باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد
خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی بود و آخرین اسیری که آزاد شد!!!
خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی بود و آخرین اسیری که آزاد شد!!!
بسم الله الرحمن الرحیم
زمان اسارت جمله ای از حضرت امام با امضای پدر شما به دست ما رسید که هرچند مختصر بود اما سرشار از معنا بود که امام فرموده بود فرزندان عزیزم صبر از شما سعی از ما خوانندگان این سطور شاید ندانند تا چه اندازه این جمله و جملاتی شبیه به این اثر مثبت داشته است اما بنده میگویم همانگونه که خورشید اثر حیاتی در وضعیت مادی موجودات عالم دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
اگرچه حاج آقا به اسرا میگفت گفتن یک حرف زشت صوری به امام به خاطر رفع شکنجه عراقیها و نجات جان اسرا از نظر شرعی اشکال ندارد و سعی در سلامت نگه داشتن جسم و جان آنان داشت اما وقتی در این زمینه مورد سوال اسرا را قرار می گرفت که به او میگفتند
پس از رحلت امام یک روز که در آسایشگاه خدمت حاج آقا ابوترابی نشسته بودیم از ایشان خواسته شد خاطره ای از خود را در ایامی که با حضرت امام بودن برای ما تعریف کنند ایشان به جای ذکر خاطرهای از خود خاطره ای را که در آن مسائل سیاسی و اخلاقی نهفته بود تعریف کرد و گفت در زمانی که حضرت امام در نجف اشرف تشریف داشتند
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند به ما توفیق داد که تقریباً ۳ یا ۴ سال در خدمت حاج آقا ابوترابی باشیم ایشان بهترین مبلغ برای حضرت امام بود و در نظر سربازان و افسران عراقی ها موقعیت خاصی داشت
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از ظهر اولین روزی که بستری شدن اسیر جوانمردی و عیادتم آمد تا آن روز او را ندیده بودم چهره باز و دوست داشتنی داشت آرام سلام کرد و کنار تخت نشست با لبخندی زیبا جلو آمد و دستش را به موهای سر و صورتم کشید گفت آقاجان ناراحت نباش صبور باش تو جوانان شجاع و با ایمان هستی دوران سختی را تا به امروز پشت سر گذاشته ای بدون شک خداوند بزرگ تو را دوست داشته که با این همه مصیبت تو را نگه داشته است تو خوب می شوی سپس احمد زجاجی را صدا کرد و به او گفت احمد آقا از خدمت کردن به این اسیر جوان کوتاهی نکن خدا مزدت را خواهد داد
بسم الله الرحمن الرحیم
اردوگاه شماره ۵ تکریت که بودیم گاهی مشکلاتی پیش می آمد که حل آنها به سادگی میسر نبود زیرا مسائل اجتماعی ما از یک سو و عراقیها و از سوی دیگر به خودمان مربوط میشد بنابراین هم باید روحیه معنوی است را محفوظ می ماند و هم جلوی حساسیت دشمن گرفته میشد
بسم الله الرحمن الرحیم
روزهای آخر اسارتمان بود در یکی از اتاقهای اردوگاه تکریت مشکلی پیش آمد اتاق شلوغ شد نگهبان عراقی سررسید و حاج آقا ابوترابی را صدا زد حاجی جلو آمد و به او سلام کرد نگهبان داد و فریاد کرد و شلوغی را تفصیر ایشان دانست و سیلی محکمی به صورتش زد و بعد هم بیرون رفت فردای آن روز نگهبان برای مرخصی به بغداد رفت روز بعد که به اردوگاه برگشت خیلی آشفته بود شتابزده از من سراغ حاج آقا ابوترابی را گرفت وقتی از او پرسیدم به این زودی برگشتی طوری شده
بسم الله الرحمن الرحیم
در آخرین روزهای که حاج آقا ابوترابی پیش ما بود مدتها می خواستم از او سوالی را بپرسم نزد او رفتم و گفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
آقا ابوترابی برای تسکین دل اسرا و تقویت روحیه مقاومت در آنان مستمر مصائب اسارت حضرت زینب سلام الله علیها و امام سجاد علیه السلام را بیان میکردند اسرا با شنیدن مصائب با این دو بزرگوار احساس همدردی و گریه میکردند آنچنان این بیان مقاومت حضرت زینب سلام الله علیها و امام سجاد علیه السلام در دل شان می نشست که حتی آنهایی که به دلیل سختی های خاص اسارت و مشکلات آنها کم آورده و به اصطلاح بریده بودند و توان ادامه اسارت را نداشتند تصمیم خود را عوض میکردند و میگفتند اگر این اسارت بیست سال طول بکشد ما همچنان مقاومت خواهیم کرد حاج آقا به بچه ها می گفتند
مقاومت کنید که آزادی ما در گروی زنده ماندن ماست
jebhe-jfrn.blog.ir وبلاک ما
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور