عبورازسیم خاردارنفس ( ۴۹)
﷽
#عبو_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت49
نگاهی به دفتر روی کمد انداختم، اجازه نداشتم بخوانمش، مامان همیشه می گفت بعد از مرگم بخوانیدش، واسه همین از آن دفتر خوشم نمی آمد. مامان در این دفتر گاهی چیزایی می نوشت، خودش می گفت از دل گرفتگی ها، از تنهایی ها، از شادی ها و غم هایم می نویسم. اتاق مامان بر عکس اتاق من و اسرا، خیلی ساده بود. پرده لیمویی با گل های سفید از پنجره آویزون کرده بود و فرشی که کل اتاق را می پوشاند.که البته الان قالی شویی بود و کف اتاق موکت بود. مامان تخت نداشت خودش دوست نداشت بخرد. می گفت روی زمین راحتم… چشمم به کتابی که روی کناردستم بود افتاد، رویش با رنگ قرمز نوشته بود، “عطش” ورق زدم، نوشته بود: “ای عشق همه بهانه از تو” برام جالب شد. خط پایینش نوشته بود: “…الهی برایمان گفته اند: آنان که تو را شناختند تنها جسمشان در دنیا با مردم و قلبشان همیشه در نزد توحاضر است و اگر لحظه ایی ازتو چشم بربندند روحشان از شوق دیدارت در قالب جسم تاب نیاورد.” با خواندنش موهای بدنم سیخ شد، حالم دگرگون شد، نمی دانم چه شد، احساس کردم دوباره از خدا فاصله گرفته ام و این یک تلنگر بود. مامان با پیاله ایی پسته و بادام که توی یک پیش دستی گذاشته بود امد. کتاب را بستم و پرسیدم: ــ تازه خریدید؟ ــ نه، خیلی وقته، یه بارم خوندمش، الان می خوام دوباره بخونمش. ــ آخه ندیده بودمش تو کتابخونه. ــ داخل کشو بود.حالا اگه می خوای تو اول بخونش… #بهقلملیلافتحیپور #ادامدارد♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
آدرس وبلاک ما
jebhe-jfrn.blog.ir
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور