مکتب سلیمانی (۹)
بسم الله الرحمن الرحیم
• خاطرات شهید سلیمانی، از سردار شهید حاج احمد کاظمی
احمد عصاره و خلاصه ای از شخصیت امام خمینی در ابعاد مختلف بود…
هیچ جلسه ای، هیچ خلوتی،جلسه رسمی،جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی،مسافرتی وجود نداشت که او یاد باکری و خرازی و همت و این شهدا را نکند. هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند وپیوسته این ذکر: “یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد…”از دست دادن احمد همه راناراحت
کرد، اما آن چیزی که بچه های جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود که، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود، تداعیخلوص، صفا، پاکی، صداقت بود. وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد خرازی می انداخت، به یاد همت می انداخت، حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ می انداخت…
جلسه ای بود که احمد کاظمی، باقر قالیباف، قاسم سلیمانی و همه رفقا
بودند. من دیدم که شهید کاظمی گفت گرسنه ام چرا غذا نمیدهند، جلسه هم خیلی مهم بود، وقتی برای غذا رفتیم یک سفره رنگین انداخته بودند و مشخص بود ارتش سنگ تمام گذاشته است. این موضوع مربوط به اوج جنگ یعنی بین سا لهای 65 – 64 است. من دیدم احمد کاظمی که از فرماندهان نیروی زمینی سپاه بود نشست و ظرفی کشید جلو،چند تکه نان و پنیر و سبزی گذاشت جلویش و خورد بعد هم چیز دیگری نخورد. گفتم این همه غذا هست چرا نمیخوری، احمد آقا گفت نه مابه این سفره ها عادت میکنیم بهتر است از خودمان مراقبت کنیم و از این تشریفات خالی باشیم. آن زمان بچه ها خودشان را حفظ میکردند. این طرف تر آمدم. آقا رحیم را دیدم که ظرفش تمیز تمیز است و هیچ چیزاستفاده نکرده، گفت دل درد داشتم نان خوردم و سیر شدم. بعدا از آقا رحیم پرسیدم چرا چیزی نخوردی گفت یاد بچه های خودمان در جنگ که میافتم شرفم اجازه نمیدهد
jebhe-jfrn.blog.ir وبلاک ما
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور