سید آزادگان (۵)وتماس تلفنی یکنفر بامنزل ایشان
بسم الله الرحمن الرحیم
ما که اسیر شدیم یک نفر زنگ میزند به برادر ما و میگوید آسید محمد فلانی یک کسی زنگ زده به بنیصدر گفته بنی صدر یک لقمه چرب و نرم تبلیغاتی در قزوین است زود برو قزوین حاجیکشته شده یک برنامه تبلیغاتی خوب برایت است گوینده هم فوت کرده است و نمیخواهم اسمش را ببرم از هم تراز های بنی صدر بود اما کمتر او را میشناختند و دستش رو شد برادر ما می گوید چه می کنی؟ می گوید من که نمی دانم خود او به بنیصدر میگوید و بنی صدر هم به قزوین می آید شهید رجایی هم برای مادر تهران فاتحه میگیرد دستگاه عراق تبلیغات بنی صدر را از تلویزیون می گیرد اما جریان مدرسه عالی شهید مطهری و شهید رجایی را نمیگیرد بنی صدر بعد از صحبت می رود خانه ما؛ما هم سه تا بچه داشتیم یک دختر و دو تا پسر میرود بچههای ما را بغل می گیرد و نوازش می کند و می گوید ما به علی علاقه مند بودیم اینها را دستگاه عراق گرفته و خیال کرده بود ما از طرفداران بنیصدر هستیم تیمساررفیق ما را آورد بیرون و گفت میدانم شما از اصحاب بنیصدر هستید و هر حال این عبارت اصحاب بنی صدر ما که لیاقت شهادت را نداشتیم بدین صورت ما را از اعدام حتمی بیرون کشید
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور