سید آزادگان (۱۰)
بسم الله الرحمن الرحیم
سرباز های عراقی اردوگاه موصل دو انگار جنون داشتم هر اسیر تازه واردی که به اردوگاه وارد می شد او را مفصل کتک زده و شکنجه میکردند یک روز صبح که عراقی ها در آسایشگاه را باز کردن و بچه ها گفتند آقای ابوترابی را به اردوگاه ما آورده اند به دنبال ایشان می گشتم که یکی از بچه ها گفت حاج آقا گفتند شما یک ظرف آب گرم برای ایشان ببرید بلافاصله به آشپزخانه رفتم یک حلب ۱۷ کیلویی خالی روغن را پر از آب گرم کرده و به مکانی که معمولاً بچه ها برای دوش گرفتن از آنجا استفاده میکردند بردارم سلام و احوالپرسی که کردیم پرسیدم کی تشریف آوردید به اردوگاه ماه گفت دیشب فرصت برای پرسیدن سوالهای دیگر نبود و ایشان به محلی که باید در آن دوش بگیرد رفتند و پیراهنشان را در آوردند تا چشمم به بدنش افتاد تمام بدنم به لرزه در آمد آنقدر عراقی ها حاج آقا را شکنجه کرده بودند که تمام بدنش سیاه و ورم کرده بود بلافاصله شروع کردم به ریختن آب روی بدن ایشان و با دست ورم ها و زخم های بدنش را دست می کشیدم تا هم تمیز شود و هم آرام بگیرد با اینکه ایشان خیلی درد می کشید ولی حتی یک کلمه آخر هم از ایشان نشنیدم