مادر شوهر
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ
مادر شوهر
|
قبل از اینکه همسر اختیار کنم و زندگی مشترک تشکیل بدم ، همه عشقم یک نفر بود " مادرم ". او واقعا سلطان قلبم بود... یک روز که به مادر گفتم میخواهم از " فرشته " خواستگاری کنم . مادر از خوشحالی سر از پا نمی شناخت.... هر چه مراحل ازدواج پیش میرفت ، نشاط مادر بیشتر میشد و " جوان تر " میشد ... شاید شادترین روز زندگی مادر روزی بود که " فرشته " به خانه مان آمد ... اما فرشته فکر می کرد این محبت حق مسلم اوست . نگاه پرمهر مادر را با ژست و غرور پاسخ میداد... کم کم مادر غریبه شد . حالا دیگرفرشته راضی نیست حتی یک بند انگشت از قلبم را به مادرم بدهم ... . امید که به دنیا آمد ، عشق مشترک من _ فرشته _ و مادر شد " امید کوچولو " . هر چند فرشته خوشش نمی آمد مادر خیلی به امید عشق بورزد . در نگاه مهربان مادر , یک عالم حرف نهفته بود. خلاصه همه حرفای مادر این بود : فرشته جان چرا ؟؟؟سالها گذشت و مادر بزرگوارانه از ابتدایی ترین حق خودش هم دم نزد یعنی محبت . دیگه تقریبا مادر شده بود یک " غریبه مزاحم "... آقا امید هم حالا دیگه برا خودش ماشالا مردی شده . او به هم دانشگاهیش " رویا " علاقه پیدا کرده بود. عمر مادر کفایت نکرد زندگی امید و رویا " را ببیند ... آرام رفت ... فرشته به رویا می اندیشد ، رویای آینده امیدش ... همه در انتظار رویای شیرینی بودیم . رویا که قبلش تو زندگی ما نبود اما انگار از فرشته درس گرفته بود چطور با "مادر شوهر" رفتار کنه !! فرشته از نظر رویا " فرشته " نبود . " دیو " بود !! و فرشته حسرت رویای شیرین لبخند عروسش به دلش موند ... اما آرزوی دست نیافتنی فرشته دیگه مهر و محبت رویا نیست , او میگه کاشکی مادر شوهرم زنده بود تا پیش اون از عروسم درد دل کنم ... اما گذشت و گذشتلطفا فقط به رویا بگید : یه روز " آقا نوید " پسرت زن میگیره ... خدا حفظ کنه همۀ عروسای مهربون و با شخصیت رو .... هوشیار |
۹۴/۰۴/۲۲