دعای چوپان
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ
|
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: ?چه کسی بر مردههای شما نماز میخواند؟?
چوپان گفت: ?ما شخص خاصی را برای این کار نداریم. خودم نماز آنها را میخوانم.?
مرد گفت: ?خوب، لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!?
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جملهای زمزمه کرد و گفت: ?نمازش تمام شد!?
مرد که تعجب کرده بود، گفت: ?این چه نمازی بود؟?
چوپان گفت: ?بهتر از این بلد نبودم.?
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: ?چه شد که این گونه راحت و آسودهای؟?
پدرش گفت: ?هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!?
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده است. چوپان گفت: ?وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم: خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین میزدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار میکنی؟
|
۹۴/۰۶/۲۷