بزرگ مردان کوچک نوجوان شهید محمدحسین ذوالفقاری
پدر #محمدحسین نقل می کند که :آمد و گفت : پدر می خواهم بروم #جبهه
گفتم : #درس واجب تر است گفت : در آینده هم می شود #درس خواند، اکنون لازم است بروم
گفتم : تو چه کار می توانی انجام دهی ؟ تو خیلی کوچکی ، هنوز #دوازده_سال بیشتر نداری !
او ناراحت شد و گفت : می گویید من #نروم ؟ حتی نمی توانم برای رزمندگان #آب ببرم که این چنین #حرفی به من می زنید ؟گفتم : چرا !گفت : پس می روم سر انجام عازم جبهه شد
نوجوان بود ولی روح بزرگی داشت . #محمدحسین در تاریخ ۲۳/ ۷/ ۱۳۶۰ چون #شهابی رهیده از خاکریز شهر با سرعت #نوری راهی #کهکشان پر فروغ #جبهه شد .
وقتی برادر بزرگتر محمد حسین در تاریخ ۱۸/ ۹/ ۱۳۶۰ در منطقه #لاله_زار بستان به فیض عظیم #شهادت نائل شد ، #مسئولین تصمیم گرفتند بدون این که وی از #شهادت برادرش #مطلع شود ، او را روانه #میبد نمایند .
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
یکی از همرزمانش می گوید : اما او از #شهادت برادرش #مطلع بود . وقتی به او گفتم حالا که #برادرت به #شهادت رسیده ، بهتر است که به #میبد بروی . او با #روحیه_ای عالی جواب داد : اگر بروم دیگر نمی گذارند به #جبهه برگردم . هنگامی که اصرار کردم گفت او برای خودش #شهید شده ، آخرت برای اوست نه من و سپس گفت : اسلحه #برادرم را برمی دارم تا دشمن بداند با چه کسانی طرف است . سرانجام او را برای مراسم #برادرش به #میبد روانه می کنند . هنوز مراسم چهلم #برادرش برگزار نشده بود که او با #پیشانی بند سبز رنگ یا ثارالله رهسپار عرصه های #عشق و #ایثار می گردد و پس از حماسه آفرینی ها بی شمار در تاریخ ۲۸/ ۱۰/ ۱۳۶۰ در دشت #شقایق خیز #شوش بر اثر اصابت چندین ترکش #خمپاره به هر دو #دست و هر دو #پا در حالی که زمزمه #یا_حسین بر لب داشت به #لاله رویان هم رزم خود پیوست . #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو