محبوبه یک دنیای شگرف بود
شهیده محبوبه دانش آشتیانی
شهیده محبوبه دانش آشتیانی
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
از شما عاشقان شهادت میخواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید. هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید. همیشه سخن ولیفقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید.
چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت، همیشه به یاد مرگ باشید، تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد.
نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید.
#شهدای_دانش_آموز
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
زمانیکه مسئول مالیِ سپاه مراغه بود، چشمش خورد به اتاقی که خُرده نان و نان های خشک رو میریختند اونجا. دستور داد دیگه برای سپاه نان تازه نگیرند. همینطور هم شد. همهی بچهها، و حتی خودِ آقا مسعود از همون خُـرده نانها استفاده کردند. مسعود معتقد بود که بیتالمال نباید هدر برود…
#سردار_شهید_مسعود_کفیل_افشار
یاد شهدا با صلوات
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
فروش جنگ افزارهای فرانسوی به صدام، به گفته خود اروپاییها، در کوتاه مدت 10 هزار شهید روی دست ایران گذاشت!
فروش بمبهای شیمیایی آلمانی به صدام هزاران هموطن ما را شهید و ناقص کرد. انگلیس را هم که میشناسید!
این ماهیت اروپاست. به ما نگویید غرب ستیز، ما علیه ایرانستیزی هستیم.
#خون_آلوده
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
در یکی از شهرها پیرمردی خدا ترس که راننده تاکسی است روزی دربستی دختری را با سر و وضع بسیار نا مناسب سوار می کند وقتی سر و وضع او را می بیند بسیار اندوهگین می شود که اگر با این وضع بمیرد سوخت آتش جهنم می شود.
به همین خاطر دلش تاب نمی آورد و به او می گوید:
بعد از 5روز تشنگی با تنی مجروح در حالیکه پای چپم قطع بود به اسارت در آمدم.
به شهرک نظامی رسیدم چقدر برایم آشنا بود شب قبل از عملیات شهید جمشید کلانتری به نقل از شهید حسین املاکی از این شهرک صحبت کرده بود. چقدر تانک!! چقدر تسلیحات!!
دلتنگ_شهدام دلم #تنگ شده …برای #شهدابرای #کاوه برای #همت برای #دیالمه برای #کاظمی برای #برونسی
برای #باکری برای ……#دروغ می گویم اصلا فقط دلم برای #خودم تنگ شده…تمام نداشته هایم را؛
رهـروان این راھ
نه پیر بودنـد
نه سیر شدھ از دنیـٰا ..
تنھـا عـٰاشـــق بودنـد!
#یادشهداباصلوات
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
سهمِمنازجنگ پدری بودکه هیچوقت درجلسه ی اولیاومربیان شرکت نکرد…:)
[زِ تمام بودنـی ها تو فقط از آنِ من باش…]
#یـــازیـــنــب_کـــبری
یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
یک روز داشتیم با هم از منزل به طرف باشگاه میرفتیم. من کمی جلوتر رفتم. برگشتم و دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده؛ بعد نشست به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد.