عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س)
در آغاز، گویا همه چیز به نوزاد خوشبختى زندگى را نوید مىداد. بنىهاشم ویاران پیغمبر تهنیت گویان مىآمدند و شکفتن این غنچه را در خاندان رسول تبریکمىگفتند. عنبر دودمان پاکش از گهوارهاى که این گل در آن نهاده شده بود، پراکندهمىشد و از طلعت تابان و چهره درخشانش آثار پدران و نیاکانى بزرگوار آشکار بود. ولى ناگهان - اگر خبر راستباشد - حزن و اندوهى بر این گهواره زیبا سایه افکند!سایههایى که شاید بیشترش در کتابهاى تاریخى که براى تحقیقات علمى نوشتهمىشود جاى نداشته باشد، ولى در روحبشرىو وجدان انسانى موقعیتى بسزا دارد.نقل مىکنند که هنگام آمدن کودک، سروشى پراکنده شد که به زندگى سوزان وجانگدازش در فاجعه کربلا اشاره مىکرد و از رنجهاومصیبتهایى که فردا در انتظاراین کودک استخبر مىداد.
مىگویند: این فاجعه بیشتر از نیمقرن قبل از وقوع آن معروف بوده، درمسنداحمدبن حنبل (ج1،ص58) آمده است که جبرئیل، محمدصلى الله علیه وآله را به کشته شدنحسین و اهل بیتش در کربلا خبر داد.
ابن اثیر در کامل نقل مىکند: رسول خداصلى الله علیه وآله از خاکى که خون حسین برآنریخته مىشود و جبرئیل براى آن حضرت آورده بود، به همسر خود ام سلمه داد وفرمود:
«وقتى که این خاک خون شد، بدانکه حسین کشته شده است»
ام سلمه آن خاک را نزد خود در شیشهاى نگاهداشت. هنگامى که حسین کشته شد،آن خاک خون شده بود. امسلمه دانست که حسین کشته شده و آن خبر را در مردمپراکنده کرد.
و بههمین زودى از مورخان مىشنویم که در حوادث سالهاى 60 - 61 هجرىنقل مىکنند که، زهیربن قین بجلى که از هواخواهان عثمان بود پس از آن که در سالشصتحج کرد و از مکه بیرون شد، خروج او از مکه با رفتن سیدالشهدا به سوىعراق مصادف گردید، زهیر در راه با حسین بود، ولى در آن جایى که آن حضرت منزلمىکرد، زهیر منزل نمىکرد. اتفاقا روزى سیدالشهدا زهیر را طلب کرد، با آن که اینکار بر زهیر دشوار آمد، ولى فرمان را اطاعت کرد. هنگامى که از پیش حسینبازگشت، بهیاران خود چنین گفت:
هرکس از شما مىخواهد آماده استبیاید از من پیروى کند، و گرنه آخرین دیداراست.
سپس براى آن ها داستانى قدیمى از زمان پیغمبر نقل کرده، چنین گفت:
وقتى، با عدهاى از مسلمانان براى جهاد رفته بودیم. سپاهاسلام پیروز شد و غنایمبسیارى بهدست آمد. همه شادان و خشنود بودند. سلمان فارسى که همراه ایشان بودبه آنان خبر داد که به همین زودىها حسین جنگ مىکند و کشته خواهد شد.
سپس سلمان یاران خود را مخاطب ساخته چنین گفت:
اگر به سرور جوانان اهل بهشت رسیدید، از جانفشانى در رکاب او خشنودترباشید، تا از غنیمتهایى که امروز به دستتان رسیده است.
ابن اثیر مىگوید: پس از آن که زهیر سخن سلمان فارسى را براى همراهان خودنقل کرد، متوجه خانوادهاش گردید و زن خود را طلاق گفت، مبادا به او گزندى رسد.آن گاه ملازمتحسین را برگزید تا با آن حضرت کشته شد.
به طورىکه مورخان نقل مىکنند: حسین از کودکى مىدانسته که براى او چه چیزمقدر شده است هم چنان که این سروش نیز براى خواهرش زینب در هنگام ولادترخ داد.
آن ها مىگویند که، سلمان فارسى براى تهنیت ولادت زینب حضور علىبنابىطالب شرفیاب شد و على را اندوهناک و متفکر یافت. على از مصیبتهایى کهدخترش در کربلا خواهد دید سخن گفت. آن گاه على شهسوار دلیر، صاحب رایتمنصورى، ملقب به شیر اسلام بهگریه درافتاد و بنالید.
آیا این گفتهها، بهتمامى، از اختراعات راویان و مجعولات داستان سرایان شباست؟ آیا از افزودههاى ستایشگران و تصورات ناقلان معجزات و کرامات است؟ آیااین سخنان از بافتههاى پنداریان و خوابهاى خیالبافان است؟
چیزى است که مستشرقان بهصحتش اطمینان کردهاند و «رونالدسون» در کتابعقیده شیعه و«لامنس» در کتاب فاطمه و دختران محمد آن را پابرجا شمردهاند. و اکثرمورخان اسلام در این که این گفتهها راست و درست است تردیدى ندارند; کمترفردى از آن ها به یکى از این خبرها بهنظر شکوتردید ننگریسته است. نه تنهانویسندگان قدیم این مطالب را منزه از تردید و شک دانستهاند، بلکه در نویسندگانامروز کسانى هستند که ایمانشان بهسایههاى حزن واندوهىکه گهواره زینب رافراگرفته بود، کمتر از پیشینیان نیست.
