عبورازسیم خاردارنفس قسمت4
﷽
#قسمت4 نمی دانم چرا، ولی گوشی را برداشتم و شماره ی سارا را گرفتم. ـ بله آرش. ـ سلام کردن بلد نیستی؟ ـ خب سلام،خوبی؟ ـ سلام،ممنون، سارا یه سوال، تو با مداد رو جزوه ام علامت زدی؟ ـ علامت؟نه چه علامتی؟ ـ یکی با مداد روی جزه ام علامت و پرانتز و از این جور چیزا گذاشته بعضی مطالبش رو، انگار مطالب مهم تر رو… از صدای سارا تعجب مشخص بود که گفت: ـنه من نذاشتم، شاید کار راحیله، حالا مگه مهمه؟ مهم ها رو برات مشخص کرده راحت تر بخونی دیگه. پوفی کردم و گفتم: ـ دفعه ی دیگه خواستی جزوه ام رو به این و اون بدی لطفا بگو خط خطیش نکنند. ـ آرش! تو چته، حساس شدیا! بی مقدمه خداحافظی کردم. سارا راست می گفت اصلا این علامت ها برایم مهم نبود، فقط می خواستم بدانم اگر کار راحیله، جوری از این که این کاررا انجام داده خجالتش بدهم، تا کمی از آن خود شیفتگی اش پایین بیاد. *** وارد کلاس که شدم چشم چرخاندم تا راحیل را پیدا کنم، دیدم انتهای کلاس با دوتا از دخترا خیلی آروم مشغول حرف زدن است. آهان پس همیشه انتهای کلاس می نشیند و آروم حرف میزند، من چون همیشه ردیف جلو می نشستم و با بچه هامدام در حال شوخی و مسخره بازی بودیم هیچ وقت متوجه اش نمی شدم. امروز رنگ روسری اش فرق داشت، روشن تر بود با گل های ریز رنگی، خیلی به صورتش می آمد. انگار نگاهم را روی خودش حس کرد، برگشت نگاهی کرد و با دیدنم سرش را پایین انداخت و قیافهی جدی به خودش گرفت. وا!! این چرا اینجوریه؟ جوری برخورد می کند که آدم دیگر جرات نمی کند طرفش برود. #بهقلملیلافتحیپور #ادامهدارد…
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نو