با صیاد دل ها(۱۹)
بسم الله الرحمن الرحیم
برای بازرسی و سر زدن به جبهه های جزیره مجنون به همراه تعدادی از دوستان راهی آن منطقه شد تیپی که آنجا مستقر بود معاون تیپ یکی از افسران ارمنی مذهب بود ایشان از صیاد استقبال کرد برنامه ها اجرا شد با صدای اذان ظهر این افسر داخل سنگر خودش رفت سجاده ای در دستش بود از سنگر بیرون امد سجاده را به صیاد تعارف کرد بفرمایید وقت نماز است سجاده را برای او آماده کرد
صیاد نگاهی کرد و به آن افسر گفت از کجا میدانی قبله این سمت است تو که مسلمان نیستی؟
افسر گفت دیده ام فرمانده ام به این سمت نماز می خواند و میدانم شما همیشه نمازتان را اول وقت می خوانید میدانستم قرار بیاید اینجا به یکی از سربازان گفتم از اهواز سجاده مخصوص برای شما تهیه کرد الانم باور کن دستان من خشک بود از خوش به خشک نجاست رد نمیشود مطمئن باشید و نمازتان را بخوانید صیاد نمازش را خواند بعد نماز به این افسر گفت پایان خدمت تو است زمان بازنشسته شدنت است می توانی درخواست بازنشستگی کنی و من هم کمک می کنم تا بازنشسته شوید افسر گفت نه خواهش می کنم اجازه بدهید روزهای آخر خدمتم را در کنار شما درس یاد بگیرم
چقدر خوب است ادمی را به نماز و اخلاق و صداقت بشناسند