِرَهُ » خدا امتناع میکند مگر اینکه اظهارش کند، قانون خدا این است، که اگر بندگان کاری را مخفیانه و خالصانه انجام دهند به یقین خداوند آن را اظهار خواهد کرد.
بندهی خالص دوست ندارد کسی از بندگان از کار خالصانهی او آگاه شود اما حضرت حق نه تنها عمل او را میپذیرد بلکه عملش را تزئین میکند و برای دیگران به نمایش میگذارد. « لِیُزَیِّنَهُ بِهِ» خداوند در همین دنیا بندهاش را با کار خیرش تزئین میکند.
سومین مرحله پرندهای بود که پیامبر آن را در آستین خود پنهان کرد در تأویل آن آمده است که اگر کسی به تو نصیحتی کرد آن را بپذیر. « وَ أَمَّا الطَّیْرُ فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِی یَأْتِیکَ بِنَصِیحَةٍ فَاقْبَلْهُ » نه تنها نصیحت را بپذیر که خود نصیحت کننده را قبول کن« وَ اقْبَلْ نَصِیحَتَهُ »
چهارمین مرحله عقابی بود که از صید پرنده نا امید شده بود و آن پیامبر از گوشت تن خود مقداری به عقاب داد. در تأویل این قسمت باید گفته شود اگر کسی از شما درخواستی داشت به درخواست او جواب بدهید حتی اگر به قیمت اذیت شدن خود شما باشد. جدا کردن تکهای از ران کار خیلی سختی است ولی پیامبر این سختی را تحمل کرد.
پنجم چیز که قرار بود پیامبر از ان فرار کند گوشت گندیده ای بود که دور آن کرمها جمع شده بودند در تأویل این قسمت گفته شده است گوشت گندیده غیبت است که باید از ان دوری کرد