"شهید سید اسماعیل میرفندرسکی" راوی مادر شهید
پنجشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۴۶ ب.ظ
پدرش برایش موتورسیکلت خریده بود. رفت گواهینامه بگیرد. خیلی دیر آمد. به محض آمدن موتورش را قفل کرد و پارچه ای روی آن کشید.
متعجب پرسیدم: «مگه نمیخوای ازش استفاده کنی؟!»
– نمی خوام مفت بمیرم.
خنده ام گرفت. –
خدا نکنه بمیری. ولی چرا مفت؟ مگه بقیه برای مردن پول می گیرن؟؟
کنارم نشست و در حالی که سعی می کرد، نگرانم نکند، گفت: «وقتی داشتم می یومدم خونه، یه ماشین بهم زد و منو پرت کرد به هوا. بعدشم به سر خوردم زمین. همه ی اونایی که صحنه رو دیدن، فکر کردن مردهم. ولی قدرت خدا! نه خودم طوری شدم و نه موتور».
آن موقع منظورش را از مفت مردن نفهمیدم. ولی بعد از شهادتش دریافتم که او قدر و منزلت انسانی خود را شناخته بود و میخواست طوری بمیرد که زندگی و افتخار ابدی به دنبال داشته باشد.
“شهید سید اسماعیل میرفندرسکی”
راوی مادر شهید
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
۰۱/۰۳/۰۵