سید آزادگان (۱۲)
بسم الله الرحمن الرحیم
در اردوگاه موصل بودیم که یک روز آمدند و اسامی ۲۰ نفر را خواندند که من و حاج آقا ابوترابی هم جزء آنها بودیم میگفتند صدام حکم اعدام شما را داده است که بلافاصله پس از آن ماموران عراقی آمدند و ما را بردند آنها در ابتدا ما را به داخل اتاقی بردند و بعد از دقایقی یک افسر و چند سرباز شلاق به دست وارد شدند و گفتند دستور است نفری یک صد ضربه شلاق به شما بزنیم و بعد حکم اعدام را اجرا کنیم سرباز هایی که شلاق به دست داشتند بسیار قوی قد بلند و خشن بودن به طوریکه قیافه ها و حالت های آنها ما را وحشت زده کرده بود وقتی من مانده بودم چه کار بکنم حاج آقا از جایش بلند شد و به افسر عراقی گفت شما با بقیه کاری نداشته باشید شلاق همه را به من بزنید افسر عراقی وقتی جثه کوچک و ضعیف حاج آقا را دیدید خنده ای کرد و گفت اگر من دو ضربه به سر تو بزنم تو مردهای حاج آقا فرمودند شما بزنید اگر من مردم که مردم اگر زنده ماندم اینها را آزاد کنید افسر عراقی هم قبول کرد و دستور شلاق زدن حاج آقا را داد شلاقی که به دست عراقی ها بود از چند رشته سیم مسی درست شده بود که قوی ترین افراد حتی طاقت خوردن یک ضربه آن را هم نداشتند سربازهای عراقی با قدرت تمام پنج ضربه به بدن حاج آقا زدن در حالی که ایشان زیر لب در حال گفتن ذکر بودند در این حالت افسر عراقی گفت دست نگه دارید بعد آمد جلو و لباس حاج آقا را کنار زد تا جای شلاق ها را ببینند اما در کمال ناباوری وقتی لباس حاج آقا را کنار زد اثر چندانی از شلاق در بدن ایشان دیده نمی شد افسر عراقی که تعجب کرده و آنچه را که دیده بود اصلاً باور نمی کرد خطاب به سربازها گفت شلاق ها را کنار بگذارید این آدم آدم معمولی نیست بعد از حاج آقا پرسید چطور میشود که آثار شلاق روی بدنتان نیفتاده است حاج آقا فرمودند بالاخره ما هم خدایی داریم