این نویسنده مسلمان هندى «محمد حاج سالمین» است که در نخستین فصل ازکتابش (سیدة زینب) ذکر مىکند که چگونه این نوزاد با اشک و آه استقبال شد، سپسمىگذرد و بعد از آن که مرویاتى از آن سروش شوم نقل کرده، پیغمبر بزرگ را تصویرمىکند، که با دلى سوزان و چشمى اشکبار روى نوادهاش خم شده و زینب نو رسیدهرا مىبوسد; زیرا مىداند چه روزهاى سیاهى در پس پرده در انتظار این کودک است!
سالمین سپس مىپرسد: سوزش دل پیغمبرصلى الله علیه وآله چه اندازه بود وقتى که از عالمغیب آن کشتارگاه جانگداز را مىدید که منتظر نور دیدهاش است؟ و چقدر قلبنازنین و مهربانش لرزید هنگامى که در چهره این کودک شیرین، سرانجام جگر سوزاو را بخواند؟
ولى، انکار نمىکنم که در آنروز چیزى از این شایعه پخش شده باشد، و امروزپس از آن که واقعیتى داشته، سایههایى شده و بر صورتىکه ما نقاشىاش مىکنیمافتاده باشد، به طورى که رنگآمیزى تاریخ به آن ها زیبا گردد و تردید نیست که اینهاسایههایى هستند که گهواره نوزاد را درغم و اندوه مىپوشانند و براى او بهترینعواطف غمزدگى و دلسوختگى را بر مىانگیزانند.
ما مىتوانیم بر این بیفزاییم که زهرا در هنگام باردارى چندان خندان و در آسایشنبود، بارها پریشان حالى و اندوه بر او چیره مىشده و این ناراحتى و پریشانى از قدیمبا زهرا بوده است، و کمتر از او جدا مىشده و شاید آغاز آن از مرگ مادرش خدیجهباشد و سپس از آن روز که عایشه به خانه رسول خدا قدم نهاد و به جاى مادرسفرکردهاش نشست، جایى که سالیانى دراز به فاطمه، آن دختر برگزیده و محبوب،اختصاص داشته; این غم و اندوه با کندى رو بهافزایش بوده است. سپس، میان ایندختر و زن پدر آن چه که مانندش در نظایر آن پیدا مىشود رخ مىداده و آن مطلبىاست که پس از سالها عایشه بدان اعتراف کرده است و بعضى از دانشمندان باختر ازآن سخن گفتهاند. از آنان «بودلى» را در کتاب پیامبر و«لامنس» را در کتاب فاطمه ودختران محمد بهیاد دارم. اینان در خانههاى پیغمبر یکجور دو دستگى تصور کردهاند:یکى دسته عایشه آن زن دلربا و دیگر دسته فاطمه آن دختر فضیلت، و دور نیست کهباردارى فاطمه در افزوده شدن رنجهایى که از دست عایشه مىدیده اثرى بسزا داشته،به ضمیمه غم و اندوهى که در اثر از دست رفتن مادر خویش احساس مىکرده است.
زینب را مىبینیم در فضاى آن خانه شریف دوباله راه مىرود و مورد عنایتمخصوصى از ناحیه جد بزرگوارش است و افراد خانواده او را بسیار دوست مىدارندو با وى مهر مىورزند، از دور مىبینیم که زینب دخترى ستشیرین; در دامان زهرا،نخستین درسهاى زندگى را فرا مىگیرد.
و پس از آن که از آغوش مادر پاى بیرون مىگذارد، بزرگترین آموزگارانى را کهجزیرةالعرب پرورش داده مىبیند: جدش رسول خدا(ص)، پدرش شهسوار میدان واستاد سخن، و دانشمندان و فقهایى از یاران ارجمند پیغمبر.
هیچ دخترى از همسالان زینب - در آن چه ما مىدانیم - به چنین تربیت عالى کهزینب در آن محیط برجسته و بزرگ دیده، دست نیافته است.
و تمام اینها چیزى بوده که زینب را در کودکى دلشاد مىکرده و آمادهاشمىساخته که ما او را آسوده و خرم ببینیم. ولى هنوز به جوانى نرسیده بود که از آنسروش دردناک آگاه شد. نقل است که روزى در جایى که پدرش مىشنید به تلاوتقرآن کریم مشغول بود. به خاطرش رسید تفسیر بعضى از آیات را از پدر بپرسد،درحالىکه از هوش سرشار دختر بهوجد آمده بود، پس از جواب با حالت تاثربهسخن خود ادامه داد و به روزهاى سیاهى که در آینده در انتظار این دختر است اشارهکرد. تعجب پدر افزوده گشت، وقتى که دید زینب با لحنى جدى و محکم مىگوید:«پدر! من اینها را مىدانم. مادرم مرا آگاه کرد تابراى فردا آمادهام سازد».
پدر دیگر چیزى نگفت و در خاموشى فرو رفت و قلبش هم چنان از مهر ومحبت مىزد و مىتپید.
خود را مىبینم که سخن را از شیرخوارگى زینب آغاز کردهام تا سایههاىپریشانى که گهواره زینب را فرا گرفته بود نشان دهم. اکنون این سخن را تا چندى کنارگذارده و به دوران کودکىاش روى مىکنم. زینب را مىنگرم که با پیشآمدهاى بزرگروبهرو مىشود و هنوز کودک در سال پنجم از عمر خود است.