خدمت بی نیازو خدمت نیازمند
خدمت بینیاز و خدمت نیازمند
|
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند . هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف . با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد . |
خدمت بینیاز و خدمت نیازمند
|
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند . هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف . با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد . |
|
جریان های فکری
سلام دوستان خوبم ! امروز می خوام درمورد" جریان های فکری" با شما صحبت کنم! این موضوع که از تجربه شخصی خودم سرچشمه می گیره ، تویه زندگی هممون دارای اهمیت خاصی هست! جریان فکری در واقع عینکی هست که ما با اون دنیای اطرافمونو می بینیم و بررسی می کنیم که جنس این عینک از فکر و اندیشه هست! بسیاری از مواقع بعضی از این جریان ها برای ما نقش مرگ و زندگی رو بازی می کنن ! پس خیلی مهمه که ببینیم تا چه جریان فکری بر ذهن ما غالب هست!همیشه باید تویه زندگی از خودمون این سوال رو بپرسیم که الان من دنیا رو با چه عینکی دارم می بینیم و آیا این عینکی که به چشمم زدم دنیا و اطراف منو درست و اونجوری که واقعا″ هست به من نشون می ده یا نه یک فریبه! جریان های فکری باید کاملا˝ بر مبنای عقل ، منطق و تجربه استوار باشن ! واگه چنین نباشه قطعا″ زندگی طبیعی ما رو دچار اشکال خواهد کرد! ممکنه ما بر اساس یک جریان فکری غیر علمی و غلط ، تصمیمی اتخاذ کنیم که عواقب وخیم و غیر قابل جبرانی رو برامون به دنبال داشته باشه! پس نکته ای که اینجا بهش تاکید می کنم اینه که خردورزی رو همیشه و همه حال ودر هر موقعیتی که هستیم باید رعایت کنیم! نه اینکه اگه خسته ، گرسنه ، خواب آلود یا هر حالی که بودیم ، اون رو هم تعطیل کنیم! ببین تو زندگیت چقدر شده که وقتی جو گرفتت ، راحت خردورزی رو به کناری زده بودی و ناشیانه و بر اساس جریان فکری نامناسبی که داشتی ، تصمیم گرفتی که در نهایت چوبشو خوردی! بنابراین هر از گاهی باید افکار و جریان های فکری خودتو مورد ارزیابی و کنکاش قرار بدی تا از صحت وسقم اونها اطمینان حاصل کنی تا ببینی آیا واقعا˝ دنیا و محیط اطرافت همونیه که تو داری می بینی یا نه! پس درسته افکارت رو هم باید مثل هر چیزه دیگهء زندگیت بروز رسانی بکنی! مراعات کن تا گرفتار نشوی! |
"ماجرای سرود "ای ایران
|
در شهریور 1323زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین تهران را اشغال کرده بودند، حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف، از یکی از خیابان های معروف شهر می گذرد. او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی، کشیده محکمی در گوش افسر ایرانی می نوازد. گل گلاب پس از دیدنِ این صحنه، با چشمان اشک آلود به استودیوی روح الله خالقی (موسیقی دان) می رود و شروع به گریه می کند. |
صف بلیط
|
ﺑﺎ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻴﺮﻙ ﺗﻮﻱ ﺻﻒ ﺧﺮﻳﺪ ﺑﻠﻴﻂ ﻳﻪ ﺯﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮ ﺑﺎ ﭼﻬﺎﺭﺑﭽﺸﻮﻥ ﺟﻠﻮﻱ |
بیاد مرحوم پیمان ابدی
|
نام : پیمان شهرت : جلالی ابدی مشهور به " پیمان ابدی" پیشه : بدل کار ، طراح، ورزشکار و کارگردان صحنه های اکشن تولد : 1351 ، یوسف آباد تهران مرگ : 1388 در حال ایفای نقش بدلکاری فعالیت ورزشی : تبحر فوق العاده در شیرجه ، ثبت در رکورد گینس ، کسب مدالهای فراوان در سطح قهرمانی جهان ، قهرمانی اروپا ، قهرمانی آلمان آشنایی به زبانهای خارجه : تسلط بر انگلیسی ، آلمانی ، اسپانیایی و ایتالیایی مشهور ترین پروژه ها : هشدار برای کبری 11 ، هوش سیاه ،پلیس های موتور سوار ،100 درجه ، دلقک ، فرشته های وحشی ، تاسیس و مدیریت آموزشگاه حرفه ای اکشن در ایران (سال 1385) مرحوم ابدی در بسیاری از فیلمها و مجموعه های تلوزیونی مشارکت داشته است که از جملهء آنها می توان به هوش سیاه ، میوه ممنوعه ، مرگ تدریجی یک رویا ،عملیات 125 ،راه بی پایان و روز حسرت اشاره نمود. پیمان در شانزدهم اردیبهشت سال 88 در حین یک پروژه بدلکاری در فیلم " چشم های نا محسوس" جان خود را از دست داد. پیکر مرحوم ابدی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد. |
نگرش صحیح به مشکلات
|
ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﻭﮐﻮﺯه ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ از آنها ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. |
شعور حیوان
|
آلوارو مونرو ، ماتادور معروف اسپانیایی ؛ وقتی فهمید که حیوان نمی خواهد با او بجنگد ، در گوشه ای از میدان نشست و شروع به گریستن کرد! او فهمید این حیوان با چشمان اشکبارش "صلح" را جستجو می کند! به نگاه معصوم این حیوان نگاه کنید!
|
کاسه چوبی
|
نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند.یا وقتی لیوان را می گرفت شیر از داخل آن به روی میز می ریخت.
پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند. پسر گفت باید فکری برای پدربزرگ کرد. به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سروصدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام. پس زن و شوهر برای پیر مرد در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند. در آنجا پیر مرد به تنهایی غذایش را می خورد. در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت می بردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود، حالا در کاسه ای چوبی به او غذا می دادند. گهگاه آنها که چشمشان به پیرمرد می افتاد و متوجه می شدند همچنان که در تنهایی غذا می خورد، چشمانش پر از اشک است... اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او می دادند. اما کودک ۴ ساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود. پس با مهربانی از اوپرسید: پسرم داری چی می سازی؟ پسرک هم با ملایمت جواب داد: یک کاسه ی چوبی کوچک. تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدم.و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد. |
آشنایی با وایبر
|
آشنایی بیشتر با وایبر :
|
آشنایی با لاین
|
لاین :
|