عبورازسیم خاردارنفس ( ۵۲)
﷽
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت52
روی تختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشی ام، نیم خیز شدم و نگاهی به گوشی ام انداختم. دختر خاله ام بود.نوشته بود: ــ فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده. منم نوشتم: