شب قدر است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
عارفان درباره شب قدر گفتهاند که این شب،
شبی است که سالکان را به تجلی خانه خاص مشرف میگرداند
تا بدان تجلی قدر و مرتبه خود را نسبت با محبوب بشناسند
و آن وقت، ابتدای وصول سالک باشد؛
یعنی جمع و مقام اهل کمال در معرفت:
در شب قدر، قدر خود را دان
روز در معرفت سخن میران
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یا رب یا رب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینهدار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
شب قدر است امشب مست مستم ای خدا با تو
شدم تا مست دانستم که هستم ای خدا با تو
در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو میخواهم
تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو
مخواه از من که هرگز راه عقل و عافیت پویم
که من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو
دویدم سالها اما به دور افتادم از کویت
چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو
سر از خاک زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو
تو هر جا جلوه کردی من تو را دیدم پرستیدم
به هر صورت جمالی میپرستم ای خدا با تو
محمد خلیل مذنب (جمالی)
شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی
خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی
شعله افتاده به ملک دلم از فرط گناه
دوست را از دل این شعله بخوانیم کمی
روح را صیقل آیینه دهیم از دل و جان
آه را تا ملکوتش برسانیم کمی
عهد بستیم و شکستیم بسی کاش! که ما
بر سر عهد وفادار بمانیم کمی
پوشه از بار گناهان شده پر حجم بیا
رمضان است به آتش بکشانیم کمی
نگذاریم زبانه بکشد دوزخمان
بنشینیم و به اشکش بنشانیم کمی
بنشانیم نهالی به امید ثمری
چشمه از چشم به پایش بدوانیم کمی
و ارادت بنماییم و بگوییم " الغوث "
ناله را تا به فلک باز رسانیم کمی
"امیر علی مصدق "
تکلّم کن زبیمارت سخن گو
ولی آهسته برگوش حسن گو
طبیب از دیدن زخم علی سوخت
نگه بر چشم گریان حسن دوخت
بگفت ای مصطفی را میوۀ دل
مرا از نسخه بنوشتن چه حاصل
زمام چاره دیگر دست من نیست
دوائی بر علی غیر از کفن نیست
ای خدا ملاقاتت نور دیده میخواهد
نیمه شب مناجاتت دل بریده میخواهد
ای صفای نجوایم وی یگانه مولایم
التجای کوی تو اشک دیده میخواهد
دانه دانه اشکم بین شبنم سرشکم بین
این دل سیه، وصلت در سپیده میخواهد
ای بهار فرجامم منکه خارم و خامم
گلشن بهارت را گل رسیده میخواهد
شیعه با مناجاتش منتهای حاجاتش
آبیاری سرخ یاس چیده میخواهد
روح زندگی زهراست جاودانگی زهراست
این دلم دو عالم را زین عقیده میخواهد
راز دل نیاز عشق خواندن نماز عشق
حالتی مشابه با آن شهیده میخواهد
هر غم و بلایش را میخرم به جان اما
درک روضههایش را غم کشیده میخواهد
ای خدا قبولم کن شیعه بتولم کن
امتحان عشقت را برگزیده میخواهد
با ابوتراب امشب میکنم نوا یارب
عبد خسته زینب سر بریده میخواهد
ای امید افطارم وی نوید اسحارم
طلعت رشیدت را دل ندیده میخواهد
آری ای دوست مرا داغ عتابم کافی است
به دلم قهر و غضب وقت خطابم کافی است
دیگر از عدل عذابم مکن ای معدن فضل
شعله خجلت ذنبم به عذابم کافی است
مستحق غضب و قهر و عذابم اما
بی محلی تو یارب به جوابم کافی است
آه، رسوا مکنم نزد رئوس الاشهاد
زآنکه شرمندگی روز حسابم کافی است
باورم نیست ز اصحاب شمالم خوانند
پیش اصحاب یمین چشم پر آبم کافی است
خواهی ار از من نالان گذری در صف حشر
پیش چشمان علی ترک عقابم کافی است
شعله نار بر این چهره میفروز که خود
از گنه مانده بر این چهره نقابم کافی است
شب قدر است و قدر آن بدانیم
نماز و جوشن و قرآن بخوانیم
به درگاه خدا غفران و توبه
به شرطی که سر پیمان بمانیم
برای پاکی نفس و سعادت
همیشه بهر خود شیطان برانیم
شب تقدیر و ثبت سرنوشت است
دعا بر مومن و انسان بخوانیم
برای صیقل روح و روان ها
به دل دریائی ازایمان رسانیم
برای اولین مظلوم عالم
بسی خون دل ازچشمان چکانیم
هزاران لعنت و نفرین بسیار
به قاتلهای مولامان رسانیم
دراین شبهاتومهدی(عج)راصدا کن
چو یوسف غایب است حیران چنانیم
دعای اول وآخر ظهور است
که بیش ازاین دراین هجران نمانیم
مسافر؛ را بگو ایمان قوی دار
که تاوصلی به این دامان امانیم
استاد پناه
با سپاس و درود از شما عزیزان همیشه همراه و صمیمی
که برای خواندن این پست زمان میگذارید
وبا نظرات گرمتون زینت بخش کلبه تنهایی بهار میشوید
دوستدار همیشگی شما ... بانوی بهار
همراه دیروز و امروز و فرداهای بهار h.s
التماس دعا از تمام دوستان بزگوارام
به خدای کعبه رستگار شدم
ذکر امیرالمومنین علیه السلام هنگام ضربت خوردن
در محراب مسجد کوفه :
فزت و رب الکعبه- به خدای کعبه رستگار شدم
ذکر امیرالمومنین علیه السلام هنگام شهادت
حضرت زهرا سلام الله علیها:
نفْسی علی زفراتها محبوسة
یا لیتها خرجت مع الزفرات !
ای کاش علی مرده بود !
چه شبهایی که نان دادم به سائل ها و بشنیدم
که می گفتند یارب از علی برگیر داد ما
تو ای دنیا مرا نشناختی مانند سائل ها
تو خون کردی دل زار مرا پیوسته بی پروا
علی آن شیر خـدا شاه عــــرب
* الفتــی داشتـه با ایـن دل شـب
شـب ز اســرار علی آگـاه اســت
* دل شـب محــرم سِرُّالله اسـت
شـب شنفتـه اسـت مناجـات علی
* جوشـش چشمـه عشـق ازلـی
دردمنـدی که چـو لـب بگشـایـد
* در و دیــوار بــه زنهــار آیــد
کلمـاتی چـو دُر، آویـزه ی گـوش
* مسجـد کوفه هنـوزش مدهوش
فجـر تا سینـه ی آفاق شکـافــت
* چشـم بیـدار علی خُفتـه نیافت
ناشناسـی کـه بـه تاریکـی شــب
* می بـَرد شـام یتیمــان عــرب
پادشـاهی که به شب بُرقـع پوش
* می کشـد بار گـدایـان بـر دوش
شــاه بــازی کـه به بال و پر راز
* می کنــد در ابــدیــت پــــرواز
آن دم صبــح قیــامت تــــأثیـر
* حلقــه ی در شد از او دامنگیــر
دســت در دامــن مــــولا زد در
* که علی! بگــذار و از مـا مگــذر
پیشــوایی کــه ز شــوق دیــدار
* می کنــد قــاتــل خود را بیدار
می زند پس لــب او کاسه ی شیر
* می کند چشــم اشـارت به اسیر
چه اسیـری که همان قاتل اوست
* تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهـانی همـه شور و همـه شَـر
* هـا علیٌ بشــرٌ کَیْــفَ بَشــــَر
شبــروان مســت ولای تـــو علی
* جــان عـالـم بـه فـدای توعلی
مرحوم شهریار
مناجات علی از سوی نخلستان نمی آید
صدای دلنشین شاه انس و جان نمی آید
بجای صوت قرآن چون شده کز خانه حیدر
نوایی جز صدای ناله و افغـــان نمی آیـــــد
به فرق مظهر حق و عدالت ضربتی خورده
که امید حیات از آن شــه مــردان نمی آید
علی در بستر مرگ است ؛ مشغول نماز امشب
به خادم گو به مسجد خســرو خوبـــان نمی آید
یتیمی دامن مادر گرفته اشـــــــک می ریزد
که ای مادر چرا غم خوار ما طفلان نمی آید
حکیم از دیدن زخم علی نومیـــــــــد گردیده
حسن را غیر از یاس از گفته نُعمان نمی آید