جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ب.ظ
|
گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش میآید که نجسترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مأمور میکند که برود و این نجسترین نجسها را پیدا کند. پادشاه میگوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند میبخشد. وزیر هم عازم سفر میشود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه |
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ
روزی پیغمبر اکرم (ص) در حال طواف کردن بودن بعد از طواف متوجه شدن گوشه ی مسجد الحرام شیطان به ستونی تکیه داده و خیلی لاغر و ضعیف به نظر میرسد پیغمبر فرمودند شیطان چیشده این قدر ضعیف و لاغر شدی
گفت
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ب.ظ
|
گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: ?این وسیله چیست؟? |
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ب.ظ
|
در قدیم برای قماربازی علاوه بر خانههائی که در آن قمار راه میانداختند، مکانهایی مثل خرابهها و پشت دروازههای شهر و روی پشتبام حمامها و جاهای کم رفت و آمد سفرههایی برای این کار گشوده میشد و گرداننده قمار را کاسه کوزهدار میگفتند. |
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۶ ب.ظ
|
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پسرک پرسید: ?ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین؟?
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: ?بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.? |
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ب.ظ
|
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که دارد با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند. موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید که: ?چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟? |
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۲ ب.ظ
|
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیر و کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، |
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۱ ب.ظ
|
جوانی به حکیمی گفت: ?وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.? |
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۸ ب.ظ
|
در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند: ?عجب بدشانسی آوردی که اسب فرار کرد!?
پیرمرد در جواب گفت: ?از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟?
همسایه ها با تعجب گفتند: ?خب معلومه که این از بد شانسی است!? |
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ
|
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی محکم به پشت سر زن زد و او در دم، کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانۀ تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانۀ مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت: ?خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.?
کشیش پرسید: ?پس مردها چه می گفتند؟?
کشاورز گفت: ?آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه!؟?
|